نسخه Pdf

خمینی نسل ما

خمینی نسل ما


برای ما بچه‌های نسل سوم انقلاب، دهه فجر مساوی بود با زنگ ورود امام به ایران در ساعت 9 و 27‌دقیقه 12‌فروردین، شور و شوق تمرین نمایشنامه‌ها، درست کردن روزنامه دیواری، تزئین کلاس‌ها و خواندن سرودهای انقلابی در زنگ‌های تفریح. ما نسل سومی‌ها «جاویدان ایران عزیز ما» را دسته‌جمعی و با فریاد همراه با نوای بلندگوهای حیاط مدرسه می‌خواندیم و بی‌هیچ خاطره‌ای از روزهای انقلاب، مثل اسب‌های سرگردان و وحشی، سرمست از پیروزی بر رژیم طاغوت دور حیاط می‌دویدیم! نه این‌که بخواهم بگویم ما اصلا چیزی از انقلاب نمی‌دانستیم، نه! ما فقط آن‌قدری که باید آگاه و بزرگ نبودیم. ما یک تصور فانتزی از انقلاب داشتیم. همان تصور فانتزی که رسانه‌ها، مدرسه و اطرافیان‌مان برایمان ساخته بودند. انقلاب برای ما خلاصه می‌شد در این‌که 22بهمن به راهپیمایی برویم، پرچم ایران روی دوش‌مان باشد و وقتی داریم میان نگه داشتن نخ بادکنک و به دندان کشیدن باقالی پخته چرخی‌ها تعادل ایجاد می‌کنیم، همزمان مشت‌مان را گره بزنیم و مرگ بر آمریکا بگوییم. ما نسل سومی‌ها امام را دوست داشتیم، اما نه آن‌طور که پدران و مادران‌مان دوستش داشتند و نه حتی آن‌طور که هم‌رکابان ریش‌سفیدش. ما آن امام مهربان داخل آشپزخانه اول کتاب را دوست داشتیم. همان پیرمرد خنده‌رو که عرق‌چین روی سرش گذاشته بود و داشت از سماور استکانش را پر می‌کرد. امام برای ما این مرد دلنشین و مهربان بود. امام ما با مرد خستگی‌ناپذیر پدربزرگ‌ها و پیرمرد پرابهت پدرهای‌مان خیلی فرق می‌کرد. ما امام را از توی روزنامه دیواری‌ها و نمایش‌ها شناخته بودیم و او را همین‌طوری صمیمی و دست‌یافتنی باور کرده بودیم.
امام ما نسل سومی‌ها چهارزانو جلوی دیوار کاغذدیواری شده ساختمان دهکده نوفل‌لوشاتو نشسته بود و به دوربین زل زده بود. ما این امام را دوست داشتیم. این مرد باجذبه‌ای که لبخندش حتی از پشت اخم‌هایش هم هویدا بود. اما راستش را بخواهید، نمی‌دانم بچه‌های این نسل امام را چطور می‌شناسند. بچه‌هایی که بالای کتاب‌های قدیمی کتابخانه، مادرشان ننوشته است «بی‌عشق خمینی نتوان عاشق مهدی شد». این بچه‌ها امام را چطور می‌شناختند؟ با همین عکس‌های اول کتاب؟ راستش امسال اولین سالی است که ما در مدرسه دهه فجر و شور و شوقش را نداریم. من دوست دارم بچه‌هایم خمینی کبیر را بشناسند. با سبک و سیاق خودشان. با سرودها و روزنامه دیواری‌های دست‌سازشان. برای همین هم بود که به بچه‌ها گفتم سراغ خانواده و دوست و آشنا بروند و از آنها بخواهند امام را برایشان با یک کتاب معرفی کنند. بروند بخواهند بزرگ‌ترهایشان، غیرهم‌نسل‌هایشان بگویند امام را چطور شناخته‌اند؟ و کدام کتاب آنها را به روزگار انقلاب خمینی بزرگ گره زده است. بعد هم با همان بزرگ‌ترها روزنامه دیواری معرفی کتاب را درست کنند. من تا هفته بعد باید منتظر بمانم و بعد می‌آیم نتیجه تلاش بچه‌هایم را برای شما می‌گویم.
ضمیمه قاب کوچک