
منشاء شرارت صهیونیسم
شاید هیچگاه در تاریخ اشغال سرزمینهای فلسطینی توسط صهیونیستها، تا این حد شگفتانگیز، نام فلسطین و درخواست آزادی آن و محکوم کردن اشغال و جنایات اسرائیل بر زبان مردم دنیا جاری نبوده است.
همچنانکه چنین درندهخویی و سبعیتی از رژیمصهیونیستی برای جهانیان کمسابقه بود که طی چند ماه، بیش از 40هزار نفر ازجمله 10 هزارکودک را قتلعام و دهها هزار نفر را مجروح و ناقص کرده و صدها هزار نفر را آواره و خانهها و مدارس و بیمارستانها و مراکز امدادی و پناهگاهها را شخم بزند و اسرا رازنده به گور کند وبه آزار وآسیبهای جبرانناپذیر بچهها برآید. از همینرو هیچگاه مردم دنیا برای آزادی فلسطین و نابودی اسرائیل فریاد نزدند، نه هنگام تأسیس رژیم جعلی که هنوز دنیا گرفتارپسلرزههای جنگجهانیدوم بود،نه هنگام تحریمهای کشورهای عربی علیه اسرائیل،نه پس ازجنگ ششروزه ژوئن1967 که اسرائیل سرزمینهای تازهای را اشغال کرد،نه بعد ازجنگ اکتبر1973 که اسرائیل رادریک موضع مظلومنمایی قرار داد (خصوصا یک سال بعد از کشتن گروهی از ورزشکارانشان در المپیک مونیخ و در جریان یک گروکانگیری) و نه حتی هنگام قتلعامهای کفرقاسم و دیریاسین وصبرا و شتیلا و قانا و...و اشغال 15-10 ساله جنوب لبنان در دهههای 70، 80 و...
سالها این گروههای مبارز ملی و اسلامی و برخی چپهای مارکسیست بودند که دم از فلسطین میزدند، از آنها حمایت میکردند و به اشغال سرزمینهایشان اعتراض داشتند، آن هم اغلب در شکل صدور بیانیه و اعلامیه، سخنرانی و... نه بهصورت حتی راهپیمایی، اعتصاب و...
مبارزات فلسطینیها در سطح چند گروه خلاصه شده و همه انقلاب فلسطین به آن چند گروه محدود شده بود. در واقع نمایندگی مبارزه فلسطینیها به همین چند گروه که در سازمان آزادیبخش فلسطین تشکل داشتند، واگذار شده بود که عمده آنها «الفتح» یاسر عرفات برای ملیگرایان، «جبهه دموکراتیک» نایفحواتمه با گرایشهای روسی و «جبهه خلق» جورج حبش با گرایشهای مارکسیستی مستقل و... بهشمار میآمدند.
رویکرد فلسطین به مقاومت
با سازش یاسر عرفات و تشکیل به اصطلاح دولت فلسطینی و منزویشدن سایر گروهها، فلسطینیها به این نتیجه رسیدند که امید بستن به این گروه و آن گروه، خیالی باطل است و خود دست به کار شدند که در دهه 80 با شکلگیری جنبش انتفاضه به فاز مردمی ورود پیدا کرده و از دل آن، گروههایی مانند جهاد اسلامی و حماس و در لبنان حزبا... پدید آمدند.مردمی شدن جنبش فلسطین و رشد و محبوبیت شگفتانگیز حزبا... درون اقشار مختلف مردم و بهخصوص حکومت مردمی حماس پس از یک انتخابات کاملا دموکراتیک در سال 2005 که با نظارت سازمانها و شخصیتهای شناخته شده غربی ازجمله جیمی کارتر (رئیسجمهوری اسبق آمریکا) برگزار شد، باعث پرآوازه شدن مبارزات علیه اسرائیل طی چند دهه در سراسر دنیا شد. شاید از همینرو بود که وقتی از هفتم اکتبر 2023، آن جنایات عظیم در غزه رخ داد، نام فلسطین بیش از هرزمان بر زبانها جاری شد، در دانشگاهها کمپ برپا کردند، پرچم و تصاویر شهدای فلسطینی را بالا بردند، سالنها را به نام شهدا نامگذاری کردند، مراسم فارغالتحصیلی را به میتینگ در حمایت از فلسطین بدل نمودند، خیابانهای شهرهای آمریکا، اروپا و آسیا را زیر قدمهای خود گرفتند و... . اما مهمتر از این، برای اولینبار در شعارها، سخنرانیها و تظاهرات فقط به جنایات اسرائیل در غزه و فلسطین و لبنان بسنده نشد و تنها اشغال غزه محکوم نگردید بلکه کل اشغالگری 76 ساله اسرائیل یعنی اساسا شکلگیری آن، مورد پرسش قرار گرفت و زیر علامت سؤال رفت و این موضوعی بود که در تاریخ تأسیس این رژیم جعلی به هیچوجه سابقه نداشت تا موجودیتش در سطح افکار عمومی جهان مورد نفی قرار بگیرد. این موضوع اگرچه اتفاق فرخندهای بود اما قطعا بایستی در مراحل بعدی مبارزه عمیقتر و ریشهایتر مورد مواجهه قرار گیرد و به سؤالهای بنیادیتری پاسخ داده شود تا براساس یک مبنای تاریخی عمیق، مبارزان علیه اسرائیل و گردانندگانش، ریشهایتر و بنیادیتر شود. سؤالهایی از جمله: اساسا این همه شرارت و خباثت از کجا آمده؟ این قوم شرور که اینچنین در جهان جولان داده و دولتهای دنیا را به فرمان خویش درآورده، چگونه به اینجا رسیده است؟
ماجرای وعده بالفور «لرد روچیلد عزیزم
بانهایت خرسندی اطلاع میدهد که بهعنوان نماینده رسمی دولت پادشاه انگلستان، بیانیهای که حاوی احساسات همدردی با حرکت صهیونیست و برآوردن خواستههای آنان است و به تصویب هیأت وزیران هم رسیده،ذیلا ارسال میدارد.دولت پادشاهی (انگلستان) با نظر مساعد به تشکیل یک میهن و خانه برای ملت یهود در فلسطین مینگرد و بهترین تلاش را بهعمل خواهد آورد تاامکان این مقصودمیسرگردد... .بسیارمشعوف ومتشکرخواهم شدچنانچه متن این اعلامیه رابه فدراسیون صهیونیست برسانید. ارادتمند آرتور جیمز بالفور.» این بخشی از اعلامیه معروف به وعده بالفور است که در سال 1917 توسط لردجیمز بالفور (وزیر امور خارجه وقت دولت انگلیس) برای تاسیس رژیمصهیونیستی خطاب به لرد لئونل والتر روچیلد صادر شد. سوال: بخشیدن سرزمین فلسطین از سوی یک مسئول دولت انگلیس به سرکرده یکی از امپراتوریهای معروف صهیونیسم برای تاسیس دولت و کشور یهود چه معنایی میتواند داشته باشد؟ وزیر امور خارجه یک کشور اروپایی چه اختیاری دارد که سرزمینهای دیگران را واگذار کند؟ مگر از ارث و میراث پدریاش بذل و بخشش میکند؟!
چرا باید این بذل و بخشش به سرکرده یک خاندان یهودی/ صهیونیستی باشد؟! مگر آن سرکرده چه اختیاری در این دنیا دارد که یک استعمارگر، سرزمینی را برای تاسیس مملکت صهیونی به او وامیگذارد؟!
چرا روچیلدها؟
پال جانسن در کتاب «پیدایش تمدن جدید غرب» خانواده روچیلد را عامل کلیدی در «پیدایش دنیای نوین» میخواند. روچیلدها به کانونی تعلق داشتند که از قرنها پیش، شبکه خود را در سراسر جهان گسترانیده و دقیقا همچون یک فرقه و سازمان سیاسی منسجم و پنهان عمل میکرد. ژان ژاک روسو، فیلسوف شهیر فرانسوی، منظره حیرتانگیز این کانون را در حوالی نیمه قرن هجدهم، چنین توصیف کرده است:«...آتن، اسپارت و روم از میان رفتهاند و از خود بازماندهای در جهان نگذاردهاند، ولی صهیون که منهدم نشده و اطفال خود را از دست نداده است. آنها محفوظ ماندهاند، تکثیر مییابند و در سراسر جهان پراکنده میشوند... با همه ملل درمیآمیزند ولی با آنها مشتبه نمیشوند. آنها حکمرانی از خود ندارند ولی همیشه یک ملت هستند...» همین شبکه بینالمللی بود که از طریق انباشت سرمایه تاراج شده در تهاجم استعماری اروپا به قدرتی عظیم و بیرقیب بدل شد و در قلب اشرافیت جهانی معاصر جای گرفت. در واقع شبکه بینالمللی روچیلدها در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن بیستم، به نام دولت بریتانیای کبیر در سراسر دنیا بهخصوص قاره آسیا و در هند و ایران و عثمانی و برخی کشورهای دیگر کانونهای اشرافی ایجاد کرده، درون دولتها نفوذ و تلاش کرد که سیاستهای آنها را به نفع اشرافیت یهود و آرمان دیرینشان یعنی حکومت جهانی بگرداند. هانا آرنت، مورخ و روزنامهنگار یهودی مینویسد:«... برای اثبات فکر عجیب دولت جهانی یهود چه دلیلی بهتر از خاندان روچیلد که تابعیت پنج دولت مختلف را داراو دستکم با سه دولت در همکاری نزدیک بود؛ دولتهایی که تنازعات مکرر میان آنها هرگز، حتی لحظهای، یکپارچگی و پیوند منافع بانکدارانشان یعنی روچیلدها را متزلزل نساخت!»نام روچیلدها در کنار راکفلرهای آمریکا بهعنوان پیشگامان استخراج نفت در خاورمیانه و روسیه شهرت دارد و آنان از زمان انعقاد قرارداد دارسی به نفت ایران چشم داشتهاند.روچیلدها به همراه خانواده آمریکایی مورگان بزرگترین سهامداران و اربابان واقعی شرکت شل هستند.اما نامآورترین چهره فرانسوی امپراتوری روچیلدها، بارون ادموند جیمز روچیلد بود که در دایرهالمعارف یهود، پدر ارض اسرائیل لقب گرفته است چراکه 70 میلیون فرانک طلا در راه اسکان یهودیان در فلسطین سرمایهگذاری کرد. ادموند روچیلد به پاس سهم تعیینکنندهاش در تأسیس دولت اسرائیل، توسط حییم وایزمن، پیشوای سیاسی صهیونیسم نامیده شد.با قدرت گرفتن روچیلدها در اقتصاد و سیاست انگلستان که مهمترین استعمارگر تاریخ معاصر بهشمار آمد، آنها نخستین زمزمههای شوم صهیونیستی را ساز کردند و به سیاست بریتانیا در جهت فروپاشی دولت عثمانی و تحقق تمدن بزرگ یهود در خاورمیانه سمت و سو بخشیدند. اسناد ومدارک تاریخی نشان میدهد، روچیلدها بودند که مسأله فلسطین را بهعنوان ارض موعود در میان ثروتمندان و روشنفکران یهودی مطرح ساختند و در راه تحقق آن پای فشردند. درحالیکه بسیاری از یهودیان در آن زمان به سرزمین خاصی نظر نداشتند و برخی از آنها به عنوان ارض موعود به آمریکا و حتی آفریقایجنوبی مینگریستند و بالاخره با دستمایه مالی و نفوذ سیاسی روچیلدها بود که این توطئه تحقق پذیرفت و سرانجام به تأسیس اسرائیل در خاورمیانه منتهی شد.
چرا وعده بالفور سانسور شد؟
وعده بالفور و سؤالهایی پیرامون آن ازواقعیات تاریخی است که معمولا دررسانهها و تاریخپردازیهای غربی/لیبرالی سانسور میشود زیرا پرداختن به آن پرسشهای جواب نیافته میتواند برخی از گرههای سیاسی امروز جهان را باز کند. ماجرای صدور بیانیه بالفور دقیقا31سال پیش از اعلام موجودیت رژیم صهیونیستی تحت عنوان اسرائیل اتفاق افتاد، ولی نه در آن زمان و نه پس از آن،این موضوع مهم درویترین رسانهها ومحافل گوناگون سیاسی ورسانهای قرار نگرفت! چرا؟! ازآن سال به بعد دهها مؤسسه و سازمان صهیونی تلاش کردند یهودیان راازسراسردنیا به سرزمین فلسطین کوچ دهند وبرای این امر،مراکز و نهادهای تازهای به وجود آمد تا شرایط و موقعیت کوچ یهودیها به سرزمین فلسطین را فراهم کنند.بسیاری از یهودیان حاضر نبودند به یک امید واهی و مثلا رسیدن به سرزمین موعود ومزرعه وکارخانه، خانه وکاشانه ودیار خود رارهاکنندو به فلسطین بروند. پس به یک کاتالیزور یا اصطلاحا «Force» بیرونی نیازبودوبایستی اجباری سخت برای آنهابهوجودمیآمدتابتوانندبار مهاجرتشان را به سرزمین فلسطین ببندند.اما باید بررسی کردکه مابین سالهای پس ازجنگ جهانی اول یعنی تقریباپس از بیانیه بالفور تا زمان تشکیل رژیم جعلی اسرائیل چه اتفاق مهمی درجهان افتاد تا محتوای بیانیه بالفور صورت عملی به خود بگیرد؟
نقشه جدید غرب آسیا پس از جنگ جهانی اول
اولین قدم پس از جنگ جهانی اول، سقوط دو امپراتوری تزارها در روسیه و عثمانی در غرب آسیا، براساس طرح و نقشههای مختلف از جمله سایکس پیکو و تقسیم غرب آسیا به کشورهای مختلف و روی کار آوردن دولتهای دست نشانده بود. کمال آتاتورک را در ترکیه، ملک فیصل و ملک عبدا... درعراق و اردن (توسط گرترود بل انگلیسی)، آل سعود در عربستان (بوسیله سر تامس لارنس انگلیسی)، رضاخان در ایران (توسط اردشیر جی ریپورتر صهیونیست و ژنرال آیرونساید انگلیسی) و امانا... خان در افغانستان در سالهای اولیه پس از پایان جنگ اول جهانی روی کار آمدند تا بنا به نوشته یکی از روزنامههای دوران پس از رضاخانی، شرایط منطقه را برای رژیمی که چند دهه بعد تاسیس خواهد شد (اسرائیل) فراهم آورند. این کار اولین قدم برای تحقق همان ضربالمثل خودمان بود که میگوید: اول چاه را بکن و بعد منار را بدزد! یعنی آنها هم برای تاسیس رژیم جعلی اسرائیل، ابتدا چاهش را کندند و بعد شرایط منطقه غرب آسیا را برای جایگزینی آن در سرزمین فلسطین ایجاد کردند. اما علیرغم همه تبلیغات سرسامآور سازمانهای صهیونی درسالهای پس از جنگ جهانی اول جهت ایجاد کشور یهود و کوچ به سرزمین موعود، بازهم اکثریت یهودیان خصوصا دراروپاحاضر به ترک کشوری که در آن اقامت داشتند، نبودند.آنها در اروپا، فرانسوی و آلمانی و انگلیسی و ایتالیایی و هلندی و...به شمارمیآمدند و اغلب اساسا اعتقادی به سرزمین موعود یا مهاجرت به آن نداشتند. اسناد نشان میدهد با وجود تلاش موسسات صهیونی و وعدههای فراوان به یهودیان از جمله اعطای زمین و آب و خانه و شرایط کار خوب در فلسطین، آمار کوچ یهودیان در سالهای دهه 20 تا اواخر دهه 30 میلادی بسیار کند پیش میرفت. پس بازهم ایجاد یک شرایط سخت و طاقت فرسا در سرزمینهای دیگر و به خصوص در کشورهای اروپایی برای این یهودیان سرکش و بیاعتقاد به سرزمین موعود لازم بود تا کوچ به فلسطین روند سریعتری به خود بگیرد وآن شرایط سخت را روی کار آمدن هیتلر و رژیم نازی او به وجود آورد! اما چگونه چنین حرکتی ممکن شد؟ تواریخ رسمی از دشمنی عمیق هیتلر با یهودیان و نقشههای فراوان برای قتل عام آنها حکایت دارد، پس چگونه روی کار آمدنش میتوانست به نقشههای دیرین صهیونیستها در کوچ یهودیان به فلسطین و برپایی اسرائیل کمک کند؟ آیا این ماجرا هم یک طرح و برنامه پیشبینی شده بود؟
برکشیدن نازیسم و دولت هیتلری
در اینجا برنامهای دیگر برای کوچ اجباری یهودیان از اروپا به فلسطین به مرحله اجرا در آمد. در اواسط دهه 30 و در آستانه جنگ دوم، آدولف هیتلر و حزب نازیسم توسط انجمن ماسونی تول و یک فراماسونر ارشد یهودی به نام تریبیش لینکلن بر کشیده شده و حرکتی را برای اجبار یهودیان برای کوچ به فلسطین آغاز کردند. صعود نازیسم در آلمان از طریق عملیات مرموز ایگناس تربیش لینکلن اتفاق افتاد. تربیش لینکلن که به یک خانواده ثروتمند یهودی ساکن مجارستان تعلق داشت، بهعنوان یکی از مأموران اطلاعاتی و برنامهریزان نیمه اول قرن بیستم میلادی شهرت پیدا کرد. او در سال ۱۹۰۳ به انگلستان مهاجرت کرد و در سال ۱۹۱۰ نماینده مجلس عوام شد. در آستانه جنگ اول جهانی، تربیش لینکلن به عنوان نماینده اینتلیجنس سرویس بریتانیا با سازمان اطلاعاتی آلمان ارتباط گرفت.حداقل ازاوایل سال ۱۹۱۹ بهطور کامل در آلمان مستقر شد. در همین زمان بود که فعالیت سیاسی هیتلرآغاز شد ووی به عنوان مأمورمخفی سازمان ضداطلاعات ارتش آلمان و دررابطه بابرخی رهبران افراطی نظامی، گروه کوچک خود را تأسیس کرد؛ همان گروهی که سپس به حزب ناسیونال سوسیالیست کارگری آلمان (نازی) بدل گشت. از طرف دیگر فرقه مشکوکی که در پیدایش نازیسم آلمان تأثیر داشت، انجمن ماسونی «تول» بود که در سال ۱۹۱۲ تأسیس شد و مرکز آن در مونیخ قرار داشت. دراندیشه تول، سرزمین مرموز و افسانهای آریاییهای باستان، ازکتاب آموزه سری مادام بلاواتسکی، از بنیانگذاران تئوسوفیسم (یکی از فرقههای صهیونی)، وام گرفته شده بود وهدف خویش را سیادت نژاد برتر اعلام داشت. مورخان، انجمن تول را قدرتمندترین سازمان پنهانی آلمان در دوران صعود فاشیسم میدانند. یکی از اعضای این انجمن، رودلف هس بود. همچنین فردی بهنام پروفسور هوسهوفر بهعنوان نظریهپرداز انجمن تول شناخته میشد. هوسهوفر از طریق هس با هیتلر آشنا شد و تعالیم او دستمایه اصلی هیتلر درنگارش کتاب «زندگی من»قرارگرفت. در اوایل دهه 1920، آدولف هیتلر و همپالکیهایش در حزب نازی، با حمایت انجمن فرماسونی تول و کارگزاران صهیونیست بریتانیایی مانند تریبیش لینکلن وارد صحنه سیاسی آلمان شدند تا با سوءاستفاده از شکست درجنگ جهانی اول وناامیدی و یاس مردم آلمان به ناسیونالیسم افراطی دامن زده وظاهرا بنیاد نوعی یهودیستیزی راپیریزی کنند.هدف اساسی، بهوجود آوردن فضای اجبار برای کوچ یهودیان به فلسطین بود. اسنادی که بعدها از سوی متفکرانی همچون روژه گارودی و روبر فوریسون انتشار یافت، حاکی از ارتباطات گسترده سازمانهای صهیونیستی باحزب نازی ودولت هیتلری برای کوچ دادن یهودیان به فلسطین و مجازات یهودیانی بود که حاضر نبودند به این کوچ اجباری تن دهند. بعدها افشای اسناد ارتباط برخی سرمایهداران اروپایی و آمریکایی مانند خاندان بوش با حکومت هیتلری، حاکی از تامین بودجه کوچ اجباری یاد شده به شمار آمد. این دومین تلاش گسترده برای به انجام رساندن پروژه اسرائیل و کوچاندن یهودیان به سرزمین فلسطین محسوب شد که در جنگ دوم جهانی به اوج خود رسید و اگر دستاورد بلافصل جنگ جهانی اول را تغییر نقشه غرب آسیا و فراهم آوردن فضا برای تاسیس رژیم جعلی اسرائیل بدانیم، نتیجه جنگ دوم جهانی، تاسیس این رژیم بود که سه سال پس از پایان جنگ اتفاق افتاد. به این ترتیب پس از گذشت 31 سال، بیانیه یا اعلامیه بالفور صورت تحقق به خود گرفت!
آیا بیانیه بالفور از آسمان نازل شد؟
آیا واقعا بیانیه بالفور، ابتدای راه تشکیل اسرائیل بود؟ یعنی یک دفعه به ذهن جیمز بالفور انگلیسی رسید که فلسطین را به لرد روچیلد و صهیونیستها واگذر کند؟ نکند بیانیه بالفور از آسمان به زمین افتاد؟! اصلا چرا فلسطین؟ آیا از ابتدا سرزمین فلسطین به عنوان سرزمین موعود مطرح شد؟ اسناد و مدارک معتبر نشان میدهد که حتی در کنفرانس بال سوئیس در سال 1897 و اعلام موجودیت صهیونیسم سیاسی توسط تئودور هرتزل، هنوز چندان سرزمین فلسطین به عنوان سرزمین موعود برای کشور یهودی مطرح نبود و مکانهایی همانند قبرس و آفریقای جنوبی و آرژانتین مدنظر قرار داشتند!همین اسناد نشان میدهد در همان زمان برگزاری کنفرانس بال، یک کشیش بنیانگذار اوانجلیسم (از شاخههای پیوریتنها که در مورد نقش مهمشان در ایجاد اسرائیل سخن خواهم گفت) به نام ویلیام بلاکستون، نامهای همراه نسخهای از تورات که زیر برخی جملاتش خط کشیده شده بود را برای هرتزل فرستاد و به او نوشت که سرزمین موعود شما، آفریقای جنوبی یا قبرس یا آرژانتین نیست، سرزمین موعود شما، سرزمین فلسطین است! چگونه و چرا و از کجا در آن زمان یک کشیش اوانجلیک/ پیوریتن، بهتر از یک سرکرده یهودی بنیانگذار صهیونیسم سیاسی مطلع بوده که برای سرزمین موعود مورد نظرشان به کجا بایستی بروند؟
چرا تئودور هرتزل به عنوان یک تئوریسین صهیونیست یهودی به توصیهها یا بهتر بگوییم دستورات آن کشیش بنیانگذار اوانجلیسم توجه کرد؟ چرا بایستی بلاکستون اوانجلیست/پیوریتن، فلسطین را به عنوان سرزمین موعود به یهودیان معرفی کند؟ چرا اصلا یک مسیحی دم از سرزمین موعود برای یهودیان میزند؟ مگر مسیحیت از یهودیت عبور نکرده و آیین جدیدی برای بشریت نیاورده بود؟ چرا پس از گذشت 20 سال ازکنفرانس بال سوئیس، بازهم یک اوانجلیست/پیوریتن به نام جیمز بالفور، همان سرزمین فلسطین را به یک صهیونیست یهودی همچون والتر روچیلد واگذار کرد؟ باید تاریخ را ورق بزنیم تا دریابیم این پیوریتنها و اوانجلیستها از کجا آمدند که به شخصیت ارشد صهیونیست و بنیانگذار صهیونیسم سیاسی، یعنی تئودور هرتزل توصیه؛ بلکه دستور دادند تا سرزمین فلسطین را بهعنوان سرزمین موعود برای تشکیل اسرائیل برگزینند.
پیوریتنها با آرمان تشکیل اسرائیل بزرگ
پیوریتنها فرقهای مهم از پروتستانها بودند که در قرن شانزدهم میلادی منشعب شده و آرمان خود را فراهم آوردن زمینههای بازگشت مسیح موعود و ملکوت آسمانها اعلام کردند (ملکوت آسمانها تا پیش از ظهور پروتستانتیسم به کلیسا نسبت داده میشد!) و برای این بازگشت دو شرط قرار دادند (دو شرطی که ممکن است برای خیلی از مخاطبان عجیب و غریب باشد):
1ــ کوچاندن قوم یهود از سراسر جهان به سرزمین فلسطین و تشکیل اسرائیل بزرگ (ببینید قضیه اسرائیل و اشغال سرزمین فلسطین تا کجا رفته! البته تا اینجای مطلب!)
2ــ برپایی جنگ آخرالزمان یا آرماگدون پس از آشکار شدن نشانههای معبد سلیمان و گوساله سرخ موی.
حالا اینکه بازگشت مسیح موعودچه ربطی به کوچ یهودیان به فلسطین وبرپایی اسرائیل دارد، ازآن معماهایی است که ماجرایش اساسا برمیگردد به ریشههای پیوریتنها و پروتستانها که باز هم برای دریافت آن باید تاریخ را ورق زد و به عقبتر رفت.
نهضت روشنگری برای برپایی اسرائیل
با شدتگرفتن حاکمیت ظالمانه کلیسا و دادگاههای تفتیش عقاید در قرون 11 تا 16 میلادی که به قرون وسطی معروف شدند، شخصی به نام مارتین لوتر در قرن شانزدهم در آلمان، ادعا کرد که مسیحیت دچار انحراف شده و با بیان عقایدی معترضانه به حاکمیت کلیسا، جنبش پروتستانتیسم را بنیان گذارد.لوتر ضمن تقدیس یهودیت بهعنوان قوم برگزیده خداوند، سعی کرد تا مسیحیت را با آموزههای عهد عتیق بیامیزد و ضمن آوردن تورات در ابتدای انجیل، عهد جدید را به صورت ترکیبی از یهودیت و مسیحیت به زبان عبرانی منتشر کرد. اوبه سال ۱۵۲۳ کتابی تحت عنوان «مسیح، یک یهودیزاده شد» نگاشت و به ستایش از آموزههای یهودی پرداخت. دانشنامه یهود مینویسد: آبراهام بیالیزرهالوی، خاخام کابالیست معتقد بود که لوتر در پنهان فردی یهودی بود و میکوشید تا مسیحیان را آرامآرام به یهودیت متمایل کند.در«دانشنامه یهود» نیز لوتر را «یهودی مخفی متجدد»نامیدهاند وعلتش را دوستان وهمراهان او ذکر کرده که همگی از یهودیان عملگرا بودند درحالی که پس ازپولس(که آورنده تثلیث وبرخی عقاید شرکآمیز برای مسیحیت بود)،این لوتر بود که بزرگترین انحراف را به دین و آیین مسیح تحمیل کرد. به این ترتیب متوجه میشویم ماجرای نهضت اصلاح دینی در واقع حرکتی برای همراهکردن بخش عظیمی از مسیحیان با آموزههای یهودی و بهخصوص صهیونی با آرمان برپایی اسرائیل بزرگ بود که بهتدریج به فراموشی سپرده و کنار زده میشد. اینکه چگونه محیط، فضا و زمینههایی از سوی کلیسا و بهوسیله حاکمیت ارتجاعی و سیاهش به جامعه آن روزگار تحمیل شد تا این فرصت برای مارتین لوتر و همراهانش فراهمشده تا به چنان انشقاقی در مسیحیت دست بزنند، نیاز دارد باز هم تاریخ را ورق زده و به عقب برویم.
هوشمندی اندیشه اسلامی در برابر صهیونیسم
براساس منابع تاریخی و اسناد معتبر و روایات متواتر، کانونهای اشراف و اشرار یهود از همان ابتدای ظهور پیامبر خاتم، توطئههای خود علیه دین آخرالزمان را آغاز کردند. اصلیترین وصف و شرح این توطئهها از کلام الهی و در قرآن آمده که قوم یهود طی سالهای آغازین رسالت پیامبراکرم(ص)، خبیثانهترین نقشهها و برنامههای خود را علیه ایشان و پیروانشان به مرحله اجرا گذاردند که اوج آن در جنگ خیبر و سایر خیانتهای آنان در دوران 10ساله حضور پیامبر در مدینه بود.تا آنجا که رد پایشان در رحلت پیامبر و پس از آن، جریانات سقیفه و شهادت ائمه اطهار(ع) نیز رویت شد. آنها بازهم خود را پیروز میدان میپنداشتند همچنانکه بر دین حضرت موسی(ع) فائق آمدند و چنانچه شرک و تثلیث را به مسیحیت تحمیل کردند و آن را در زیرسقفهای بلند کلیساهای قرون اولیه پس ازمیلادوهمچنین قرونوسطی زمینگیر کردند.براساس پیشبینیها و پیشگوییهایشان، پس از شهادت امام یازدهم(ع) که عمری را در حصر و زندان گذرانیدند، دیگر خیالشان راحت شده بود که پس از خنثیکردن یهودیت و مسیحیت، از مقاومت اسلام و مسلمانان نیز خلاص شدند... .
اما ناگهان در مقابل اتفاق عجیبی قرار گرفتند، ماجرای غیبت امام دوازدهم حضرت مهدی(عج) که چندان پیشبینی نکرده بودند و با وجود جاسوسبازیهای حرفهایشان اما به تولد فرزند گرامی حضرت امامحسن عسکری(ع) یعنی حضرتمهدی(عج) پی نبرده بودند.حالا در مقابل امام و رهبر و پیشوایی قرار داشتند که نمیتوانستند به او دسترسی یابند تا توطئههای مخربشان علیه اسلام را تداوم بخشند. این به معنای تداوم اسلام وتوحید و ادیان ابراهیمی بود.ازهمین روی سعی در تغییر سناریوی خود کردند. در همین سالها و دورانی که خود را باز مییافتند، اسلام بهسرعت در غرب و شرق عالم پیشرفت، از غرب تا آندلس را فراگرفت و از شرق به چین رسید. از طرف دیگر سلسلههای دوستدار و پیرو مکتب اهلبیت(ع) در نقاط مختلف به حاکمیت رسیدند؛ آلبویه و دیلمیان در ایران و عراق و غربآسیا، فاطمیون در شمالآفریقا و حمودیان در آندلس فرهنگ و علم و تمدن اسلامی را به سراسر دنیای آن روز بردند.ازهمین روی کانونهای اشراف و اشرار تصمیم گرفتند در مقابل منجی آخرالزمان شیعه، یک منجی آخرالزمان بتراشند و درواقع مهندسی معکوس انجام دهند. از همین روی پروژه آخرالزمانیشان کلید خورد و بحث مسیحاگرایی و بازگشت مسیح موعود در مراکز فکری و اندیشهای آنها باز شد تا براساس آن، سناریوی جدیدی نوشته شود.البته بنیانهای فکری کار از قرنهای پیش و توسط یوحنا در بخشی از اناجیل که بعدا اضافه گردید یعنی «مکاشفات» آمده بود و دوره آخرالزمان و ظهور جانور و شیپورهای هفتگانه و آرماگدون را تشریح میکرد. (آنچه امروز در آثار آخرالزمانی هالیوود به کرات مشاهده شده و میشود.)
این پروژه آخرالزمانی توسط فرقههای صهیونی همچون کابالا و فراماسونری پس از جنگهای صلیبی در اروپا گسترده شد و در قرن 16 چنانچه توضیح داده شد توسط مارتین لوتر و جنبش پروتستانتیسم تئوریزه شد و پیوریتنها، (بعدا اوانجلیستها) عامل اجرایی آن شدند که آن را در قاره آمریکا و بعدا ایالات متحده و برنامههای بعدیاش به اجرا درآوردند.اما پیش از این تکاپوی آخرالزمانی بهعنوان آخرین نبرد سخت،جنگهای صلیبی را درمقابل مسلمانان برپا کردند که 200 سال به طول انجامید و طی این سالها همه نیرو و قوایشان را به کار گرفتند(و حتی از لشکر مغول هم استفاده کردند) تا اسلام را به حاشیه برانند.اما حاصل آن جنگهای صلیبی، عاقبتی شکستخورده و تراژیک برای غربی صلیبی/ صهیونی بود و داغ آن شکست آنچنان بر دل صلیبیون دیروز و امروز غرب زخم زد که وقتی پس از هشت قرن، در پایان جنگ جهانی اول، ژنرال آلنبی فرمانده نیروهای بریتانیا در خاورمیانه به فلسطین رسید و بالای قبر صلاحالدین ایوبی (فرمانده سپاه پیروز اسلام در جنگهای صلیبی) قرار گرفت، از کینه همان داغ، شمشیر بر بالای آن قبر کوبید و گفت: «حالا جنگهای صلیبی به پایان رسید»!
وهنگامی که جورج دبلیو بوش در آوریل 2003،قصد حمله نظامی به عراق را داشت در سخنرانی خود تاکید کرد که «ما اینک در آستانه جنگ صلیبی دیگری قرار گرفتهایم»!
سعید مستغاثی - مستندساز و کارشناس سینما
سالها این گروههای مبارز ملی و اسلامی و برخی چپهای مارکسیست بودند که دم از فلسطین میزدند، از آنها حمایت میکردند و به اشغال سرزمینهایشان اعتراض داشتند، آن هم اغلب در شکل صدور بیانیه و اعلامیه، سخنرانی و... نه بهصورت حتی راهپیمایی، اعتصاب و...
مبارزات فلسطینیها در سطح چند گروه خلاصه شده و همه انقلاب فلسطین به آن چند گروه محدود شده بود. در واقع نمایندگی مبارزه فلسطینیها به همین چند گروه که در سازمان آزادیبخش فلسطین تشکل داشتند، واگذار شده بود که عمده آنها «الفتح» یاسر عرفات برای ملیگرایان، «جبهه دموکراتیک» نایفحواتمه با گرایشهای روسی و «جبهه خلق» جورج حبش با گرایشهای مارکسیستی مستقل و... بهشمار میآمدند.
رویکرد فلسطین به مقاومت
با سازش یاسر عرفات و تشکیل به اصطلاح دولت فلسطینی و منزویشدن سایر گروهها، فلسطینیها به این نتیجه رسیدند که امید بستن به این گروه و آن گروه، خیالی باطل است و خود دست به کار شدند که در دهه 80 با شکلگیری جنبش انتفاضه به فاز مردمی ورود پیدا کرده و از دل آن، گروههایی مانند جهاد اسلامی و حماس و در لبنان حزبا... پدید آمدند.مردمی شدن جنبش فلسطین و رشد و محبوبیت شگفتانگیز حزبا... درون اقشار مختلف مردم و بهخصوص حکومت مردمی حماس پس از یک انتخابات کاملا دموکراتیک در سال 2005 که با نظارت سازمانها و شخصیتهای شناخته شده غربی ازجمله جیمی کارتر (رئیسجمهوری اسبق آمریکا) برگزار شد، باعث پرآوازه شدن مبارزات علیه اسرائیل طی چند دهه در سراسر دنیا شد. شاید از همینرو بود که وقتی از هفتم اکتبر 2023، آن جنایات عظیم در غزه رخ داد، نام فلسطین بیش از هرزمان بر زبانها جاری شد، در دانشگاهها کمپ برپا کردند، پرچم و تصاویر شهدای فلسطینی را بالا بردند، سالنها را به نام شهدا نامگذاری کردند، مراسم فارغالتحصیلی را به میتینگ در حمایت از فلسطین بدل نمودند، خیابانهای شهرهای آمریکا، اروپا و آسیا را زیر قدمهای خود گرفتند و... . اما مهمتر از این، برای اولینبار در شعارها، سخنرانیها و تظاهرات فقط به جنایات اسرائیل در غزه و فلسطین و لبنان بسنده نشد و تنها اشغال غزه محکوم نگردید بلکه کل اشغالگری 76 ساله اسرائیل یعنی اساسا شکلگیری آن، مورد پرسش قرار گرفت و زیر علامت سؤال رفت و این موضوعی بود که در تاریخ تأسیس این رژیم جعلی به هیچوجه سابقه نداشت تا موجودیتش در سطح افکار عمومی جهان مورد نفی قرار بگیرد. این موضوع اگرچه اتفاق فرخندهای بود اما قطعا بایستی در مراحل بعدی مبارزه عمیقتر و ریشهایتر مورد مواجهه قرار گیرد و به سؤالهای بنیادیتری پاسخ داده شود تا براساس یک مبنای تاریخی عمیق، مبارزان علیه اسرائیل و گردانندگانش، ریشهایتر و بنیادیتر شود. سؤالهایی از جمله: اساسا این همه شرارت و خباثت از کجا آمده؟ این قوم شرور که اینچنین در جهان جولان داده و دولتهای دنیا را به فرمان خویش درآورده، چگونه به اینجا رسیده است؟
ماجرای وعده بالفور «لرد روچیلد عزیزم
بانهایت خرسندی اطلاع میدهد که بهعنوان نماینده رسمی دولت پادشاه انگلستان، بیانیهای که حاوی احساسات همدردی با حرکت صهیونیست و برآوردن خواستههای آنان است و به تصویب هیأت وزیران هم رسیده،ذیلا ارسال میدارد.دولت پادشاهی (انگلستان) با نظر مساعد به تشکیل یک میهن و خانه برای ملت یهود در فلسطین مینگرد و بهترین تلاش را بهعمل خواهد آورد تاامکان این مقصودمیسرگردد... .بسیارمشعوف ومتشکرخواهم شدچنانچه متن این اعلامیه رابه فدراسیون صهیونیست برسانید. ارادتمند آرتور جیمز بالفور.» این بخشی از اعلامیه معروف به وعده بالفور است که در سال 1917 توسط لردجیمز بالفور (وزیر امور خارجه وقت دولت انگلیس) برای تاسیس رژیمصهیونیستی خطاب به لرد لئونل والتر روچیلد صادر شد. سوال: بخشیدن سرزمین فلسطین از سوی یک مسئول دولت انگلیس به سرکرده یکی از امپراتوریهای معروف صهیونیسم برای تاسیس دولت و کشور یهود چه معنایی میتواند داشته باشد؟ وزیر امور خارجه یک کشور اروپایی چه اختیاری دارد که سرزمینهای دیگران را واگذار کند؟ مگر از ارث و میراث پدریاش بذل و بخشش میکند؟!
چرا باید این بذل و بخشش به سرکرده یک خاندان یهودی/ صهیونیستی باشد؟! مگر آن سرکرده چه اختیاری در این دنیا دارد که یک استعمارگر، سرزمینی را برای تاسیس مملکت صهیونی به او وامیگذارد؟!
چرا روچیلدها؟
پال جانسن در کتاب «پیدایش تمدن جدید غرب» خانواده روچیلد را عامل کلیدی در «پیدایش دنیای نوین» میخواند. روچیلدها به کانونی تعلق داشتند که از قرنها پیش، شبکه خود را در سراسر جهان گسترانیده و دقیقا همچون یک فرقه و سازمان سیاسی منسجم و پنهان عمل میکرد. ژان ژاک روسو، فیلسوف شهیر فرانسوی، منظره حیرتانگیز این کانون را در حوالی نیمه قرن هجدهم، چنین توصیف کرده است:«...آتن، اسپارت و روم از میان رفتهاند و از خود بازماندهای در جهان نگذاردهاند، ولی صهیون که منهدم نشده و اطفال خود را از دست نداده است. آنها محفوظ ماندهاند، تکثیر مییابند و در سراسر جهان پراکنده میشوند... با همه ملل درمیآمیزند ولی با آنها مشتبه نمیشوند. آنها حکمرانی از خود ندارند ولی همیشه یک ملت هستند...» همین شبکه بینالمللی بود که از طریق انباشت سرمایه تاراج شده در تهاجم استعماری اروپا به قدرتی عظیم و بیرقیب بدل شد و در قلب اشرافیت جهانی معاصر جای گرفت. در واقع شبکه بینالمللی روچیلدها در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن بیستم، به نام دولت بریتانیای کبیر در سراسر دنیا بهخصوص قاره آسیا و در هند و ایران و عثمانی و برخی کشورهای دیگر کانونهای اشرافی ایجاد کرده، درون دولتها نفوذ و تلاش کرد که سیاستهای آنها را به نفع اشرافیت یهود و آرمان دیرینشان یعنی حکومت جهانی بگرداند. هانا آرنت، مورخ و روزنامهنگار یهودی مینویسد:«... برای اثبات فکر عجیب دولت جهانی یهود چه دلیلی بهتر از خاندان روچیلد که تابعیت پنج دولت مختلف را داراو دستکم با سه دولت در همکاری نزدیک بود؛ دولتهایی که تنازعات مکرر میان آنها هرگز، حتی لحظهای، یکپارچگی و پیوند منافع بانکدارانشان یعنی روچیلدها را متزلزل نساخت!»نام روچیلدها در کنار راکفلرهای آمریکا بهعنوان پیشگامان استخراج نفت در خاورمیانه و روسیه شهرت دارد و آنان از زمان انعقاد قرارداد دارسی به نفت ایران چشم داشتهاند.روچیلدها به همراه خانواده آمریکایی مورگان بزرگترین سهامداران و اربابان واقعی شرکت شل هستند.اما نامآورترین چهره فرانسوی امپراتوری روچیلدها، بارون ادموند جیمز روچیلد بود که در دایرهالمعارف یهود، پدر ارض اسرائیل لقب گرفته است چراکه 70 میلیون فرانک طلا در راه اسکان یهودیان در فلسطین سرمایهگذاری کرد. ادموند روچیلد به پاس سهم تعیینکنندهاش در تأسیس دولت اسرائیل، توسط حییم وایزمن، پیشوای سیاسی صهیونیسم نامیده شد.با قدرت گرفتن روچیلدها در اقتصاد و سیاست انگلستان که مهمترین استعمارگر تاریخ معاصر بهشمار آمد، آنها نخستین زمزمههای شوم صهیونیستی را ساز کردند و به سیاست بریتانیا در جهت فروپاشی دولت عثمانی و تحقق تمدن بزرگ یهود در خاورمیانه سمت و سو بخشیدند. اسناد ومدارک تاریخی نشان میدهد، روچیلدها بودند که مسأله فلسطین را بهعنوان ارض موعود در میان ثروتمندان و روشنفکران یهودی مطرح ساختند و در راه تحقق آن پای فشردند. درحالیکه بسیاری از یهودیان در آن زمان به سرزمین خاصی نظر نداشتند و برخی از آنها به عنوان ارض موعود به آمریکا و حتی آفریقایجنوبی مینگریستند و بالاخره با دستمایه مالی و نفوذ سیاسی روچیلدها بود که این توطئه تحقق پذیرفت و سرانجام به تأسیس اسرائیل در خاورمیانه منتهی شد.
چرا وعده بالفور سانسور شد؟
وعده بالفور و سؤالهایی پیرامون آن ازواقعیات تاریخی است که معمولا دررسانهها و تاریخپردازیهای غربی/لیبرالی سانسور میشود زیرا پرداختن به آن پرسشهای جواب نیافته میتواند برخی از گرههای سیاسی امروز جهان را باز کند. ماجرای صدور بیانیه بالفور دقیقا31سال پیش از اعلام موجودیت رژیم صهیونیستی تحت عنوان اسرائیل اتفاق افتاد، ولی نه در آن زمان و نه پس از آن،این موضوع مهم درویترین رسانهها ومحافل گوناگون سیاسی ورسانهای قرار نگرفت! چرا؟! ازآن سال به بعد دهها مؤسسه و سازمان صهیونی تلاش کردند یهودیان راازسراسردنیا به سرزمین فلسطین کوچ دهند وبرای این امر،مراکز و نهادهای تازهای به وجود آمد تا شرایط و موقعیت کوچ یهودیها به سرزمین فلسطین را فراهم کنند.بسیاری از یهودیان حاضر نبودند به یک امید واهی و مثلا رسیدن به سرزمین موعود ومزرعه وکارخانه، خانه وکاشانه ودیار خود رارهاکنندو به فلسطین بروند. پس به یک کاتالیزور یا اصطلاحا «Force» بیرونی نیازبودوبایستی اجباری سخت برای آنهابهوجودمیآمدتابتوانندبار مهاجرتشان را به سرزمین فلسطین ببندند.اما باید بررسی کردکه مابین سالهای پس ازجنگ جهانی اول یعنی تقریباپس از بیانیه بالفور تا زمان تشکیل رژیم جعلی اسرائیل چه اتفاق مهمی درجهان افتاد تا محتوای بیانیه بالفور صورت عملی به خود بگیرد؟
نقشه جدید غرب آسیا پس از جنگ جهانی اول
اولین قدم پس از جنگ جهانی اول، سقوط دو امپراتوری تزارها در روسیه و عثمانی در غرب آسیا، براساس طرح و نقشههای مختلف از جمله سایکس پیکو و تقسیم غرب آسیا به کشورهای مختلف و روی کار آوردن دولتهای دست نشانده بود. کمال آتاتورک را در ترکیه، ملک فیصل و ملک عبدا... درعراق و اردن (توسط گرترود بل انگلیسی)، آل سعود در عربستان (بوسیله سر تامس لارنس انگلیسی)، رضاخان در ایران (توسط اردشیر جی ریپورتر صهیونیست و ژنرال آیرونساید انگلیسی) و امانا... خان در افغانستان در سالهای اولیه پس از پایان جنگ اول جهانی روی کار آمدند تا بنا به نوشته یکی از روزنامههای دوران پس از رضاخانی، شرایط منطقه را برای رژیمی که چند دهه بعد تاسیس خواهد شد (اسرائیل) فراهم آورند. این کار اولین قدم برای تحقق همان ضربالمثل خودمان بود که میگوید: اول چاه را بکن و بعد منار را بدزد! یعنی آنها هم برای تاسیس رژیم جعلی اسرائیل، ابتدا چاهش را کندند و بعد شرایط منطقه غرب آسیا را برای جایگزینی آن در سرزمین فلسطین ایجاد کردند. اما علیرغم همه تبلیغات سرسامآور سازمانهای صهیونی درسالهای پس از جنگ جهانی اول جهت ایجاد کشور یهود و کوچ به سرزمین موعود، بازهم اکثریت یهودیان خصوصا دراروپاحاضر به ترک کشوری که در آن اقامت داشتند، نبودند.آنها در اروپا، فرانسوی و آلمانی و انگلیسی و ایتالیایی و هلندی و...به شمارمیآمدند و اغلب اساسا اعتقادی به سرزمین موعود یا مهاجرت به آن نداشتند. اسناد نشان میدهد با وجود تلاش موسسات صهیونی و وعدههای فراوان به یهودیان از جمله اعطای زمین و آب و خانه و شرایط کار خوب در فلسطین، آمار کوچ یهودیان در سالهای دهه 20 تا اواخر دهه 30 میلادی بسیار کند پیش میرفت. پس بازهم ایجاد یک شرایط سخت و طاقت فرسا در سرزمینهای دیگر و به خصوص در کشورهای اروپایی برای این یهودیان سرکش و بیاعتقاد به سرزمین موعود لازم بود تا کوچ به فلسطین روند سریعتری به خود بگیرد وآن شرایط سخت را روی کار آمدن هیتلر و رژیم نازی او به وجود آورد! اما چگونه چنین حرکتی ممکن شد؟ تواریخ رسمی از دشمنی عمیق هیتلر با یهودیان و نقشههای فراوان برای قتل عام آنها حکایت دارد، پس چگونه روی کار آمدنش میتوانست به نقشههای دیرین صهیونیستها در کوچ یهودیان به فلسطین و برپایی اسرائیل کمک کند؟ آیا این ماجرا هم یک طرح و برنامه پیشبینی شده بود؟
برکشیدن نازیسم و دولت هیتلری
در اینجا برنامهای دیگر برای کوچ اجباری یهودیان از اروپا به فلسطین به مرحله اجرا در آمد. در اواسط دهه 30 و در آستانه جنگ دوم، آدولف هیتلر و حزب نازیسم توسط انجمن ماسونی تول و یک فراماسونر ارشد یهودی به نام تریبیش لینکلن بر کشیده شده و حرکتی را برای اجبار یهودیان برای کوچ به فلسطین آغاز کردند. صعود نازیسم در آلمان از طریق عملیات مرموز ایگناس تربیش لینکلن اتفاق افتاد. تربیش لینکلن که به یک خانواده ثروتمند یهودی ساکن مجارستان تعلق داشت، بهعنوان یکی از مأموران اطلاعاتی و برنامهریزان نیمه اول قرن بیستم میلادی شهرت پیدا کرد. او در سال ۱۹۰۳ به انگلستان مهاجرت کرد و در سال ۱۹۱۰ نماینده مجلس عوام شد. در آستانه جنگ اول جهانی، تربیش لینکلن به عنوان نماینده اینتلیجنس سرویس بریتانیا با سازمان اطلاعاتی آلمان ارتباط گرفت.حداقل ازاوایل سال ۱۹۱۹ بهطور کامل در آلمان مستقر شد. در همین زمان بود که فعالیت سیاسی هیتلرآغاز شد ووی به عنوان مأمورمخفی سازمان ضداطلاعات ارتش آلمان و دررابطه بابرخی رهبران افراطی نظامی، گروه کوچک خود را تأسیس کرد؛ همان گروهی که سپس به حزب ناسیونال سوسیالیست کارگری آلمان (نازی) بدل گشت. از طرف دیگر فرقه مشکوکی که در پیدایش نازیسم آلمان تأثیر داشت، انجمن ماسونی «تول» بود که در سال ۱۹۱۲ تأسیس شد و مرکز آن در مونیخ قرار داشت. دراندیشه تول، سرزمین مرموز و افسانهای آریاییهای باستان، ازکتاب آموزه سری مادام بلاواتسکی، از بنیانگذاران تئوسوفیسم (یکی از فرقههای صهیونی)، وام گرفته شده بود وهدف خویش را سیادت نژاد برتر اعلام داشت. مورخان، انجمن تول را قدرتمندترین سازمان پنهانی آلمان در دوران صعود فاشیسم میدانند. یکی از اعضای این انجمن، رودلف هس بود. همچنین فردی بهنام پروفسور هوسهوفر بهعنوان نظریهپرداز انجمن تول شناخته میشد. هوسهوفر از طریق هس با هیتلر آشنا شد و تعالیم او دستمایه اصلی هیتلر درنگارش کتاب «زندگی من»قرارگرفت. در اوایل دهه 1920، آدولف هیتلر و همپالکیهایش در حزب نازی، با حمایت انجمن فرماسونی تول و کارگزاران صهیونیست بریتانیایی مانند تریبیش لینکلن وارد صحنه سیاسی آلمان شدند تا با سوءاستفاده از شکست درجنگ جهانی اول وناامیدی و یاس مردم آلمان به ناسیونالیسم افراطی دامن زده وظاهرا بنیاد نوعی یهودیستیزی راپیریزی کنند.هدف اساسی، بهوجود آوردن فضای اجبار برای کوچ یهودیان به فلسطین بود. اسنادی که بعدها از سوی متفکرانی همچون روژه گارودی و روبر فوریسون انتشار یافت، حاکی از ارتباطات گسترده سازمانهای صهیونیستی باحزب نازی ودولت هیتلری برای کوچ دادن یهودیان به فلسطین و مجازات یهودیانی بود که حاضر نبودند به این کوچ اجباری تن دهند. بعدها افشای اسناد ارتباط برخی سرمایهداران اروپایی و آمریکایی مانند خاندان بوش با حکومت هیتلری، حاکی از تامین بودجه کوچ اجباری یاد شده به شمار آمد. این دومین تلاش گسترده برای به انجام رساندن پروژه اسرائیل و کوچاندن یهودیان به سرزمین فلسطین محسوب شد که در جنگ دوم جهانی به اوج خود رسید و اگر دستاورد بلافصل جنگ جهانی اول را تغییر نقشه غرب آسیا و فراهم آوردن فضا برای تاسیس رژیم جعلی اسرائیل بدانیم، نتیجه جنگ دوم جهانی، تاسیس این رژیم بود که سه سال پس از پایان جنگ اتفاق افتاد. به این ترتیب پس از گذشت 31 سال، بیانیه یا اعلامیه بالفور صورت تحقق به خود گرفت!
آیا بیانیه بالفور از آسمان نازل شد؟
آیا واقعا بیانیه بالفور، ابتدای راه تشکیل اسرائیل بود؟ یعنی یک دفعه به ذهن جیمز بالفور انگلیسی رسید که فلسطین را به لرد روچیلد و صهیونیستها واگذر کند؟ نکند بیانیه بالفور از آسمان به زمین افتاد؟! اصلا چرا فلسطین؟ آیا از ابتدا سرزمین فلسطین به عنوان سرزمین موعود مطرح شد؟ اسناد و مدارک معتبر نشان میدهد که حتی در کنفرانس بال سوئیس در سال 1897 و اعلام موجودیت صهیونیسم سیاسی توسط تئودور هرتزل، هنوز چندان سرزمین فلسطین به عنوان سرزمین موعود برای کشور یهودی مطرح نبود و مکانهایی همانند قبرس و آفریقای جنوبی و آرژانتین مدنظر قرار داشتند!همین اسناد نشان میدهد در همان زمان برگزاری کنفرانس بال، یک کشیش بنیانگذار اوانجلیسم (از شاخههای پیوریتنها که در مورد نقش مهمشان در ایجاد اسرائیل سخن خواهم گفت) به نام ویلیام بلاکستون، نامهای همراه نسخهای از تورات که زیر برخی جملاتش خط کشیده شده بود را برای هرتزل فرستاد و به او نوشت که سرزمین موعود شما، آفریقای جنوبی یا قبرس یا آرژانتین نیست، سرزمین موعود شما، سرزمین فلسطین است! چگونه و چرا و از کجا در آن زمان یک کشیش اوانجلیک/ پیوریتن، بهتر از یک سرکرده یهودی بنیانگذار صهیونیسم سیاسی مطلع بوده که برای سرزمین موعود مورد نظرشان به کجا بایستی بروند؟
چرا تئودور هرتزل به عنوان یک تئوریسین صهیونیست یهودی به توصیهها یا بهتر بگوییم دستورات آن کشیش بنیانگذار اوانجلیسم توجه کرد؟ چرا بایستی بلاکستون اوانجلیست/پیوریتن، فلسطین را به عنوان سرزمین موعود به یهودیان معرفی کند؟ چرا اصلا یک مسیحی دم از سرزمین موعود برای یهودیان میزند؟ مگر مسیحیت از یهودیت عبور نکرده و آیین جدیدی برای بشریت نیاورده بود؟ چرا پس از گذشت 20 سال ازکنفرانس بال سوئیس، بازهم یک اوانجلیست/پیوریتن به نام جیمز بالفور، همان سرزمین فلسطین را به یک صهیونیست یهودی همچون والتر روچیلد واگذار کرد؟ باید تاریخ را ورق بزنیم تا دریابیم این پیوریتنها و اوانجلیستها از کجا آمدند که به شخصیت ارشد صهیونیست و بنیانگذار صهیونیسم سیاسی، یعنی تئودور هرتزل توصیه؛ بلکه دستور دادند تا سرزمین فلسطین را بهعنوان سرزمین موعود برای تشکیل اسرائیل برگزینند.
پیوریتنها با آرمان تشکیل اسرائیل بزرگ
پیوریتنها فرقهای مهم از پروتستانها بودند که در قرن شانزدهم میلادی منشعب شده و آرمان خود را فراهم آوردن زمینههای بازگشت مسیح موعود و ملکوت آسمانها اعلام کردند (ملکوت آسمانها تا پیش از ظهور پروتستانتیسم به کلیسا نسبت داده میشد!) و برای این بازگشت دو شرط قرار دادند (دو شرطی که ممکن است برای خیلی از مخاطبان عجیب و غریب باشد):
1ــ کوچاندن قوم یهود از سراسر جهان به سرزمین فلسطین و تشکیل اسرائیل بزرگ (ببینید قضیه اسرائیل و اشغال سرزمین فلسطین تا کجا رفته! البته تا اینجای مطلب!)
2ــ برپایی جنگ آخرالزمان یا آرماگدون پس از آشکار شدن نشانههای معبد سلیمان و گوساله سرخ موی.
حالا اینکه بازگشت مسیح موعودچه ربطی به کوچ یهودیان به فلسطین وبرپایی اسرائیل دارد، ازآن معماهایی است که ماجرایش اساسا برمیگردد به ریشههای پیوریتنها و پروتستانها که باز هم برای دریافت آن باید تاریخ را ورق زد و به عقبتر رفت.
نهضت روشنگری برای برپایی اسرائیل
با شدتگرفتن حاکمیت ظالمانه کلیسا و دادگاههای تفتیش عقاید در قرون 11 تا 16 میلادی که به قرون وسطی معروف شدند، شخصی به نام مارتین لوتر در قرن شانزدهم در آلمان، ادعا کرد که مسیحیت دچار انحراف شده و با بیان عقایدی معترضانه به حاکمیت کلیسا، جنبش پروتستانتیسم را بنیان گذارد.لوتر ضمن تقدیس یهودیت بهعنوان قوم برگزیده خداوند، سعی کرد تا مسیحیت را با آموزههای عهد عتیق بیامیزد و ضمن آوردن تورات در ابتدای انجیل، عهد جدید را به صورت ترکیبی از یهودیت و مسیحیت به زبان عبرانی منتشر کرد. اوبه سال ۱۵۲۳ کتابی تحت عنوان «مسیح، یک یهودیزاده شد» نگاشت و به ستایش از آموزههای یهودی پرداخت. دانشنامه یهود مینویسد: آبراهام بیالیزرهالوی، خاخام کابالیست معتقد بود که لوتر در پنهان فردی یهودی بود و میکوشید تا مسیحیان را آرامآرام به یهودیت متمایل کند.در«دانشنامه یهود» نیز لوتر را «یهودی مخفی متجدد»نامیدهاند وعلتش را دوستان وهمراهان او ذکر کرده که همگی از یهودیان عملگرا بودند درحالی که پس ازپولس(که آورنده تثلیث وبرخی عقاید شرکآمیز برای مسیحیت بود)،این لوتر بود که بزرگترین انحراف را به دین و آیین مسیح تحمیل کرد. به این ترتیب متوجه میشویم ماجرای نهضت اصلاح دینی در واقع حرکتی برای همراهکردن بخش عظیمی از مسیحیان با آموزههای یهودی و بهخصوص صهیونی با آرمان برپایی اسرائیل بزرگ بود که بهتدریج به فراموشی سپرده و کنار زده میشد. اینکه چگونه محیط، فضا و زمینههایی از سوی کلیسا و بهوسیله حاکمیت ارتجاعی و سیاهش به جامعه آن روزگار تحمیل شد تا این فرصت برای مارتین لوتر و همراهانش فراهمشده تا به چنان انشقاقی در مسیحیت دست بزنند، نیاز دارد باز هم تاریخ را ورق زده و به عقب برویم.
هوشمندی اندیشه اسلامی در برابر صهیونیسم
براساس منابع تاریخی و اسناد معتبر و روایات متواتر، کانونهای اشراف و اشرار یهود از همان ابتدای ظهور پیامبر خاتم، توطئههای خود علیه دین آخرالزمان را آغاز کردند. اصلیترین وصف و شرح این توطئهها از کلام الهی و در قرآن آمده که قوم یهود طی سالهای آغازین رسالت پیامبراکرم(ص)، خبیثانهترین نقشهها و برنامههای خود را علیه ایشان و پیروانشان به مرحله اجرا گذاردند که اوج آن در جنگ خیبر و سایر خیانتهای آنان در دوران 10ساله حضور پیامبر در مدینه بود.تا آنجا که رد پایشان در رحلت پیامبر و پس از آن، جریانات سقیفه و شهادت ائمه اطهار(ع) نیز رویت شد. آنها بازهم خود را پیروز میدان میپنداشتند همچنانکه بر دین حضرت موسی(ع) فائق آمدند و چنانچه شرک و تثلیث را به مسیحیت تحمیل کردند و آن را در زیرسقفهای بلند کلیساهای قرون اولیه پس ازمیلادوهمچنین قرونوسطی زمینگیر کردند.براساس پیشبینیها و پیشگوییهایشان، پس از شهادت امام یازدهم(ع) که عمری را در حصر و زندان گذرانیدند، دیگر خیالشان راحت شده بود که پس از خنثیکردن یهودیت و مسیحیت، از مقاومت اسلام و مسلمانان نیز خلاص شدند... .
اما ناگهان در مقابل اتفاق عجیبی قرار گرفتند، ماجرای غیبت امام دوازدهم حضرت مهدی(عج) که چندان پیشبینی نکرده بودند و با وجود جاسوسبازیهای حرفهایشان اما به تولد فرزند گرامی حضرت امامحسن عسکری(ع) یعنی حضرتمهدی(عج) پی نبرده بودند.حالا در مقابل امام و رهبر و پیشوایی قرار داشتند که نمیتوانستند به او دسترسی یابند تا توطئههای مخربشان علیه اسلام را تداوم بخشند. این به معنای تداوم اسلام وتوحید و ادیان ابراهیمی بود.ازهمین روی سعی در تغییر سناریوی خود کردند. در همین سالها و دورانی که خود را باز مییافتند، اسلام بهسرعت در غرب و شرق عالم پیشرفت، از غرب تا آندلس را فراگرفت و از شرق به چین رسید. از طرف دیگر سلسلههای دوستدار و پیرو مکتب اهلبیت(ع) در نقاط مختلف به حاکمیت رسیدند؛ آلبویه و دیلمیان در ایران و عراق و غربآسیا، فاطمیون در شمالآفریقا و حمودیان در آندلس فرهنگ و علم و تمدن اسلامی را به سراسر دنیای آن روز بردند.ازهمین روی کانونهای اشراف و اشرار تصمیم گرفتند در مقابل منجی آخرالزمان شیعه، یک منجی آخرالزمان بتراشند و درواقع مهندسی معکوس انجام دهند. از همین روی پروژه آخرالزمانیشان کلید خورد و بحث مسیحاگرایی و بازگشت مسیح موعود در مراکز فکری و اندیشهای آنها باز شد تا براساس آن، سناریوی جدیدی نوشته شود.البته بنیانهای فکری کار از قرنهای پیش و توسط یوحنا در بخشی از اناجیل که بعدا اضافه گردید یعنی «مکاشفات» آمده بود و دوره آخرالزمان و ظهور جانور و شیپورهای هفتگانه و آرماگدون را تشریح میکرد. (آنچه امروز در آثار آخرالزمانی هالیوود به کرات مشاهده شده و میشود.)
این پروژه آخرالزمانی توسط فرقههای صهیونی همچون کابالا و فراماسونری پس از جنگهای صلیبی در اروپا گسترده شد و در قرن 16 چنانچه توضیح داده شد توسط مارتین لوتر و جنبش پروتستانتیسم تئوریزه شد و پیوریتنها، (بعدا اوانجلیستها) عامل اجرایی آن شدند که آن را در قاره آمریکا و بعدا ایالات متحده و برنامههای بعدیاش به اجرا درآوردند.اما پیش از این تکاپوی آخرالزمانی بهعنوان آخرین نبرد سخت،جنگهای صلیبی را درمقابل مسلمانان برپا کردند که 200 سال به طول انجامید و طی این سالها همه نیرو و قوایشان را به کار گرفتند(و حتی از لشکر مغول هم استفاده کردند) تا اسلام را به حاشیه برانند.اما حاصل آن جنگهای صلیبی، عاقبتی شکستخورده و تراژیک برای غربی صلیبی/ صهیونی بود و داغ آن شکست آنچنان بر دل صلیبیون دیروز و امروز غرب زخم زد که وقتی پس از هشت قرن، در پایان جنگ جهانی اول، ژنرال آلنبی فرمانده نیروهای بریتانیا در خاورمیانه به فلسطین رسید و بالای قبر صلاحالدین ایوبی (فرمانده سپاه پیروز اسلام در جنگهای صلیبی) قرار گرفت، از کینه همان داغ، شمشیر بر بالای آن قبر کوبید و گفت: «حالا جنگهای صلیبی به پایان رسید»!
وهنگامی که جورج دبلیو بوش در آوریل 2003،قصد حمله نظامی به عراق را داشت در سخنرانی خود تاکید کرد که «ما اینک در آستانه جنگ صلیبی دیگری قرار گرفتهایم»!
سعید مستغاثی - مستندساز و کارشناس سینما