نسخه Pdf

 سلسله‌ای  که فرو ریخت...

روایت‌های یک مادر کتاب‌باز

سلسله‌ای که فرو ریخت...

یکی از خوبی‌های دخترک این است که بلد است خوب هیجان‌زده شود و بعد واضح و بی‌پروا درباره هیجانش
صحبت کند. حال این هیجان ناشی از هر حسی باشد؛ غم، خوشحالی، تعجب، ترس یا شگفت‌زدگی.
مثلا از اتاق آمد بیرون و گفت: «وای مامان چقدر خوشحالم. قراره یه کار گروهی جدید انجام بدیم که من تا حالا انجام ندادم. خیلی براش ذوق دارم.»
گفتم: «چه کاری؟»
گفت: «همون کاری که تو همیشه تعریف می‌کنی که وقتی شاگرد مدرسه بودی، انجام می‌دادین. قراره گروه‌گروه برای دهه فجر روزنامه دیواری درست کنیم.»
کل هیجان آن دوران و شوق و شور آن حال و هوا جلوی چشمم
زنده شد. گفتن ندارد. لابد اغلب دانش‌آموزان ایرانی، چنین تجربه‌ای داشته‌اند: آن معلق‌بودن خوشایند و رنگارنگ و روشن روند عادی امور، در آن دو‌سه‌هفته منتهی به ۲۲بهمن.
اما صبر کن! چیزی درست نبود.
پرسیدم: «روزنامه دیواری؟ چطور قراره هر کدوم از توی خونه‌های خودتون، گروهی یه روزنامه دیواری درست کنین؟ یعنی روزنامه رو دست‌به‌دست می‌چرخونین و هرکسی سهم خودش رو
انجام می‌ده؟ بعد آخرش چی؟»
گفت: «نه ماماااان. دقیقا که مثل زمان شما نیست. شما روزنامه دیواری کاغذی درست می‌کردین‌. مال ما کاغذی نیست. مجازیه.»
بی‌هوا پراندم: «حیف! پس روزنامه دیواری واقعی نیست.»
دخترک در این لحظه بدل شد به آینه تمام‌نمای خودم و خیلی جدی جواب داد: «حالا چون کاغذی نیست، معناش اینه که واقعی نباشه؟»
به‌تمامی خلع‌سلاح و تسلیم شدم. چه کسی گفته بود فقط کاغذ می‌تواند ماده واسطه برای انتقال مفاهیم بین انسان‌ها باشد؟ چرا دیجیت‌های صفر و یک، همین کار را به‌خوبی و چه‌بسا بهتر از کاغذ انجام ندهند؟
گفتم: «درسته. راست می‌گی. خیلی درسته. اصلا آفرین. نه واقعا آفرین!»
بعد پرسیدم: «حالا تو قراره برای روزنامه‌دیواری‌تون چیکار کنی؟»
گفت: «معلم‌مون گفته توی هر کدوم از روزنامه‌دیواری‌ها باید یه بخش باشه: عواملی که به پیروزی انقلاب کمک کرد، چه بود؟
البته هر کدوممون باید یه عامل رو انتخاب کنیم. به معلم می‌گیم چی انتخاب کردیم. اونم مواظبه که موضوع تکراری انتخاب نکنیم.»
گفتم: «خودت می‌خوای چی انتخاب کنی؟»
گفت: «نمی‌خوام از این مطلب تکراریا باشه که توی کتاب‌های درسی‌مونم هست. یه چیز جدید می‌خوام. بعدم می‌خوام که چیز نباشه. اون که تو همیشه می‌گی. چیز...شین داشت اولش. می‌گفتی مصنوعی می‌شه.»
فهمیدم: «آها! شعاری!»
گفت: «آره. شعاری! فکر کنم اینجوری پیداکردن موضوع خیلی سخت باشه. نه؟»
بله. سخت بود. از خیلی جهات سخت بود. هم جدید باشد. هم شعاری نباشد. هم طوری ساختارشکنانه نباشد که معلم اجازه نوشته‌شدنش در روزنامه دیواری را ندهد.
چیزی در ذهنم جرقه زد. همان چندلحظه پیش، موضوع جدید و غیرشعاری و معقولی در مکالمه خودمان چشمک زده بود.
گفتم: «می‌خوای من یه موضوع پیشنهاد بدم؟»
مشخص بود که من‌باب حس‌وحال نوجوانی گارد گرفته تا اگر امکانش بود، بلافاصله با پیشنهادم مخالفت کند، اما در عین‌حال نتوانسته بر وسوسه شنیدن پیشنهادم غلبه کند. از این تناقض لطیف دوران شگفت‌انگیز نوجوانی خنده‌ام گرفت.
گفتم: «اگه بهت بگم یکی از عوامل مهمی که توی انقلاب نقش داشت، کتاب بود، تعجب می‌کنی؟»
ابرو بالا انداخت: «نه! کتاب؟! یعنی یه کتابی بود که مردم خوندن و به این نتیجه رسیدن که باید انقلاب کنن؟!»
گفتم: «حالا نه دقیقا اینجوری. اما خود کتاب، خیلی مهم بود. افرادی که نقش رهبری فکری مردم رو داشتن، مدام کتاب‌هایی می‌نوشتن که خیلی‌هاش بعد از انتشار یا قبلش تبدیل می‌شد به کتاب ممنوعه. بعد مردم کتاب‌ها رو یواشکی تهیه می‌کردن. می‌خوندن. به هم قرض می‌دادن. کلی راه‌های خلاقانه پیدا می‌کردن که مخفی‌شون کنن و اگر بعضی کتاب‌ها همراه آدم یا توی خونه‌ش کشف می‌شد، مدرک جرم بود.»
دخترک کمی فکر کرد و گفت: «کتاب؟ خب کتاب خیلی جا می‌گرفته. طولانی‌ام بوده. سخت نبوده اون رهبر‌ها از طریق کتاب حرف‌های انقلابی رو به مردم بزنن؟ راه راحت‌تری نبوده؟»
گفتم: «چرا خب. اما هیچ‌کدوم کارایی کتاب رو نداشت. اصلا یه جنبه‌ش این بود که وقتی اون مطالب توی قالب کتاب چاپ می‌شد، انگار معتبرتر بود. هنوزم خیلی از نسل‌ قدیم هستن که دیگه وقتی می‌خوان بگن یه حرف خیلی درسته، می‌گن توی کتاب نوشته.»
دخترک گفت: «فکر کنم موضوع جالبی باشه.»
بلند شد که برود و احتمالا موضوع را با دوستانش و بعد معلمش مطرح کند و کار روزنامه‌دیواری‌اش را این‌طور شروع کند.
گفتم: «یه دقیقه صبر کن. دلم می‌خواد یه چیز دیگه‌ام درباره این موضوع بگم. البته ممکنه به‌درد روزنامه‌دیواری‌تون نخوره.»
ایستاد و پرسید: «چی؟»
گفتم: «چنددقیقه پیش گفتی روزنامه‌دیواری‌تون کاغذی نیست. ولی واقعیه؟
می‌خواستم بگم کتاب‌های کاغذی‌ام دیگه به پیروز شدن هیچ انقلابی کمک نمی‌کنن. دوران حکومت‌شون تموم شده. کلی ابزار دیگه بهتر از کاغذ اومدن که خیلی راحت‌تر می‌شه تهیه‌شون کرد. خیلی آسون‌تر می‌شه بین مردم دست‌به‌دست بشن. خیلی خلاصه‌تر و واضح‌تر از کتاب‌ها هستن‌. مخفی‌کردنشون خیلی راحت‌تره و به دست تعداد خیلی بیشتری از آدم‌ها می‌رسن. اگه گفتی مثل چی؟»
گفت: «منظورت روزنامه‌دیواری مجازی ماست؟ آخه من اون جمله رو درباره روزنامه‌دیواری‌مون گفتم.»
گفتم: «اوهوم و هر مطلب دیگه‌ای که بشه از طریق فضای مجازی دست‌به‌دست بشه. فکر کنم آخرین انقلابی که کتاب‌های کاغذی توش نقش داشتن، انقلاب ما بود.»
سلسله پادشاهی کتاب‌های کاغذی هم سال‌ها پیش، سقوط کرده بود.
ضمیمه قاب کوچک