میرزابزرگ
سیدسپهر جمعهزاده
آن مبارز ملیگرا، آن مشروطهخواه، آن رهبر و راهبر جنبش جنگل، آن امیریل، آن سردار گیلک، آن میرزا کوچک، آن مرد مرد، آن فدایی، یونس استادسرایی – رحمتا... علیه – یک تار مویش میارزید به فوج فوج نخستوزیر خود فروخته قاجاری که فعل بر باد دادن را با مجاهدت تمام صرف میکردند و باجی در عالم امکان باقی نگذاشتند که به اجنبی نداده باشند.
زندگی مبارزاتی سردار جنگل بیشتر مقارن با دوران سلطنت ترگل و ورگل احمدشاه، آخرین پادشاه سلسله نسبتا فخیمه قاجار بوده است. پادشاهی که بعد از عزل و تبعید پدرش توسط مشروطهخواهان با تصمیم برزخی بزرگان و مصلحتی که هیچوقت در تاریخ معلوممان نشد چه کسی آن را میسنجد درحالی که 12ساله بود به سریر پادشاهی ملک ایران رسید.
به گواهی تاریخ، تنها هشت روز پس از تاجگذاری احمدشاه و درحالی که آن همایونی در منزل همایونی کنار تخت همایونی مشغول اخذ تصمیمات مهمه و صدور دستورات و احکام جاریه درخصوص چگونگی برگزاری مراسم ناهار همایونی و پیگیری مجدانه شیوه طبخ و صرف همایونی باقلوای همایونی و خالهبازی همایونی بعد از آن بودند و کمکم داشتند خویشتن را برای یک گرگم به هوای همایونی آماده میکردند، دعوایی خیابانی میان ملل مختلف درگرفت موسوم به جنگ جهانی اول که البته خسارات چندان عجیبی هم به ملک و مملکت وارد نیاورد و با تلاش و مساعدت همه جانبه، خون همایونی از دماغ همایونی جاری نگشت. فقط اینکه حدود 30الی 40درصد از جمعیت ملت ایران بر اثر استعمار انگلستان و بیعرضگی برخی مدیران میانی، قحطی، گرسنگی، وبا، طاعون و بلیه دیگر از بین رفت که جای هیچگونه نگرانی نیست. تنها خبر نسبتا ناراحتکننده این است که فقط حال سه نفر از کشتهشدگان وخیم اعلام شده که همکاران ما در واحد بهداشت و درمان همایونی تمام تلاش خود را برای حفظ حال همایونی میکنند لذا هیچ غصه به دل راه ندهید.
نکته مهم این است که زمامداران لایق ما در همان ابتدای وقوع جنگ با زیرکی تمام، سیاست کاملا درستی را اتخاذ کردند. مستوفیالممالک، نخستوزیر وقت ایران بلافاصله پس از آغاز جنگ، بیطرفی کامل خود را اعلام کرد. اما یک مشکل نسبتا کماهمیت پیش آمد و آن اینکه دولتهای درگیر در جنگ، این بیطرفی را نادیده گرفتند و نیروهای خود را از هر سو وارد ایران کردند. روسیه تزاری از شمال، انگلستان از جنوب و دولت عثمانی از غرب کشور، بهره تمام را از مهماننوازی پادشاه ایران بردند. این مهماننوازی البته تا جایی ادامه داشت که این مهمانان تعارف خشک و خالی پادشاه ایران مبنی بر اینکه اینجا خانه خودتان است را کمی جدی گرفتند و در قراردادی خانه خود را بین هم تقسیم کردند.
در این میان، میرزایونس معروف به میرزاکوچک که طبق قواعد منطقی باید فرزند میرزابزرگ – چنانکه هست – باشد. میتوانست در حوزه و کلاس دروس حوزه علمیه رشت و تهران بماند و تحصیلات عالیه خود را طی کند، اما غیرتش در میان این همه بیغیرتی مستمر تاب نیاورد و قلم زمین نهاد و رزم جامه بر تن کرد و به جنگل زد و محرک قیامی شد با عنوان جنبش انقلابیون جنگل.
بنا به گفته اطرافیان، میرزا مردی قوی بنیه، زاغ چشم و دارای سیمایی متبسم بود و از نظر اجتماعی مردی باادب، فروتن، خوشبرخورد، مؤمن به اصول اخلاقی، صریحاللهجه، طرفدار عدل و آزادی و حامی مظلومان بود. میرزاکوچکخان اهل ورزش بود و از مصرف مشروبات الکلی و دخانیات خودداری میکرد. میرزا در سنین آخر عمر همسری برگزید.
میرزا در واقعه مشروطیت به انقلابیون جبهه شمال پیوست و در فتح قزوین شرکت داشت. روسها مدتی او را از رشت تبعید کردند. در سال ۱۲۹۳ ه. ش میرزا که تازه از تبعید آزاد شده و به رشت آمده بود بهشدت تحت تأثیر ظلم و ستم نیروهای روس بر مردم گیلان قرار گرفته و تصمیم گرفت به کمک دوستان مشروطهخواه خود دوباره دست به قیام بزند. اما این بار علاوه بر مطالبه آرمانهای آزادیخواهانه مشروطه که آن را بر باد رفته میدید به دنبال نجات ایران و بهخصوص گیلان از اشغال آشکار نیروهای نظامی نیز بود.
تاریخنگاران عمدتا قیام جنگل را به دو دوره مجزا تقسیم میکنند که دوره نخست ابتدا به مدت دو سال و به مرکزیت فرماندهی در کسما و سپس به مدت نزدیک به چهار سال به مرکزیت رشت و به صورت یک حکومت جمهوری مستقل در کل ایالت گیلان بودهاست.
در پایان قوای قزاق از فرصت استفاده کرده، طی شبیخونهای متعدد، نیروهای جنگل را وادار به عقبنشینی کردند و بعضی از سران تسلیم یا کشته شدند. میرزا همراه با تنها یار وفادارش، گائوک آلمانی معروف به هوشنگ، برای رفتن نزد عظمت خانم فولادلو(حاکم خلخال)، که همیشه از میرزا حمایت میکرد، به طرف کوههای تالش حرکت کردند، ولی گرفتار بوران و توفان گردیدند و سرانجام زیر فشار سرما و برف در روز جمعه ۱۱آذر ۱۳۰۰، درحالی که میرزا، هوشنگ را به کول گرفته بود جانبهجان آفرین تسلیم کرد. دشمنان خودفروخته حتی به سر یخزده میرزا هم رحم نکردند و میان سر و بدن جدایی افکندند.
زندگی مبارزاتی سردار جنگل بیشتر مقارن با دوران سلطنت ترگل و ورگل احمدشاه، آخرین پادشاه سلسله نسبتا فخیمه قاجار بوده است. پادشاهی که بعد از عزل و تبعید پدرش توسط مشروطهخواهان با تصمیم برزخی بزرگان و مصلحتی که هیچوقت در تاریخ معلوممان نشد چه کسی آن را میسنجد درحالی که 12ساله بود به سریر پادشاهی ملک ایران رسید.
به گواهی تاریخ، تنها هشت روز پس از تاجگذاری احمدشاه و درحالی که آن همایونی در منزل همایونی کنار تخت همایونی مشغول اخذ تصمیمات مهمه و صدور دستورات و احکام جاریه درخصوص چگونگی برگزاری مراسم ناهار همایونی و پیگیری مجدانه شیوه طبخ و صرف همایونی باقلوای همایونی و خالهبازی همایونی بعد از آن بودند و کمکم داشتند خویشتن را برای یک گرگم به هوای همایونی آماده میکردند، دعوایی خیابانی میان ملل مختلف درگرفت موسوم به جنگ جهانی اول که البته خسارات چندان عجیبی هم به ملک و مملکت وارد نیاورد و با تلاش و مساعدت همه جانبه، خون همایونی از دماغ همایونی جاری نگشت. فقط اینکه حدود 30الی 40درصد از جمعیت ملت ایران بر اثر استعمار انگلستان و بیعرضگی برخی مدیران میانی، قحطی، گرسنگی، وبا، طاعون و بلیه دیگر از بین رفت که جای هیچگونه نگرانی نیست. تنها خبر نسبتا ناراحتکننده این است که فقط حال سه نفر از کشتهشدگان وخیم اعلام شده که همکاران ما در واحد بهداشت و درمان همایونی تمام تلاش خود را برای حفظ حال همایونی میکنند لذا هیچ غصه به دل راه ندهید.
نکته مهم این است که زمامداران لایق ما در همان ابتدای وقوع جنگ با زیرکی تمام، سیاست کاملا درستی را اتخاذ کردند. مستوفیالممالک، نخستوزیر وقت ایران بلافاصله پس از آغاز جنگ، بیطرفی کامل خود را اعلام کرد. اما یک مشکل نسبتا کماهمیت پیش آمد و آن اینکه دولتهای درگیر در جنگ، این بیطرفی را نادیده گرفتند و نیروهای خود را از هر سو وارد ایران کردند. روسیه تزاری از شمال، انگلستان از جنوب و دولت عثمانی از غرب کشور، بهره تمام را از مهماننوازی پادشاه ایران بردند. این مهماننوازی البته تا جایی ادامه داشت که این مهمانان تعارف خشک و خالی پادشاه ایران مبنی بر اینکه اینجا خانه خودتان است را کمی جدی گرفتند و در قراردادی خانه خود را بین هم تقسیم کردند.
در این میان، میرزایونس معروف به میرزاکوچک که طبق قواعد منطقی باید فرزند میرزابزرگ – چنانکه هست – باشد. میتوانست در حوزه و کلاس دروس حوزه علمیه رشت و تهران بماند و تحصیلات عالیه خود را طی کند، اما غیرتش در میان این همه بیغیرتی مستمر تاب نیاورد و قلم زمین نهاد و رزم جامه بر تن کرد و به جنگل زد و محرک قیامی شد با عنوان جنبش انقلابیون جنگل.
بنا به گفته اطرافیان، میرزا مردی قوی بنیه، زاغ چشم و دارای سیمایی متبسم بود و از نظر اجتماعی مردی باادب، فروتن، خوشبرخورد، مؤمن به اصول اخلاقی، صریحاللهجه، طرفدار عدل و آزادی و حامی مظلومان بود. میرزاکوچکخان اهل ورزش بود و از مصرف مشروبات الکلی و دخانیات خودداری میکرد. میرزا در سنین آخر عمر همسری برگزید.
میرزا در واقعه مشروطیت به انقلابیون جبهه شمال پیوست و در فتح قزوین شرکت داشت. روسها مدتی او را از رشت تبعید کردند. در سال ۱۲۹۳ ه. ش میرزا که تازه از تبعید آزاد شده و به رشت آمده بود بهشدت تحت تأثیر ظلم و ستم نیروهای روس بر مردم گیلان قرار گرفته و تصمیم گرفت به کمک دوستان مشروطهخواه خود دوباره دست به قیام بزند. اما این بار علاوه بر مطالبه آرمانهای آزادیخواهانه مشروطه که آن را بر باد رفته میدید به دنبال نجات ایران و بهخصوص گیلان از اشغال آشکار نیروهای نظامی نیز بود.
تاریخنگاران عمدتا قیام جنگل را به دو دوره مجزا تقسیم میکنند که دوره نخست ابتدا به مدت دو سال و به مرکزیت فرماندهی در کسما و سپس به مدت نزدیک به چهار سال به مرکزیت رشت و به صورت یک حکومت جمهوری مستقل در کل ایالت گیلان بودهاست.
در پایان قوای قزاق از فرصت استفاده کرده، طی شبیخونهای متعدد، نیروهای جنگل را وادار به عقبنشینی کردند و بعضی از سران تسلیم یا کشته شدند. میرزا همراه با تنها یار وفادارش، گائوک آلمانی معروف به هوشنگ، برای رفتن نزد عظمت خانم فولادلو(حاکم خلخال)، که همیشه از میرزا حمایت میکرد، به طرف کوههای تالش حرکت کردند، ولی گرفتار بوران و توفان گردیدند و سرانجام زیر فشار سرما و برف در روز جمعه ۱۱آذر ۱۳۰۰، درحالی که میرزا، هوشنگ را به کول گرفته بود جانبهجان آفرین تسلیم کرد. دشمنان خودفروخته حتی به سر یخزده میرزا هم رحم نکردند و میان سر و بدن جدایی افکندند.