با محمدرضا شرفی خبوشان به بهانه رمانی كه درباره امام خمینی(ره) نوشته، گفتوگو كردهایم
خدمت به زندگی
این كتاب را باید كتاب خردهروایتها دانست خردهروایتهایی كه در خدمت یك كلان روایت قرار میگیرند تا تصویری از امام خمینی(ره) در برابر دیدگان خواننده نقش ببندد. در این كتاب امام خمینی(ره) از منظر افراد مختلفی روایت میشود تا روایت دلخواه یك رزمنده ایرانی تشكیل شود. محمدرضا شرفی خبوشان در آخرین رمانش با فرمی متفاوت دست به خلق اثری زده كه خواننده را حتما شگفتزده خواهد كرد. این كتاب از حیث زبانی اثری تازه است كه این نیز از ویژگیهای كارهای شرفی خبوشان است. به بهانه انتشار رمان «روایت دلخواه پسری شبیه سمیر» با او به گفتوگو نشستیم كه مشروح آن را در این شماره میخوانید.
حسام آبنوس / دبیر قفسه
در رمان «روایت دلخواه پسری شبیه سمیر» شاهد فرم متفاوتی از قصهگویی هستیم. كدام تجربه شما را به وادی السلام كشاند تا از بستر محیط به روایت برسید؟
بشر حیوانی روایتگو است. اگر بگوییم بشر حیوانی است كه از ابزار كمك میگیرد یا بگوییم حیوانی است ناطق یا اندیشمند، ابزارش و هچنان نطق و تفكرش روایت است. بشر زندگی را با روایت سپری میكند. زیستنش سراسر روایت است. چه در تأملات ذهنی و علوم عقلی و نقلی، و چه در آنات واقعی حیاتش، روایت یك شیوه و یك روش و یك ابزار برای بروز خودش و آنچه درمییابد است. برقراری ارتباط، یك روایت است و نمودهای زبان از قبیل نشانههای دیداری و شنیداری، روایتند. روایت در همه چیز وجود دارد و وجود انسان را از میرایی بیرون میآورد، اندیشههایش را ماندگار میكند و او را در گستره تاریخ
پیش میبرد. این میان شكل و شمایل روایت است كه به بشر قدرت میدهد. هر انسانی، هر قومی، هر ملیتی كه وقت بیشتری صرف روایت كرده و آن را جدی گرفته و بدان آموخته شده است، بارش را بسته است و از گزند حوادث رَسته است و بقا یافته است و بر دیگر ابنا چیرگی یافته است. دانشمندان با دریافت شكل و شمایل روایت دانش خود و ساز و كار و نحوه این روایت، درك خود را از موضوع علم خود بالا میبرند و بدان كیفیت و كارایی میبخشند. امروزه اقتصاددانان برجسته، مهندسان و فنسالاران بزرگ، راویان زبردستی هستند كه خوب میدانند چگونه روایی عمل كنند، آنان میدانند كه در پی تغییرند و روایت نمایش تغییر است، نمود سیر و حركت از نقطهای به نقطه دیگر است؛ تغییری كه علتی مشخص باید داشته باشد و دلیلی در پس آن موجود باشد. شما هر چه بر ساز و كار روایت تأمل كنید، به جذبه و كشش و تأثیر آن بیشتر علاقهمند میشوید. مایل میشوید كه رموز این تأثیرگذاری را و كیفیت انتقال را دریابید. بر این اساس شكل و شمایل روایت مهم است و همچون شیوه غذا خوردن یا لباس پوشیدن گونهای ملاك تمدن و پیشرفت بهشمار میرود.
امروزه روایتها شیوه و شمایل متنوعی یافتهاند، آنچنان كه علوم به گسترههای متنوعتری پا گذاشتهاند و داعیهدار تغییرات گستردهتری هستند. رمان تنها یك شكل از اشكال بینهایت روایت است. اما نسبت به اشكال دیگر بسیار تأثیرگذارتر و پیشرفتهتر است. رمان جلودار اشكال روایت است. رمان هم مثل دیگر شكلهای روایت، شیوه و شگرد میطلبد و مزیت و جلوداری آن بخاطر تجسس و موفقیتش در پیدا كردن شگردهای روایی است. از این رو رمان آینه تیزهوشی و امید و شعف و نشاط یك ملت است برای پیمودن راههای موفقیت و ازآن خود كردن شگردهای روایی كه گونهای از قدرت هستند. در پیدا كردن این شگردها دست همه انسانها باز است، این شگردها از دل تاریخ و فرهنگ و سرگذشت و تجربههای زیستی بیرون میآیند. شگردهای روایی متعلق به انسانهایی در جغرافیایی خاص نیستند. جستوجوی بشر غربی و فضولی و تجسساش در فرهنگ و تاریخ و تجربههای زیستی خودش او را به كشف شگردهای روایتی مخصوص به خودش رهنمون ساخته است.
روایت دلخواه پسری شبیه سمیر چیزی نیست جز تجسس و فضولی در شگردهای روایتی كه متعلق به شرقند، شگردهایی كه از دل آداب و فرهنگ و تاریخ و دین و باورهای ما میتواند ظهور و بروز پیدا كند. شگردهای روایی بیشتر كشف میشوند. كسی نمیتواند ادعا كند یك شگرد روایی را ابداع كرده است. چرا كه زندگی روایتی است كه مقدم بر نمود خود آن روایت است. شما اول زندگی میكنید. بشر اول زیسته است و تجربه كرده است و آنگاه به تجسس در امر زیسته شده پرداخته است. رمان تجسس در امر زیسته شده است، از ابتدای تاریخ تا الان. بنابراین هیچوقت دست یك رماننویس از شگردهای روایی تازه و بدیع خالی نمیشود. به شرط اینكه اهل تجسس در امر زیسته باشد نه اهل تقلید و ادا و اطوار.
خیلی ساده بگویم روایت دلخواه پسری شبیه سمیر تجسس در امكانهای روایی یك جغرافیای خاص با فرهنگ و تمدن و دین و تارخ مخصوص به خود آن است. مكانی با عنوان وادی السلام نیز در این جغرافیای خاص است و داخل امر زیستهشده قابل تجسس است. آنچنان كه پیكره اصلی رمان روایت دلخواه از دل روایتهای مختلفی گرفتهشده است كه به نقل از امیرالمؤمنین(ع) وادیالسلام را جایی معرفی میكنند كه ارواح مؤمنان از هر جای كره ارضی به آنجا میآیند و حلقه میزنند و مجالس میگیرند و به گفتوگو مینشینند و از هر دری
سخن میگویند. این گونهای تجسس در داشتههای خودمان است برای رسیدن به شمایل بدیعی از روایت، برای كشف شكل و به قول شما فرمی درخور انتقال آن سیر و حركت و تغییر. بنابراین رسیدن به شكل روایت یا كشف آن یا انتخاب آن بیشتر به تجسس در امر زیسته مربوط است تا یك تجربه عینی.
وقتی ماجرای سمیر و افتادنش در آن گودال و تماشای آسمان را میخواندم یاد ماجرای پسر قصه «موهای تو خانه ماهیهاست» از شما افتادم كه در حالی كه نانها را به پست بسته بود در آخر قصه داخل گودال میافتد و اتفاقاتی را تجربه میكند. این دو صحنه ارتباطی با هم داشتند یا اینكه اتفاقی شباهت دارند؟
در گودال افتادن، یك اعتبار روایی است برای ما. از آنجا كه ما آموخته این روایتیم و شخصیتهای روایتهایمان نیز آموخته این روایتند. من تعمدی نداشتم. این پسر شبیه سمیر بود كه گودال را آنجا انتخاب كرد. روایت امام حسین(ع) یك اعتبار روایی فوقالعادهای است كه مارا به روایت در گودال افتادن و آنگاه به اوج رسیدن و یگانه دورانها شدن و در اوج ایستادن آموخته كرده است. شخصیت اصلی رمان روایت دلخواه بهشدت آموخته روایت امام حسین(ع) است. همه نقلها و سرنوشتش از روایت امام حسین(ع) اعتبار میگیرد. پس خودش گودال را انتخاب كرد، آنچنان كه مدتی هم در گودال زیست و از گودال رفعت گرفت. حضیض مقدمه اوج است. این ذلت نیست. این استقبال تنگناست. گودال تنگناست و تنگناها دروازههای داخل شدن به بهشتند. آنجا در رمان موهای تو خانه ماهیهاست، شخصیت اصلی نیز آموخته روایت عاشوراست و اینجا نیز در روایت دلخواه باز نوجوانی است شیفته و شیدا كه اعتبار عمل و حیات و روایتش را از واقعه عاشورا گرفته است. این دو راوی را اگر بخواهیم مقایسه كنیم درگودال افتادنشان شاید در برابر بسیاری از تشابهاتی كه دارند، هیچ است. این هر دو شخصیت، جستوجوگرند، كنجكاوند و شیفته و پا در سرزمینهای ناشناخته میگذارند، سرزمینهای پر از تنگنا، سرزمین مجاهده سرزمین تنگناهاست، مرد میدان میخواهد، تو باید هم ایمان داشته باشی هم شیدا و شیفته باشی و هم جستوجوگر. در واقع این پسر شبیه سمیر همان جستوجوگر امر زیسته است و در بهترین نقطه جغرافیایی دارد دنبال سؤالاتش میگردد. آنچنان كه شخصیت موهای تو خانه ماهی هاست نیز قدم در راه میگذارد و در سرآغاز یك پل جواب سؤالش را پیدا میكند.
مطالعات شما در زمینه قیام 15 خرداد در خلق رمان اخیر چقدر تاثیر داشته، چون رمانی كه بالا به آن اشاره شد هم موضوع مشابهی دارد.
خود پانزده خرداد برای یك جستوجوگر در امر زیسته، یك اعتبار روایی است. به این معنا كه طغیان و تلاطم را نشان میدهد. جرأت و دلیری و جسارت و شهامت و شجاعت به روایت اعتبار میبخشد. مردمی عملی را از خود بروز میدهند كه در جهان روایت معتبر است. مردم سید شجاعی را دوست دارند. چون شجاعت را در عمل و گفتارش دیدهاند. طغیان را در برابر زور و استبداد از او دیدهاند و حالا خودشان برای نجات این سید طغیان میكنند. این روایت اعتبار بالایی دارد. كم پیش میآید در تاریخ كه مردمی در حمایت یك طغیانكننده، طغیان كنند. قهرمانها در تاریخ اكثرا تنها هستند و داستانشان تراژیك از آب در میآید. پانزده خرداد یك روایت باشكوه تاریخی است كه مردم با پوشیدن كفن، طغیان كننده را تنها نگذاشتند. خون دادند و حمایتش كردند. اصلیترین دلیل توجه حضرت امام(ره) به این مقطع از تاریخ انقلاب اسلامی هم از این جهت بود. مردم قهرمانشان را تنها نگذاشتند. بین عافیت و آرامش و كناره جستن و ادامه بقا و بیتوجهی، درِتنگ را انتخاب كردند، حمایت از طغیانكننده را برگزیدند حتی به قیمت دادن جان كه جان هم دادند.
بنابراین من به عنوان رماننویسی كه تأمل و تجسس در شكل و شمایل روایت و هم تراز آن جان و جهان روایت حرفه اوست، این فرازهای باشكوه امر زیسته را جدی میگیرم، جدی نگاه میكنم و درمورد آن میاندیشم. نه تنها این فراز، حتی مشروطه، حتی انقلاب اسلامی، حتی جنگ تحمیلی، حتی جنگهای ایران و روس، حتی یورش مغول و... باید به عنوان یك امر زیستهشده این ملت، این جغرافیا و سرشت و سرنوشت این مردم، جستوجو شود و در شكل و شمایل روایی شایسته خودش قرار بگیرد. من فكر میكنم هنوز بسیاری از فرازهای زیسته ما شكل و شمایل روایی خود را پیدا نكردهاند. كار رماننویس همین است كشف شمایل روایت
برای امر زیسته.
روایت آن مسلمان بورسایی یا برخی دیگر در تاریخ وجود دارد یا از ذهن شما ریشه گرفته و محصول خلاقیت ذهنی است؟
بورسا وجود دارد. اسناد بسیاری اشاره به چند صباحی دارد كه حضرت امام(ره) در بورسا تبعید بودند و سپس فرزندشان
آقا سیدمصطفی به ایشان پیوستند. فراز اندكی است در شواهد تاریخی اما از جهت نقل برخی رفتار و كردار امام(ره) در بورسا قابل اعتناست. باید شخصیتی در حد مسلمان بورسایی كه پدری داشته باشد كه در سپاه عثمانی خدمت كرده است، پیدا میشد تا این فراز را نقل كند. خود این مسلمان بورسایی در جهان روایت دلخواه عهده دار این نقل شد. در تاریخ نیست این بورسایی عزیز ولی در روایت دلخواه هست.
یك سؤال و شاید نقد من به كتاب شما این باشد كه ضرورت وجود بخشهایی كه از زبان افراد عراقی در كتاب نقل میشد
چه بود؟ یعنی اگر ما برای مثال ظهور و افول و دست به دست شدن قدرت در عراق را نمیخواندیم چه لطمهای به فهم ما از روایت افراد از امام خمینی(ره) داشت؟
بهشدت جهان روایت دلخواه، وابسته به جغرافیاست. بینالنهرین جای بهخصوص و شگفتی است. خودش از بدو تاریخ روایت ساز بوده است. ضمن اینكه حالا جغرافیای زیستن امام(ره) هم هست. نمایش عراق گذشته و تاریخی و عراق در زمانی كه امام دوره تبعیدش را در نجف گذرانده، فرصتی است برای نمایاندن آرمانها و افكار و درونیات كسی كه سیزده سال در آن جغرافیا به سر برده است. شما در زمینه دریافت ابعاد زندگی و افكار امام(ره) با امر متفاوت و حتی ضد آن منش و افكار روبهرو میشوید. طغیان امام فقط بر علیه استبداد پهلوی نبود. به طور كل امام استبداد و استكبار را هدف قرار داده بود. نشان دادن ادوار تاریخی عراق و بهخصوص اوضاع سیاسی معاصر آن برای
نمایان كردن اصول و مبنای تفكر امام(ره) فرصت مغتنمی بود در روایت دلخواه كه فضای تاریخی و جغرافیایی داستان آن را طلب كرد و به كار بست.
زبان مساله محمدرضا شرفی خبوشان است. این را در مرور كتابهای شما میتوان دید. برای رسیدن به زبان در هر كتاب چقدر وقت صرف میكنید.
ابتدا باید زبان شخصیتها یا راوی را دریافت. شما بدون دریافت و درك زبان اشخاص چیزی برای روایت كردن به دست نخواهید آورد. چه بسیار رمانهایی كه زبانشان زبان نویسنده است، اشخاص اصلا زبانی ندارند. زبان یعنی خود شخصیت. داستان بدون زبان شكل نمیگیرد. زبان همان روایت است كه مقدم بر طرح و نقشه است. بنابراین لازم است برای عیان كردن هر شخصیتی و بازگفتن هر قصهای زبان آن شخصیت را خلق كرد. با خلق زبان، شخصیت هم خلق میشود. زبان چیزی نیست كه از بیرون بردارید و عینا توی داستان پیاده كنید. این مثل همان كاری است كه برخی میكنند؛ یعنی با تقلید لحن و پس و پیش كردن فتحه و كسره و گذاشتن ضمه و شكستن كلمه یا آوردن برخی اصطلاحات فكر میكنند برای شخصیت یا راوی زبان پیدا كردهاند. زبان لحن نیست. زبان برخورد شخصیت با كلمه نیست، بلكه هست و نیست شخصیت است. نوع اندیشیدن و نگاه او به پیرامون است. نحوه دریافت او از واقعیات است. درصد درك و فهم و تیزهوشی اوست. نحوه ارتباط او با دنیاست. دانش و خلق و خو و فرهنگ اوست. شما باید همه اینها را در زبان نشان بدهید.
عرقریزان روح هر نویسندهای در همین مرحله پیدا كردن و خلق زبان شخصیتهاست. زبان كه خلق شد، یعنی آدم خلق شده. و آدم كه خلق شود، روایت پیش میرود و آن موقع است كه شما بعد از خلق زبان دیگر به عنوان نویسنده تنها یك نظارهگرید؛ نظارهگر جهانی كه آن زبان بوجود میآورد و شما فقط ثبتش میكنید.
چرا سراغ قصه مادر ایرانی نرفتید. یعنی ما روایت مادر عراقی را میخوانیم ولی خبری از حال مادر اصلی نداریم. آیا این را برعهده مخاطب گذاشتید كه با مشاهده حال یك مادر خود به حال مادر ایرانی پی ببرد یا ضرورتی برای طرح قصه خانواده ایرانی رزمنده ندیدید؟
فرازهایی از حیات مادر ایرانی در روایت دلخواه وجود دارد. آن فرازها در كنار ترسیم مادر عراقی، مولد زیستن مادر ایرانی و بلكه همه مادرانی است كه فرزندی به جنگ رفته دارند.
یادم هست در یكی از كارگاههای آموزش داستان شما با
نشان دادن یك تكه سفال شكسته گفتید كه داستاننویس یك تكه سفال شكسته میبیند و آن را در ذهنش بازسازی میكند و قصهاش را میسازد. برای ساخت قصه «روایت دلخواه پسری شبیه سمیر» از كجا قصه شروع شد و چطور به آن رسیدید؟
قطعه سفال شكسته من در روایت دلخواه، یا به عبارتی دكمه كتی كه برایش كت دوختهام، عكس امام(ره) است در قاب عكسی به قدمت خود عكس كه الان چهل و دو سال است بر طاقچه خانه پدری من تكیه داده است. امام در این عكس در حیاط خانه نوفل لوشاتو با یك عبای قهوهای زیر یك درخت سیب چهارزانو نشسته است و به تنه درخت تكیه داده است. درختی كه چندان هم تناور نیست و مثل خود انقلاب اسلامی جوان است، اما چنان ایستاده است كه امام آن را قابل تكیه زدن دیده است و بدان تكیه زده است. این عكس از دوران كودكی برای من یك روایت بود. یك روایت معتبر كه همیشه نگاهش میكردم و در ذهنم برایش داستان میساختم. با اینكه روایت دلخواه را نوشتهام هنوز هم فكر میكنم این مرد تكیه داده به درخت سیب، خیلی فراتر است از یك روایت دلخواه. من در این رمان فقط سیزده سالش را خواستم روایت كنم. و دلم میخواهد بقیه اش را هم روایت كنم. چون هنوز هم امام نه فقط در آن قاب عكس كه در ذهن من با آن لبخندی كه به چشم هر كسی نمیآید، زنده و حی و حاضر به درخت سیب تكیه زده است.
جای خالی آثار مستند مرتبط با امام خمینی(ره) دست نویسنده را در نوشتن تنگ میكند یا اینكه این دو ارتباط چندانی با هم ندارند؟
آثار مستند در هر شكلی همان زمینه تجسس امر زیسته را فراهم میكند. رماننویس بدون درك امر واقع، بدون تجسس در اسناد، بدون تجسس در تاریخ و اكنون، هیچ طرفی از تخیلش نخواهد بست. تخیل را باید سیراب كرد. چه از طریق زیستن و چه از طریق تجسس در امر زیسته. آنان كه انقلاب كردند و جنگیدند، زیستن پردامنه و رنگارنگی دارند. حالا وقت تجسس و تأمل در دستاورد این زیستن پردامنه است. غفلت در این امر، تخیل را سطحی و مبتذل میكند. همچنان كه نگرش آیندگان را هم به انقلاب اسلامی سطحی میكند. رمان گونهای دعوت به این تأمل و تجسس است.
میلان كوندرا میگوید رمانی كه جز ناشناختهای از جهان را كشف نكند به رسالتش عمل نكرده و آن را غیراخلاقی میخواند. شما چنین تقسیمبندی و نگاهی را میپذیرید و اساسا این جزء ناشناخته یك چیز عجیب است یا اینكه یك فكر ولو كوچك هم همان جزء ناشناخته است؟
من فراتر میروم و میگویم رمان نشان دادن همه آن چیزی است كه به آن معرفت پیدا كردهایم و باید معرفت
پیدا كنیم. ما همیشه امر شناخته شده را فراموش میكنیم و شاید ناشناختهها همان تجربه شدههای فراموش شدهاند. رمان نشان دادن فراموش شدههاست. نجات تخیل آدمی از غفلت است. آدمی در غفلت و خسران مدام است و منشأ گرفتاریاش همین غفلت از تجربههایی است كه بدست آورده است. رمان ورق زندگی را رو میچیند. اوراق گردگرفته زندگی و حقایق بدست آمده بشری را میتكاند و جلا میدهد تا دوباره بازخوانی شود. رمان نوشتن، خدمت به زندگی است؛ تذكر چگونه زیستن
است.
آیا قصه و رمان به پایان خود رسیدهاند؟ بسیاری بر این باورند قصه و رمان و داستان قالب هنری قرن بیست و یك نیستند و كاركردی ندارند. نظر شما در اینباره چیست؟
رمان شكلی از زبان است و زبان همان روایت است. نوشتن رمان هیچگاه پایان نمیپذیرد، مگر اینكه بشر چنان به كسالت زندگی و بیحوصلگی گرفتار شود كه دست از كشف شمایل تازه برای روایت بردارد و بخواهد به عوالم حیوانی رجعت كند و این نشدنی است. چرا كه زندگی هر كدام از ما یك شمایل منحصر بهفرد از زبان است. زبانی كه خاص خودمان است و رمان نمایشدهنده این زبان است.
در شرایطی كه جهان به بنبست نزدیك شده به كمك
این قالب میتوان افق تازهای پیش روی جهان باز كرد؟
جهان به بن بست نزدیك نشده. جهان به بلوغ نزدیك شده است. من بنبستی نمیبینم. عمر اطوار و اعمال آدمی و سابقه تاریخی موجودیت او در برابر عظمت جهان پشیزی هم نیست. ما تازه در ابتدای جهانیم.
بشر حیوانی روایتگو است. اگر بگوییم بشر حیوانی است كه از ابزار كمك میگیرد یا بگوییم حیوانی است ناطق یا اندیشمند، ابزارش و هچنان نطق و تفكرش روایت است. بشر زندگی را با روایت سپری میكند. زیستنش سراسر روایت است. چه در تأملات ذهنی و علوم عقلی و نقلی، و چه در آنات واقعی حیاتش، روایت یك شیوه و یك روش و یك ابزار برای بروز خودش و آنچه درمییابد است. برقراری ارتباط، یك روایت است و نمودهای زبان از قبیل نشانههای دیداری و شنیداری، روایتند. روایت در همه چیز وجود دارد و وجود انسان را از میرایی بیرون میآورد، اندیشههایش را ماندگار میكند و او را در گستره تاریخ
پیش میبرد. این میان شكل و شمایل روایت است كه به بشر قدرت میدهد. هر انسانی، هر قومی، هر ملیتی كه وقت بیشتری صرف روایت كرده و آن را جدی گرفته و بدان آموخته شده است، بارش را بسته است و از گزند حوادث رَسته است و بقا یافته است و بر دیگر ابنا چیرگی یافته است. دانشمندان با دریافت شكل و شمایل روایت دانش خود و ساز و كار و نحوه این روایت، درك خود را از موضوع علم خود بالا میبرند و بدان كیفیت و كارایی میبخشند. امروزه اقتصاددانان برجسته، مهندسان و فنسالاران بزرگ، راویان زبردستی هستند كه خوب میدانند چگونه روایی عمل كنند، آنان میدانند كه در پی تغییرند و روایت نمایش تغییر است، نمود سیر و حركت از نقطهای به نقطه دیگر است؛ تغییری كه علتی مشخص باید داشته باشد و دلیلی در پس آن موجود باشد. شما هر چه بر ساز و كار روایت تأمل كنید، به جذبه و كشش و تأثیر آن بیشتر علاقهمند میشوید. مایل میشوید كه رموز این تأثیرگذاری را و كیفیت انتقال را دریابید. بر این اساس شكل و شمایل روایت مهم است و همچون شیوه غذا خوردن یا لباس پوشیدن گونهای ملاك تمدن و پیشرفت بهشمار میرود.
امروزه روایتها شیوه و شمایل متنوعی یافتهاند، آنچنان كه علوم به گسترههای متنوعتری پا گذاشتهاند و داعیهدار تغییرات گستردهتری هستند. رمان تنها یك شكل از اشكال بینهایت روایت است. اما نسبت به اشكال دیگر بسیار تأثیرگذارتر و پیشرفتهتر است. رمان جلودار اشكال روایت است. رمان هم مثل دیگر شكلهای روایت، شیوه و شگرد میطلبد و مزیت و جلوداری آن بخاطر تجسس و موفقیتش در پیدا كردن شگردهای روایی است. از این رو رمان آینه تیزهوشی و امید و شعف و نشاط یك ملت است برای پیمودن راههای موفقیت و ازآن خود كردن شگردهای روایی كه گونهای از قدرت هستند. در پیدا كردن این شگردها دست همه انسانها باز است، این شگردها از دل تاریخ و فرهنگ و سرگذشت و تجربههای زیستی بیرون میآیند. شگردهای روایی متعلق به انسانهایی در جغرافیایی خاص نیستند. جستوجوی بشر غربی و فضولی و تجسساش در فرهنگ و تاریخ و تجربههای زیستی خودش او را به كشف شگردهای روایتی مخصوص به خودش رهنمون ساخته است.
روایت دلخواه پسری شبیه سمیر چیزی نیست جز تجسس و فضولی در شگردهای روایتی كه متعلق به شرقند، شگردهایی كه از دل آداب و فرهنگ و تاریخ و دین و باورهای ما میتواند ظهور و بروز پیدا كند. شگردهای روایی بیشتر كشف میشوند. كسی نمیتواند ادعا كند یك شگرد روایی را ابداع كرده است. چرا كه زندگی روایتی است كه مقدم بر نمود خود آن روایت است. شما اول زندگی میكنید. بشر اول زیسته است و تجربه كرده است و آنگاه به تجسس در امر زیسته شده پرداخته است. رمان تجسس در امر زیسته شده است، از ابتدای تاریخ تا الان. بنابراین هیچوقت دست یك رماننویس از شگردهای روایی تازه و بدیع خالی نمیشود. به شرط اینكه اهل تجسس در امر زیسته باشد نه اهل تقلید و ادا و اطوار.
خیلی ساده بگویم روایت دلخواه پسری شبیه سمیر تجسس در امكانهای روایی یك جغرافیای خاص با فرهنگ و تمدن و دین و تارخ مخصوص به خود آن است. مكانی با عنوان وادی السلام نیز در این جغرافیای خاص است و داخل امر زیستهشده قابل تجسس است. آنچنان كه پیكره اصلی رمان روایت دلخواه از دل روایتهای مختلفی گرفتهشده است كه به نقل از امیرالمؤمنین(ع) وادیالسلام را جایی معرفی میكنند كه ارواح مؤمنان از هر جای كره ارضی به آنجا میآیند و حلقه میزنند و مجالس میگیرند و به گفتوگو مینشینند و از هر دری
سخن میگویند. این گونهای تجسس در داشتههای خودمان است برای رسیدن به شمایل بدیعی از روایت، برای كشف شكل و به قول شما فرمی درخور انتقال آن سیر و حركت و تغییر. بنابراین رسیدن به شكل روایت یا كشف آن یا انتخاب آن بیشتر به تجسس در امر زیسته مربوط است تا یك تجربه عینی.
وقتی ماجرای سمیر و افتادنش در آن گودال و تماشای آسمان را میخواندم یاد ماجرای پسر قصه «موهای تو خانه ماهیهاست» از شما افتادم كه در حالی كه نانها را به پست بسته بود در آخر قصه داخل گودال میافتد و اتفاقاتی را تجربه میكند. این دو صحنه ارتباطی با هم داشتند یا اینكه اتفاقی شباهت دارند؟
در گودال افتادن، یك اعتبار روایی است برای ما. از آنجا كه ما آموخته این روایتیم و شخصیتهای روایتهایمان نیز آموخته این روایتند. من تعمدی نداشتم. این پسر شبیه سمیر بود كه گودال را آنجا انتخاب كرد. روایت امام حسین(ع) یك اعتبار روایی فوقالعادهای است كه مارا به روایت در گودال افتادن و آنگاه به اوج رسیدن و یگانه دورانها شدن و در اوج ایستادن آموخته كرده است. شخصیت اصلی رمان روایت دلخواه بهشدت آموخته روایت امام حسین(ع) است. همه نقلها و سرنوشتش از روایت امام حسین(ع) اعتبار میگیرد. پس خودش گودال را انتخاب كرد، آنچنان كه مدتی هم در گودال زیست و از گودال رفعت گرفت. حضیض مقدمه اوج است. این ذلت نیست. این استقبال تنگناست. گودال تنگناست و تنگناها دروازههای داخل شدن به بهشتند. آنجا در رمان موهای تو خانه ماهیهاست، شخصیت اصلی نیز آموخته روایت عاشوراست و اینجا نیز در روایت دلخواه باز نوجوانی است شیفته و شیدا كه اعتبار عمل و حیات و روایتش را از واقعه عاشورا گرفته است. این دو راوی را اگر بخواهیم مقایسه كنیم درگودال افتادنشان شاید در برابر بسیاری از تشابهاتی كه دارند، هیچ است. این هر دو شخصیت، جستوجوگرند، كنجكاوند و شیفته و پا در سرزمینهای ناشناخته میگذارند، سرزمینهای پر از تنگنا، سرزمین مجاهده سرزمین تنگناهاست، مرد میدان میخواهد، تو باید هم ایمان داشته باشی هم شیدا و شیفته باشی و هم جستوجوگر. در واقع این پسر شبیه سمیر همان جستوجوگر امر زیسته است و در بهترین نقطه جغرافیایی دارد دنبال سؤالاتش میگردد. آنچنان كه شخصیت موهای تو خانه ماهی هاست نیز قدم در راه میگذارد و در سرآغاز یك پل جواب سؤالش را پیدا میكند.
مطالعات شما در زمینه قیام 15 خرداد در خلق رمان اخیر چقدر تاثیر داشته، چون رمانی كه بالا به آن اشاره شد هم موضوع مشابهی دارد.
خود پانزده خرداد برای یك جستوجوگر در امر زیسته، یك اعتبار روایی است. به این معنا كه طغیان و تلاطم را نشان میدهد. جرأت و دلیری و جسارت و شهامت و شجاعت به روایت اعتبار میبخشد. مردمی عملی را از خود بروز میدهند كه در جهان روایت معتبر است. مردم سید شجاعی را دوست دارند. چون شجاعت را در عمل و گفتارش دیدهاند. طغیان را در برابر زور و استبداد از او دیدهاند و حالا خودشان برای نجات این سید طغیان میكنند. این روایت اعتبار بالایی دارد. كم پیش میآید در تاریخ كه مردمی در حمایت یك طغیانكننده، طغیان كنند. قهرمانها در تاریخ اكثرا تنها هستند و داستانشان تراژیك از آب در میآید. پانزده خرداد یك روایت باشكوه تاریخی است كه مردم با پوشیدن كفن، طغیان كننده را تنها نگذاشتند. خون دادند و حمایتش كردند. اصلیترین دلیل توجه حضرت امام(ره) به این مقطع از تاریخ انقلاب اسلامی هم از این جهت بود. مردم قهرمانشان را تنها نگذاشتند. بین عافیت و آرامش و كناره جستن و ادامه بقا و بیتوجهی، درِتنگ را انتخاب كردند، حمایت از طغیانكننده را برگزیدند حتی به قیمت دادن جان كه جان هم دادند.
بنابراین من به عنوان رماننویسی كه تأمل و تجسس در شكل و شمایل روایت و هم تراز آن جان و جهان روایت حرفه اوست، این فرازهای باشكوه امر زیسته را جدی میگیرم، جدی نگاه میكنم و درمورد آن میاندیشم. نه تنها این فراز، حتی مشروطه، حتی انقلاب اسلامی، حتی جنگ تحمیلی، حتی جنگهای ایران و روس، حتی یورش مغول و... باید به عنوان یك امر زیستهشده این ملت، این جغرافیا و سرشت و سرنوشت این مردم، جستوجو شود و در شكل و شمایل روایی شایسته خودش قرار بگیرد. من فكر میكنم هنوز بسیاری از فرازهای زیسته ما شكل و شمایل روایی خود را پیدا نكردهاند. كار رماننویس همین است كشف شمایل روایت
برای امر زیسته.
روایت آن مسلمان بورسایی یا برخی دیگر در تاریخ وجود دارد یا از ذهن شما ریشه گرفته و محصول خلاقیت ذهنی است؟
بورسا وجود دارد. اسناد بسیاری اشاره به چند صباحی دارد كه حضرت امام(ره) در بورسا تبعید بودند و سپس فرزندشان
آقا سیدمصطفی به ایشان پیوستند. فراز اندكی است در شواهد تاریخی اما از جهت نقل برخی رفتار و كردار امام(ره) در بورسا قابل اعتناست. باید شخصیتی در حد مسلمان بورسایی كه پدری داشته باشد كه در سپاه عثمانی خدمت كرده است، پیدا میشد تا این فراز را نقل كند. خود این مسلمان بورسایی در جهان روایت دلخواه عهده دار این نقل شد. در تاریخ نیست این بورسایی عزیز ولی در روایت دلخواه هست.
یك سؤال و شاید نقد من به كتاب شما این باشد كه ضرورت وجود بخشهایی كه از زبان افراد عراقی در كتاب نقل میشد
چه بود؟ یعنی اگر ما برای مثال ظهور و افول و دست به دست شدن قدرت در عراق را نمیخواندیم چه لطمهای به فهم ما از روایت افراد از امام خمینی(ره) داشت؟
بهشدت جهان روایت دلخواه، وابسته به جغرافیاست. بینالنهرین جای بهخصوص و شگفتی است. خودش از بدو تاریخ روایت ساز بوده است. ضمن اینكه حالا جغرافیای زیستن امام(ره) هم هست. نمایش عراق گذشته و تاریخی و عراق در زمانی كه امام دوره تبعیدش را در نجف گذرانده، فرصتی است برای نمایاندن آرمانها و افكار و درونیات كسی كه سیزده سال در آن جغرافیا به سر برده است. شما در زمینه دریافت ابعاد زندگی و افكار امام(ره) با امر متفاوت و حتی ضد آن منش و افكار روبهرو میشوید. طغیان امام فقط بر علیه استبداد پهلوی نبود. به طور كل امام استبداد و استكبار را هدف قرار داده بود. نشان دادن ادوار تاریخی عراق و بهخصوص اوضاع سیاسی معاصر آن برای
نمایان كردن اصول و مبنای تفكر امام(ره) فرصت مغتنمی بود در روایت دلخواه كه فضای تاریخی و جغرافیایی داستان آن را طلب كرد و به كار بست.
زبان مساله محمدرضا شرفی خبوشان است. این را در مرور كتابهای شما میتوان دید. برای رسیدن به زبان در هر كتاب چقدر وقت صرف میكنید.
ابتدا باید زبان شخصیتها یا راوی را دریافت. شما بدون دریافت و درك زبان اشخاص چیزی برای روایت كردن به دست نخواهید آورد. چه بسیار رمانهایی كه زبانشان زبان نویسنده است، اشخاص اصلا زبانی ندارند. زبان یعنی خود شخصیت. داستان بدون زبان شكل نمیگیرد. زبان همان روایت است كه مقدم بر طرح و نقشه است. بنابراین لازم است برای عیان كردن هر شخصیتی و بازگفتن هر قصهای زبان آن شخصیت را خلق كرد. با خلق زبان، شخصیت هم خلق میشود. زبان چیزی نیست كه از بیرون بردارید و عینا توی داستان پیاده كنید. این مثل همان كاری است كه برخی میكنند؛ یعنی با تقلید لحن و پس و پیش كردن فتحه و كسره و گذاشتن ضمه و شكستن كلمه یا آوردن برخی اصطلاحات فكر میكنند برای شخصیت یا راوی زبان پیدا كردهاند. زبان لحن نیست. زبان برخورد شخصیت با كلمه نیست، بلكه هست و نیست شخصیت است. نوع اندیشیدن و نگاه او به پیرامون است. نحوه دریافت او از واقعیات است. درصد درك و فهم و تیزهوشی اوست. نحوه ارتباط او با دنیاست. دانش و خلق و خو و فرهنگ اوست. شما باید همه اینها را در زبان نشان بدهید.
عرقریزان روح هر نویسندهای در همین مرحله پیدا كردن و خلق زبان شخصیتهاست. زبان كه خلق شد، یعنی آدم خلق شده. و آدم كه خلق شود، روایت پیش میرود و آن موقع است كه شما بعد از خلق زبان دیگر به عنوان نویسنده تنها یك نظارهگرید؛ نظارهگر جهانی كه آن زبان بوجود میآورد و شما فقط ثبتش میكنید.
چرا سراغ قصه مادر ایرانی نرفتید. یعنی ما روایت مادر عراقی را میخوانیم ولی خبری از حال مادر اصلی نداریم. آیا این را برعهده مخاطب گذاشتید كه با مشاهده حال یك مادر خود به حال مادر ایرانی پی ببرد یا ضرورتی برای طرح قصه خانواده ایرانی رزمنده ندیدید؟
فرازهایی از حیات مادر ایرانی در روایت دلخواه وجود دارد. آن فرازها در كنار ترسیم مادر عراقی، مولد زیستن مادر ایرانی و بلكه همه مادرانی است كه فرزندی به جنگ رفته دارند.
یادم هست در یكی از كارگاههای آموزش داستان شما با
نشان دادن یك تكه سفال شكسته گفتید كه داستاننویس یك تكه سفال شكسته میبیند و آن را در ذهنش بازسازی میكند و قصهاش را میسازد. برای ساخت قصه «روایت دلخواه پسری شبیه سمیر» از كجا قصه شروع شد و چطور به آن رسیدید؟
قطعه سفال شكسته من در روایت دلخواه، یا به عبارتی دكمه كتی كه برایش كت دوختهام، عكس امام(ره) است در قاب عكسی به قدمت خود عكس كه الان چهل و دو سال است بر طاقچه خانه پدری من تكیه داده است. امام در این عكس در حیاط خانه نوفل لوشاتو با یك عبای قهوهای زیر یك درخت سیب چهارزانو نشسته است و به تنه درخت تكیه داده است. درختی كه چندان هم تناور نیست و مثل خود انقلاب اسلامی جوان است، اما چنان ایستاده است كه امام آن را قابل تكیه زدن دیده است و بدان تكیه زده است. این عكس از دوران كودكی برای من یك روایت بود. یك روایت معتبر كه همیشه نگاهش میكردم و در ذهنم برایش داستان میساختم. با اینكه روایت دلخواه را نوشتهام هنوز هم فكر میكنم این مرد تكیه داده به درخت سیب، خیلی فراتر است از یك روایت دلخواه. من در این رمان فقط سیزده سالش را خواستم روایت كنم. و دلم میخواهد بقیه اش را هم روایت كنم. چون هنوز هم امام نه فقط در آن قاب عكس كه در ذهن من با آن لبخندی كه به چشم هر كسی نمیآید، زنده و حی و حاضر به درخت سیب تكیه زده است.
جای خالی آثار مستند مرتبط با امام خمینی(ره) دست نویسنده را در نوشتن تنگ میكند یا اینكه این دو ارتباط چندانی با هم ندارند؟
آثار مستند در هر شكلی همان زمینه تجسس امر زیسته را فراهم میكند. رماننویس بدون درك امر واقع، بدون تجسس در اسناد، بدون تجسس در تاریخ و اكنون، هیچ طرفی از تخیلش نخواهد بست. تخیل را باید سیراب كرد. چه از طریق زیستن و چه از طریق تجسس در امر زیسته. آنان كه انقلاب كردند و جنگیدند، زیستن پردامنه و رنگارنگی دارند. حالا وقت تجسس و تأمل در دستاورد این زیستن پردامنه است. غفلت در این امر، تخیل را سطحی و مبتذل میكند. همچنان كه نگرش آیندگان را هم به انقلاب اسلامی سطحی میكند. رمان گونهای دعوت به این تأمل و تجسس است.
میلان كوندرا میگوید رمانی كه جز ناشناختهای از جهان را كشف نكند به رسالتش عمل نكرده و آن را غیراخلاقی میخواند. شما چنین تقسیمبندی و نگاهی را میپذیرید و اساسا این جزء ناشناخته یك چیز عجیب است یا اینكه یك فكر ولو كوچك هم همان جزء ناشناخته است؟
من فراتر میروم و میگویم رمان نشان دادن همه آن چیزی است كه به آن معرفت پیدا كردهایم و باید معرفت
پیدا كنیم. ما همیشه امر شناخته شده را فراموش میكنیم و شاید ناشناختهها همان تجربه شدههای فراموش شدهاند. رمان نشان دادن فراموش شدههاست. نجات تخیل آدمی از غفلت است. آدمی در غفلت و خسران مدام است و منشأ گرفتاریاش همین غفلت از تجربههایی است كه بدست آورده است. رمان ورق زندگی را رو میچیند. اوراق گردگرفته زندگی و حقایق بدست آمده بشری را میتكاند و جلا میدهد تا دوباره بازخوانی شود. رمان نوشتن، خدمت به زندگی است؛ تذكر چگونه زیستن
است.
آیا قصه و رمان به پایان خود رسیدهاند؟ بسیاری بر این باورند قصه و رمان و داستان قالب هنری قرن بیست و یك نیستند و كاركردی ندارند. نظر شما در اینباره چیست؟
رمان شكلی از زبان است و زبان همان روایت است. نوشتن رمان هیچگاه پایان نمیپذیرد، مگر اینكه بشر چنان به كسالت زندگی و بیحوصلگی گرفتار شود كه دست از كشف شمایل تازه برای روایت بردارد و بخواهد به عوالم حیوانی رجعت كند و این نشدنی است. چرا كه زندگی هر كدام از ما یك شمایل منحصر بهفرد از زبان است. زبانی كه خاص خودمان است و رمان نمایشدهنده این زبان است.
در شرایطی كه جهان به بنبست نزدیك شده به كمك
این قالب میتوان افق تازهای پیش روی جهان باز كرد؟
جهان به بن بست نزدیك نشده. جهان به بلوغ نزدیك شده است. من بنبستی نمیبینم. عمر اطوار و اعمال آدمی و سابقه تاریخی موجودیت او در برابر عظمت جهان پشیزی هم نیست. ما تازه در ابتدای جهانیم.