بیان پیچیدگیهای هستی به سادهترین زبان هنر هوشنگ مرادی كرمانی است
شبیه زندگی آدمها
نوشتن كار دشواری است بهخصوص اگر بخواهی آنقدر سهل و ساده بنویسی كه هر مخاطبی با هر سن و سالی همراهش شود و از طرف دیگر خط و ربط داستانت را هم چفت و بست شده و محكم نگه داری. شیوهای كه قبلا سعدی در نوشتن گلستان مد نظر خود قرار داده و به سهل و ممتنع معروف است؛ هم ساده است و هم قابل اعتنا و تاثیرگذار. نگاهی به شیوه نگارش هوشنگ مرادی كرمانی، نویسنده نشان از رعایت همین ظرایف و نكات در خود دارد. نویسندهای كه سر در عالم خود فقط به كلمهها اندیشیده و به گفته خودش چندان اهل مهمانی و دورهمی و شب نشینیهای معمول نویسندگان و هنرمندان نبوده و اگر هم به مسیری زده كوه بوده! 75 ساله است، بیش از 25 سال به پیادهروی و 40 سال به كوه رفتن اخت شده و اینها شاید مهمترین مهمانیهایی باشد كه آقای نویسنده برای خودش تدارك دیده است.
زینب مرتضاییفرد / روزنامهنگار
مرادی كرمانی در روستایی به نام سیرچ به دنیا آمده؛ روستایی كه میان یك دره در استان كرمان قرار دارد و نویسنده در كتاب «شما كه غریبه نیستید» دربارهاش نوشته است. او در این روستا تا 13 سالگیاش هیچ خودرویی را ندیده و آنطور كه روایت كرده، شبها وقتی روی پشتبام میخوابیده آتشی را در كوههای اطراف میدیده و میگفته آنچه میبیند آتش چوپانهاست كه دور آن نشستهاند و دارند برای هم قصه و خاطره تعریف میكنند.
او میگوید: فكر میكردم این چوپانها هیچ گرفتاری دیگری ندارند كه دور آتش مینشینند و برای هم قصه تعریف میكنند. بعد خودم درباره آنها قصه میساختم. همیشه این ذهن قصهساز را داشتم. خاطرم هست اگر پدربزرگم قصهای تعریف میكرد و نصفهكاره میماند باقی را خودم میساختم. من همیشه با قصهها زندگی كردهام.
همان زمان كه دل میداده به روشنی آتشی میان كوهها و دلش میخواسته، قصههای چوپانها را بداند، فكرش را هم نمیكرده، روزی داستان نویس شود. چرا؟ چون هیچ نویسندهای را ندیده بود و تنها آدم باسواد دوروبرش عمویش بوده كه میتوانسته نامه بنویسد، اما نویسنده شده، نویسندهای كه گفتیم میشود با روایتها و كلمههایش شیرینتر و عمیقتر نفس كشید.
روایت مرادی كرمانی در داستانهایش، روایت واقعی زندگی است. او هیچ وقت پی جریانهای روشنفكری را نگرفته و هرگز هم به سیاست نزدیك نشده است. نه روشنفكر شده و نه سیاسی و خودش میگوید آدم سادهای است، اما میشود گفت او گنج است، یكی از معدود آدمهایی كه درگیر هیچ جریان جانبی نمیشود و خودش میماند؛ خود خودش.
او و آدمهایش
مرادی كرمانی، نویسنده خاصی است. در داستانهایش هرگز از انتقام خبری نیست. آدمهایش بد نیستند، آدم خوب هم نیستند. آدمهایی معمولی از زندگیهای معمولی و واقعی بیرون میآیند و روایت میكنند. روایتهای دردها و رنجهایشان كه ابدا هم اگزجره نمیشوند و همانگونه كه هستند، روایت میشود.
قهرمانهایی كه اغلب نوجوان هستند و بار تلخیهای داستان را به دوش میكشند، اما كم نمیآورند و ادامه میدهند. هر چند مرادی كرمانی هرگز سیاسی نشده، هرگز روشنفكر نشده، اما داستانهای سادهاش آدمهایی را روایت میكند كه با تلخیهای زمانه و فقر و تنگدستی روبهرو هستند و البته نكته بسیار مهم اینكه در روایت آنها دچار شعارزدگیهای معمول اغلب نویسندگان نمیشود. او هر چند سیاسی نیست و از سیاست حرف نمیزند، اما داستانهایش آیینهای است كه میتوان در آن بخش عمدهای از كمبودها و دغدغههای مردم زمانهاش را مشاهده كرد .
چگونه نوشتن و از چه نوشتن
همانطور كه گفتیم مرادی كرمانی سوژههایی ساده از جهان اطرافش را پیدا كرده و به آنها پر و بال داستانی میدهد. او میتواند كودكی فراموششده در یك روستا را با شخصیتپردازی درست و بجا چنان بیافریند كه به یكی از شخصیتهای آشنا و ماندگار خواننده بدل شود.
این هفته میرویم سراغ داستان «ابراهیم» كه در مجموعه داستانهای صوتی زیر نور شمع هم منتشر شده و مهدی پاكدل، بازیگر سینما و تئاتر خوانش بسیار خوبی از آن ارائه كرده است. این كتاب صوتی دربردارنده داستانهایی صوتی از دو مجموعه پلوخورش و لبخند انار است و توانایی نویسنده در روایت داستان مد نظرش را نشان میدهد.
اگر داستان را بشنوید یا بخوانید ابتدا به نظرتان ساده میآید، اما واقعیت این است كه این داستان از همان سادههای حسابی پیچیده است. ماجرای داستان، بچههایی هستند كه همراه با معلم خود به باغ پرندگان میروند و ابراهیم درگیریهای كودكانه و فلسفی با حضور پرندگان و نوع زندگیشان در این محیط پیدا میكند.
داستان با دیالوگ آغاز میشود:
«شما از كدوم مدرسه اومدین؟»
«مدرسه راهنمایی مولوی.»
«خیلی خوش اومدین. اینجا باغ پرندگانه. پرندهها زندانی نیستن، پرواز میكنن، آواز میخونن، دانه میخورن. آب میخورن. حتی برای اونها لانههایی ساختهایم كه درست مثل لانههای خودشون در طبیعته.»
درگیریهای ابراهیم از همین جا آغاز میشود و خیلی زود وارد چالشهای به ظاهر نوجوانانه شخصیت داستان میشویم. چالشهایی كه در هر سن و سالی و شاید تا آخر عمر با ما میمانند:
«آنجا... آن تور بزرگ كه روی باغشون كشیدید برای چیست؟»
«برای اینكه نروند گم و گور بشوند و كسی آنها را بگیرد. در حقیقت برای حفاظت از اونهاست. در واقع یه قفس خیلی بزرگ برای اینكه فرار نكنن.»
بعد هم متصدی باغ برای بچهها توضیح میدهد كه ما این تور را كشیدهایم تا شما پرندگان را از توی قفس نبینید، بلكه خودتان بیایید توی قفس و احساس نزدیكی كنند. ابراهیم یا بهقول معلم مدرسه فضول معركه سؤالهایش را شروع میكند، چطوری جلوی پرندههای بزرگ و لاشه خور را میگیرید كه بقیه پرندهها را نخورند، بعد هم میپرسد اینجا پرندهها فقط میخورند و میچرخند، چاق كه شوند سرنوشتشان چه میشود؟ و ماجرا میرسد به بیان اینكه این پرندهها سهم رستورانها خواهند شد و یك غذای خوشمزه! وقتی ذهن بچهها مشغول این اتفاق شده، ابراهیم درباره پرندههای چاپلوسی میپرسد كه دانههای بیشتری میخواهند و... .
«تا حالا شده پرندهای بخواد از این قفس بزرگ در بره؟»
«بله. پرندههایی هستند كه بلند پرواز و ناآرامند. پرهایشان را قیچی میكنیم كه در نروند.»
ابراهیم در همین داستان ساده مرادی كرمانی تمام آنچه را كه بر سر پرندگان میآید، میپرسد و چالشهایی را ایجاد میكند؛ شبیه اتفاقاتی كه هر انسانی در محیط پیرامون خود با آن روبهرو میشود. بیان دغدغههای پیچیده انسانی در سادهترین روایت و كلمات كار هر كسی نیست. داستان با این عبارت ابراهیم كه «زندگی اینجا شبیه زندگی آدماس» به پایان میرسد و ما را با سؤالات متعددی تنها میگذارد.