گذشت هفته
بخشش زندگی با آسمانیشدن پسر دانشجو
خانواده پسر 21سالهای که در تصادف مرگمغزی شده بود، اعضای بدنش را به بیماران هدیه کردند. حالا قلب، دو کلیه، کبد و بافتهای نسوجی بدن مهدی به بیماران رنجکشیده زندگی بخشیده است.
مهدی 21ساله، تنها پسر خانواده و دانشجوی رشته معماری هشتگرد کرج و از کودکی شیفته موتورسواری بود، طوری که بیشتر اسباببازیهایش موتور بود. او میخواست ازدواج کند و مادر را به کربلا ببرد اما تقدیر برایش طوری دیگر رقم زد. ششمین شب عید امسال موتورسیکلتش در خیابان واژگون و او مرگ مغزی شد. مادرش که خواهر شهید است همراه همسرش رضایت دادند و پیکر او به بیمارستان سینای تهران برای پیوند اعضای بدنش منتقل شد. حالا قلب، دو کلیه، کبد و بافتهای نسوج بدن او به بیماران پیوند خورده است. نوزدهم فروردین امسال خانواده مهدی پیکر او را در قطعه نامآوران بهشتزهرای تهران به خاک سپردند و او آسمانی شد.
معصومه ،مادر مهدی هنوز باور ندارد که او رفته و هزاران امید و آرزویش را در این دنیا جا گذاشته است. او به خبرنگار ما گفت: دو دختر دارم و مهدی فرزند سوم و تنها پسرم و دانشجوی رشته معماری بود. از کودکی شیفته موتور بازی بود و وقتی بزرگتر شد برایش موتورسیکلت خریدیم. اما میترسیدم تصادف کند. به همین دلیل از او میخواستم کمتر موتورسواری کند و قول داد موتورسواری را کنار بگذارد که تصادف کرد و فوت شد. شامگاه ششم فروردین امسال من و خانواده در جاده بم بودیم که زن همسایه زنگ زد و گفت که پسرم دستش شکسته و در بیمارستان بستری است. دلشوره عجیبی در وجودمان بود و راهی کرج شدیم و شب بعد رسیدیم که او را از بیمارستان شریعتی ماهدشت به مدنی کرج برده بودند. وقتی به آنجا رسیدیم، صحنه تلخی بود، دستگاههایی در اتاق به او وصل شده بود و با دیدن او حالم بد شد.
بغض راه گلویش را گرفته بود و بعد از مکث کوتاهی ادامه داد: پرسوجو که کردم فهمیدم به خاطر نبودروشنایی کافی در محلهمان در شهرک البرز بعد از فرودگاه پیام کرج، او با سگی برخورد کرده و واژگون شده است. امید داشتم چشمانش را باز کند، صدایم کند و امیدم لحظهای قطع نشد. من خواهر شهید پاسدار محمدباقر سلیمیواثق هستم که در لبنان به شهادت رسید. وجود آن شهید به من قدرت میداد که تحملم را بیشتر کنم و فقط از خدا میخواستم شفای مهدی را بدهد اما تقدیر الهی چیز دیگری بود و چند روز بعد پزشک معالج به ما گفت پسرم مرگمغزی شده و امیدی به زندهماندش نیست.
گریه میکردم و امیدم را از دست داده بودم. گفتند میتوانیم اعضای بدنش را اهدا کنیم. اول موافق نبودم و نمیتوانستم باور کنم او رفته است. پزشکان به ما گفتند فقط چهار ساعت فرصت داریم تا تصمیم بگیریم در غیر این صورت دیگر اعضای بدن او فعال و قابل پیوند نیستند. تصمیم سرنوشتسازخود را گرفتیم و گفتیم هرچه عضو قابل پیوند است را بردارند. پیکر او را برای اهدای اعضا به بیمارستان سینای تهران منتقل کردند. قلب، دو کلیه، کبد و بافتهای نسوج مهدی را برداشته و به بیماران پیوند زدند. شنیدم قلب پسرم در سینه پسر 21سالهای همنام مهدی میتپد. او زنده است هرچند که در میان ما نیست. دوست دارم با گیرندگان اعضایبدن مهدی ملاقات کنم و پرستار آنها باشم. قرار بود با مهدی دوباره به کربلا سفر کنم که او آسمانی شد و مرا در این سفر تنها گذاشت.
مهدی 21ساله، تنها پسر خانواده و دانشجوی رشته معماری هشتگرد کرج و از کودکی شیفته موتورسواری بود، طوری که بیشتر اسباببازیهایش موتور بود. او میخواست ازدواج کند و مادر را به کربلا ببرد اما تقدیر برایش طوری دیگر رقم زد. ششمین شب عید امسال موتورسیکلتش در خیابان واژگون و او مرگ مغزی شد. مادرش که خواهر شهید است همراه همسرش رضایت دادند و پیکر او به بیمارستان سینای تهران برای پیوند اعضای بدنش منتقل شد. حالا قلب، دو کلیه، کبد و بافتهای نسوج بدن او به بیماران پیوند خورده است. نوزدهم فروردین امسال خانواده مهدی پیکر او را در قطعه نامآوران بهشتزهرای تهران به خاک سپردند و او آسمانی شد.
معصومه ،مادر مهدی هنوز باور ندارد که او رفته و هزاران امید و آرزویش را در این دنیا جا گذاشته است. او به خبرنگار ما گفت: دو دختر دارم و مهدی فرزند سوم و تنها پسرم و دانشجوی رشته معماری بود. از کودکی شیفته موتور بازی بود و وقتی بزرگتر شد برایش موتورسیکلت خریدیم. اما میترسیدم تصادف کند. به همین دلیل از او میخواستم کمتر موتورسواری کند و قول داد موتورسواری را کنار بگذارد که تصادف کرد و فوت شد. شامگاه ششم فروردین امسال من و خانواده در جاده بم بودیم که زن همسایه زنگ زد و گفت که پسرم دستش شکسته و در بیمارستان بستری است. دلشوره عجیبی در وجودمان بود و راهی کرج شدیم و شب بعد رسیدیم که او را از بیمارستان شریعتی ماهدشت به مدنی کرج برده بودند. وقتی به آنجا رسیدیم، صحنه تلخی بود، دستگاههایی در اتاق به او وصل شده بود و با دیدن او حالم بد شد.
بغض راه گلویش را گرفته بود و بعد از مکث کوتاهی ادامه داد: پرسوجو که کردم فهمیدم به خاطر نبودروشنایی کافی در محلهمان در شهرک البرز بعد از فرودگاه پیام کرج، او با سگی برخورد کرده و واژگون شده است. امید داشتم چشمانش را باز کند، صدایم کند و امیدم لحظهای قطع نشد. من خواهر شهید پاسدار محمدباقر سلیمیواثق هستم که در لبنان به شهادت رسید. وجود آن شهید به من قدرت میداد که تحملم را بیشتر کنم و فقط از خدا میخواستم شفای مهدی را بدهد اما تقدیر الهی چیز دیگری بود و چند روز بعد پزشک معالج به ما گفت پسرم مرگمغزی شده و امیدی به زندهماندش نیست.
گریه میکردم و امیدم را از دست داده بودم. گفتند میتوانیم اعضای بدنش را اهدا کنیم. اول موافق نبودم و نمیتوانستم باور کنم او رفته است. پزشکان به ما گفتند فقط چهار ساعت فرصت داریم تا تصمیم بگیریم در غیر این صورت دیگر اعضای بدن او فعال و قابل پیوند نیستند. تصمیم سرنوشتسازخود را گرفتیم و گفتیم هرچه عضو قابل پیوند است را بردارند. پیکر او را برای اهدای اعضا به بیمارستان سینای تهران منتقل کردند. قلب، دو کلیه، کبد و بافتهای نسوج مهدی را برداشته و به بیماران پیوند زدند. شنیدم قلب پسرم در سینه پسر 21سالهای همنام مهدی میتپد. او زنده است هرچند که در میان ما نیست. دوست دارم با گیرندگان اعضایبدن مهدی ملاقات کنم و پرستار آنها باشم. قرار بود با مهدی دوباره به کربلا سفر کنم که او آسمانی شد و مرا در این سفر تنها گذاشت.