بچههای خوب در ماه خوب
شبهای ماه رمضان همیشه بلند بوده است. آنقدر بلند که مثلا میشد همه وبلاگها را بگردی، برایشان نظر بگذاری، یک قسمت از سریال محبوبت را ببینی، در شبکههای اجتماعی چرخ بزنی، چندباری تا آشپزخانه بروی و در یخچال را باز کنی، ظرفهای باقی مانده از افطار را بشویی و آخر سر باز هم وقت اضافه بیاوری. فرقی نمیکرد ماه رمضان در تابستان باشد یا زمستان، ماه رمضان شبهایش طولانی بود و شب بیداریاش واجب. برای همین هم هست که هرسال باید فکری به حال بچههایم بکنم. بهخصوص این یکیدو سال که با آمدن کرونا دیگر نه خبری از مهمانیهای افطار است و نه حتی میشود برای یک مناجات شبانه به مسجد رفت. این ایام گرچه همهاش سخت است اما شبهای طولانی ماه رمضانش سختتر است. امسال اما ما و نهمها متفاوتتر از همیشه به استقبال رمضان میرویم. ما و نهمها تصمیم گرفتهایم که در رمضان نهتنها بخوانیم، بلکه بنویسیم.
بگذارید اول از خواندنیها بگویم. از «قصههای خوب برای بچههای خوب» از شاهکار مهدی آذر یزدی که حالا دیگر چند نسل است میان کودکان ایرانی میگردد. من همیشه دوست داشتم بچهها داستانهای بینظیر این کتاب را بخوانند اما خب قانع کردنشان برای خواندن کتابی که داخلش خبری از دامبلدور و ماتیلدا نبود کار سختی بود.
برای نسلی که شخصیتهای محبوبش از دل بچههای لجباز در میآیند، گفتن از کتابی که مثل یک سرمایه است برای ما خیلی سخت است. اما هرچه قدر هم سخت باشد ما و نهمها از پسش برخواهیم آمد. ما تصمیم گرفته بودیم هر شب یا هر دو شب یکبار یک قصه بخوانیم و چه چیزی بهتر از داستانهای دوستداشتنی که برای بچههای خوب نوشته شده بودند.اما از قرار اولمان که بگذریم میرسیم به قرار دوم. نوشتن! اما نه هر نوشتنی! ما و نهمها که دیگر در آستانه جوانی هستند، تصمیم مهمی گرفته بودیم. ما میخواستیم در 30 شب ماه رمضان از حال و هوایمان بنویسیم. میخواستیم برای خودمان یک کتابچه درست کنیم از احوالاتمان در بهترین ماه خدا. 30 شب، 30 ورق از دفترمان را با مناجات، حرف، خواهش پر میکردیم و علاوه بر تمرین نوشتن به یک گنج گرانبها میرسیدیم. یک گنجینه ارزشمند از آنچه در دومین رمضان کرونا بر ما گذشته بود. از اینکه در شب سوم چه آرزویی داشتیم تا اینکه در شب بیست و هفتم به خدا گفتهایم زودتر سر و ته ماه را هم بیاورد که دیگر نای گرسنگی کشیدن نیست. ما تصمیم گرفته بودیم بنویسیم، داستانهایی را که از دلمان برمیآمد و قرار بود چند سال بعد بر دلمان بنشیند. قرار بود چند نسل همراهمان باشد و هر رمضان شرح حالمان را بیان کند. راستی یادم رفت بگویم، میخواهیم نام دفترمان را بگذاریم «قصههای خوب از بچههای خوب». بچههای خوب در ماه خوب خدا.