آزاد مولانپور از واقعه حلبچه و روزگار پدرش مام قادر در سالهای پس از آن میگوید
رنجهایی كه فراموش نمیشود
خیلیها تصور میکنند همه فرزندان مامقادر در حادثه شیمیایی سردشت شهید شدهاند اما دو پسر او از این واقعه جان سالم به در بردهاند و زنده هستند. آزاد مولانپور، یکی از پسران مام قادر است؛ با او درباره واقعه سردشت و تاثیری كه بر زندگی شان گذاشته است، حرف زدیم. از حال و روز پدرش پس از واقعه سردشت تا پایان زندگی و تلخیهایی كه حمله شیمیایی رژیم بعث به این شهرستان وارد كرده است. آزاد مولانپور هم پس از این همه سال هنوز نتوانسته واقعه تلخ آن سال را فراموش كند و فكر میكند درست مثل پدرش و تمام مردمی كه تلخیهای زمان حمله شیمیایی را دیدهاند تا پایان عمر همیشه ذهنش درگیر آن دوران بماند.
این روزها فیلم درخت گردو در جشنواره فیلم فجر اكران میشود. شما فیلم را دیدهاید؟
نه، اما فیلمنامه اش را خواندم و تایید كردم.
از آن كاملا راضی بودید؟
بالاخره هر كاری ایرادهایی دارد، اما در كل خوب بود كه برگه تاییدیه را امضا كردم.
همه جا نوشته شده پدرتان تا آخر عمر واقعه سردشت را فراموش نكرده. درست است؟
بله،. هیچ وقت از یادش نرفت. همیشه همه چیز را مرور كرد و گریست. بیش از هر چیز هم فكر و یاد خواهر گمشده مان آزارش میداد.
شما زمان واقعه سردشت به دنیا آمده بودید؟
بله. من هشت ساله بودم. پر از شور زندگی و علاقه به خانواده و مادرم. اما این خوشیها و دلخوشیها زود تمام شدند.
چه چیزی از آن دوران به خاطر دارید؟
بدبختی. آنقدر تلخ بوده آن روزها كه هر وقت یادم بیاید حالم بد شود و گریه كنم.
و چقدر ذهنتان میرود به آن روزها؟
زیاد.... روزهای بدبختی و بی مادری. روزهایی كه هر جا و هر چیز را نگاه میكردی آنقدر تلخ بود كه هیچ وقت آدم را راحت نگذارد. بمب و خمپاره... و مرگ.... فكر كنید جایی بمب شیمیایی بزنند، از مردمش اگر زنده بمانند هم چیزی نمیماند جز درد. دردی كه برای همیشه با پدرم، با مردم ما و من ماند.
شما فرزند دارید؟
بله، سه فرزند دارم.
از شما درباره واقعه سردشت و پدربزرگشان هم میپرسند؟
بله. درباره پدرم كه مدام میپرسند. چون پدرم خیلی دوستشان داشت و آنها هم پدرم را. من هم برایشان از دردی میگویم كه پدرم سالها تحمل كرد و گریست. دردی كه خودم هم نمیتوانم فراموشش كنم.
خیلیها مام قادر را نمیشناختند و حالا درخت گردو راهی میشود برای آشنایی با او بهعنوان یك قهرمان. قبل تر هم كسی آمده بود تا از زندگی او كتاب یا فیلمی تهیه كند؟
بله. یك خانم عزیزی به نام مریم هم آمده بود. مریم خانم مثل خواهرم است و فكر كنم حالا هم از من ناراحت است كه رضایت دادم گروه دیگری درباره پدرم فیلم بسازند. مستندی هم آقای آزادپور ساخته است، اما هیچ كار دیگری نشده و كسی سراغ پدرم و زندگی اش نیامده بود. در هر صورت حالا خوشحالم كه مردم با پدرم و رنجهایی كه یك عمر با آن زندگی كرد، آشنا میشوند.
شما با مردم سردشت زندگی كردهاید. فكر میكنید بقیه هم داستانهایی داشته باشند كه بشود سراغشان رفت و دربارهشان اطلاعرسانی كرد، فیلم ساخت یا داستان نوشت؟
بله. حتما دارند. مردم كرد همه داستانهای بسیاری دارند از آن روزگار. داستانهایی كه شاید همه شبیه هم باشند و تفاوتهایشان كم باشد، اما ارزش شنیده شدن دارند و روایت رنج و درد آدمهایی هستند كه مشغول زندگی بودند. ما هم در روستایمان مشغول زندگی بودیم و اصلا فكرش را هم نمیكردیم كه چنین اتفاق تلخی بخواهد جلوی جریان زندگی مان بایستد. اما...
اما زندگی ادامه دارد...
بله. اما رنجها از یادمان نمیرود. من هرگز از هفت سالگی تا امروز نتوانسته ام آن اتفاقات را فراموش كنم. پدرم هم تا پایان عمرش نتوانست.
این روزها فیلم درخت گردو در جشنواره فیلم فجر اكران میشود. شما فیلم را دیدهاید؟
نه، اما فیلمنامه اش را خواندم و تایید كردم.
از آن كاملا راضی بودید؟
بالاخره هر كاری ایرادهایی دارد، اما در كل خوب بود كه برگه تاییدیه را امضا كردم.
همه جا نوشته شده پدرتان تا آخر عمر واقعه سردشت را فراموش نكرده. درست است؟
بله،. هیچ وقت از یادش نرفت. همیشه همه چیز را مرور كرد و گریست. بیش از هر چیز هم فكر و یاد خواهر گمشده مان آزارش میداد.
شما زمان واقعه سردشت به دنیا آمده بودید؟
بله. من هشت ساله بودم. پر از شور زندگی و علاقه به خانواده و مادرم. اما این خوشیها و دلخوشیها زود تمام شدند.
چه چیزی از آن دوران به خاطر دارید؟
بدبختی. آنقدر تلخ بوده آن روزها كه هر وقت یادم بیاید حالم بد شود و گریه كنم.
و چقدر ذهنتان میرود به آن روزها؟
زیاد.... روزهای بدبختی و بی مادری. روزهایی كه هر جا و هر چیز را نگاه میكردی آنقدر تلخ بود كه هیچ وقت آدم را راحت نگذارد. بمب و خمپاره... و مرگ.... فكر كنید جایی بمب شیمیایی بزنند، از مردمش اگر زنده بمانند هم چیزی نمیماند جز درد. دردی كه برای همیشه با پدرم، با مردم ما و من ماند.
شما فرزند دارید؟
بله، سه فرزند دارم.
از شما درباره واقعه سردشت و پدربزرگشان هم میپرسند؟
بله. درباره پدرم كه مدام میپرسند. چون پدرم خیلی دوستشان داشت و آنها هم پدرم را. من هم برایشان از دردی میگویم كه پدرم سالها تحمل كرد و گریست. دردی كه خودم هم نمیتوانم فراموشش كنم.
خیلیها مام قادر را نمیشناختند و حالا درخت گردو راهی میشود برای آشنایی با او بهعنوان یك قهرمان. قبل تر هم كسی آمده بود تا از زندگی او كتاب یا فیلمی تهیه كند؟
بله. یك خانم عزیزی به نام مریم هم آمده بود. مریم خانم مثل خواهرم است و فكر كنم حالا هم از من ناراحت است كه رضایت دادم گروه دیگری درباره پدرم فیلم بسازند. مستندی هم آقای آزادپور ساخته است، اما هیچ كار دیگری نشده و كسی سراغ پدرم و زندگی اش نیامده بود. در هر صورت حالا خوشحالم كه مردم با پدرم و رنجهایی كه یك عمر با آن زندگی كرد، آشنا میشوند.
شما با مردم سردشت زندگی كردهاید. فكر میكنید بقیه هم داستانهایی داشته باشند كه بشود سراغشان رفت و دربارهشان اطلاعرسانی كرد، فیلم ساخت یا داستان نوشت؟
بله. حتما دارند. مردم كرد همه داستانهای بسیاری دارند از آن روزگار. داستانهایی كه شاید همه شبیه هم باشند و تفاوتهایشان كم باشد، اما ارزش شنیده شدن دارند و روایت رنج و درد آدمهایی هستند كه مشغول زندگی بودند. ما هم در روستایمان مشغول زندگی بودیم و اصلا فكرش را هم نمیكردیم كه چنین اتفاق تلخی بخواهد جلوی جریان زندگی مان بایستد. اما...
اما زندگی ادامه دارد...
بله. اما رنجها از یادمان نمیرود. من هرگز از هفت سالگی تا امروز نتوانسته ام آن اتفاقات را فراموش كنم. پدرم هم تا پایان عمرش نتوانست.