نسخه Pdf

بیگانه‌ای وسط زمین فوتبال!

پشت پرده رمان بیگانه اثر آلبر كامو چه‌خبر است؟

بیگانه‌ای وسط زمین فوتبال!

زهرا زنگنه / روزنامه‌نگار

 «بیگانه» كتاب مهمی است؛ در میان فارسی‌زبانان عموما خوشنام نیست؛ به‌خاطر می‌آورم كه در نوجوانی من، این كتاب و نویسنده‌اش به نوعی ممنوعه محسوب می‌شدند. نه ممنوعه رسمی، نوعی ممنوعیت نانوشته كه به‌نظر بزرگسالان می‌آمد و خیال می‌كردند خواندن این كتاب نوجوانان را به پوچی می‌رساند. در واقع كلیدواژه مرسوم درباره این كتاب همین یك كلمه است: «پوچی».
این كتاب را برای این شماره انتخاب كردم تا شاید بتوانیم با هم از زاویه‌ای دیگر نگاهش كنیم؛ زاویه‌ای كه از دوسر طیف سیاه و سفید دور باشد. 
بیگانه اثر آلبر كامو، نویسنده فرانسوی ـ الجزایری است كه سال 1942 منتشر شد و یكی از مهم‌ترین آثار این نویسنده و فیلسوف برجسته است. كتاب، داستانی بدیع و بیگانه با فضای مرسوم ادبی زمانه‌اش دارد و شاید هنوز هم از جهاتی بیگانه و بدیع به‌حساب آید. آثار متعددی از كامو به فارسی ترجمه شده‌اند و بیگانه یكی از مهم‌ترین‌هاست كه بارها توسط مترجمان مختلف و برجسته ترجمه شده است و اولین بار توسط علی‌اصغر خبره‌زاده با ویراستاری و تصحیح جلال آل‌احمد به فارسی برگردانده شد كه بهتر است با هم نگاهی به كتاب‌شناسی ترجمه‌های مختلف از بیگانه داشته باشیم:
 جلال آل‌احمد و علی‌اصغر خبره‌زاده. تهران: كانون معرفت، ۱۳۲۸
 عنایت‌ا... شكیباپور. تهران: فرخی، ۱۳۴۴
 هدایت‌ا... میرزمانی. تهران: گلشایی، ۱۳۶۲
 امیر جلال‌الدین اعلم، تهران: نشر نیلوفر، ۱۳۷۷
 لیلی گلستان. تهران: نشر مركز، ۱۳۸۶
 محمدرضا پارسایار. تهران: هرمس، ۱۳۸۸
 خشایار دیهیمی. تهران: نشر ماهی، ۱۳۸۸
 پرویز شهدی. تهران: انتشارات مجید، ۱۳۸۸
 شادی ابطحی. تهران: نشر دنیای نو، ۱۳۹۲
 مهران زنده بودی. مشهد: نشر محقق، ۱۳۹۴
 بهاره جواهری. تهران: نشر نگارستان كتاب، ۱۳۹۵
من برای این مطلب ترجمه لیلی گلستان را خواندم و متاسفانه فرصتی برای مرور و تورق باقی ترجمه‌ها نداشتم؛ در مجموع ترجمه گلستان را روان و قابل قبول یافتم، هرچند به‌نظر می‌رسد می‌تواند در ویرایش دوباره بهتر شود. همه نسخه‌های كتاب كم حجم‌اند و هركدام بارها تجدید چاپ شده‌اند.
لیلی گلستان كتاب را با فصلی نسبتا مفصل با عنوان «درباره بیگانه و كامو» آغاز كرده است. در این فصل او مطالبی را با هدف آشنایی خواننده با بستر نگارش كتاب و فضای فكری نویسنده‌اش و نقد و نظراتی كه برانگیخته، آورده است كه می‌تواند برای مخاطبانِ علاقه‌مند نكات مفید و جذابی داشته باشد. توصیه شخص من را خواسته باشید، پیشنهاد می‌كنم خواندن این بخش را به بعد از خواندن داستان موكول كنید و بكوشید تا حد امكان مواجهه‌ای تنها با داستان داشته باشید (از این رو شاید همین یادداشت نیز مواجهه شما پیش از خواندن كتاب را مخدوش كند).
كامو قصه‌اش را با سه كلمه شروع می‌كند: «امروز مادرم مرد». این جمله ساده بیش از آنچه فكر می‌كنیم در روند داستان مهم و تاثیرگذار است و بیش از یك‌جمله آغازینِ صرف است. داستان بر محور زندگی مرد جوانی به نام مورسو شكل می‌گیرد كه به‌تازگی مادرش را از دست داده است و او شبیه هیچ «مادر مرده‌ای» نیست. خود كامو در مقدمه‌ای بر بیگانه نوشته است: «در جامعه ما هركس كه در تدفین مادر نگرید، خطر اعدام تهدیدش می‌كند.»
بیراه نیست اگر بگویم هركس این كتاب را بخواند مورسو را مبتلا به نوعی بیماری خواهد یافت؛ عجیب خواهد بود اگر كسی طرز تفكر مورسو را عجیب نداند. در تمام طول داستان شخصیت اصلی ملال و بی‌معنایی زندگی را جار می‌زند؛ مورسو به نحوی زندگی می‌كند كه گویی هیچ چیز جز این لحظه اهمیت ندارد و در پس آن نیز هیچ چیز نخواهد بود؛ او زندگی می‌كند چون زنده است. از نگاه و اندیشه مورسو زندگی احتمالا مجموعه‌ای بی‌نظم و بی معنی و بی هدف از رخدادهاست كه ما در میانه‌اش قرار گرفته‌ایم. اگر سنخ روان‌مان شبیه مورسو باشد سوال و دغدغه‌ای هم درباره چیستی و چرایی این بی‌نظمی نخواهیم داشت؛ همچون او هر چیز در برابرمان قرار گیرد، می‌تواند بخشی از زندگی‌مان باشد. آنچنان كه مورسو به جهان نگاه می‌كند بودن ما در این جهان «پوچ» است. این همان فلسفه پوچ‌گرایی (ابسوردیسم) است كه گویا در داستان بیگانه جاری است و بزرگ‌ترهای زمان نواجوانی من از آن نگران بودند و به این سبب خواندن این كتاب را مناسب نمی‌دیدند. اما مورسو تنها و تنها شبیه آدمی پوچ‌گرا نیست؛ خصوصا او ناامید یا غمگین و افسرده نیست. خصوصیاتی به طور سنتی خیال می‌كنیم هر فرد پوچ‌گرا بدان دچار است؛ او حتی درگیر لاابالی‌گری اخلاقی هم نیست آن گونه كه انتظار می‌رود برخی پوچ‌گرایان درگیر كامیابی و لذت‌جویی از جهانی بی‌معنا شوند. مورسو حتی گاهی تنه به تنه سالكانی می‌زند كه از جهان و متعلقات و وابستگی‌هایش بریده‌اند و به هیچ چیز این جهان (حتی خانواده و بستگان) دل نبسته‌اند. شخصیت محوری داستان كامو در واقع آدمی تنهاست كه هیچ‌وقت به درستی قواعد بازی میان آدمیان را درنیافته و در آن شریك نشده است. او شبیه كسی (بیگانه‌ای) است كه از میان زمین بازی‌ای می‌گذرد كه هزاران تماشاگر دارد و بازیكنان زیادی در آن دخیل‌اند؛ او قصد بازی نداشته اما توپی را كه به پایش خورده، شوت كرده و از قضا آن توپ با حركتش در سرنوشت بازی موثر بوده است؛ اگر توپِ یك بیگانه گل شود، باید گل را به حساب كدام تیم نوشت؟ حضور چنین بیگانه‌هایی در میان بازی و بازیكنان و تماشاگران هیچ چیز نیست جز به‌هم زدن بازی. چنین شخصی نباید در زمین بازی حاضر شود و همه متفق‌القول به اخراج او رای خواهند داد. با این نوع نگاه به مورسو ممكن است با او همدلی كنیم و برخورد با او را دور از انصاف بدانیم اما اگر توپی كه او شوت كرد به كسی آسیب زده باشد، وضع به چه صورت خواهد بود؟ آیا مورسو مسؤول آن رخداد و آسیب است؟ آیا می‌توان او را مجازات كرد؟ آیا می‌توان از او درباره نتایج اعمالش سوال كرد؟ آیا زندگی مورسو شبیه غایت نظریات «زیستن در حال» و «دم غنیمتی» نیست؟ اگر هست، آیا این غایتِ مطلوب آن ایده‌هاست؟ به نظر من این كتاب از آن جهت پوچ‌گرا نیست كه این سوال‌ها را در ذهن مخاطب ایجاد می‌كند و اتفاقا به آنها پاسخ نمی‌دهد؛ كامو وضعیت شخصی را كه درگیر پوچی و بی‌معنایی جهان است، ترسیم می‌كند اما جهان را پوچ و بی معنا نمی‌نمایاند و این امر را به عهده مخاطب می‌گذارد. داستان مورسو می‌تواند دغدغه‌ها و پندهای اخلاقی فراوانی برای مخاطبش داشته باشد و در كلمات كلیشه‌ای مرسوم درباره این كتاب خلاصه نشود.
بیگانه را بخوانید و به طور جدی در دغدغه‌هایش غور كنید؛ راهی از آن میان به معناداری جهان و در جهان بودنِ فعالانه بیابید.
در شماره آینده سراغ یك اثر كلاسیك خواهیم رفت: نمایشنامه «آنتیگونه» اثر سوفوكلس. 
ضمیمه قاب کوچک