نسخه Pdf

«لا‌به‌لای گرگ و میش شب»

«لا‌به‌لای گرگ و میش شب»

من هم از همسایه‌ها شنیده‌ام سفیدی شیر، سیاهی زهر را دوا می‌کند. مادرم گفته تا به چشم خود ندیدی که لب مبارکش به ظرف سفالین خورده، به خانه بازنگرد. آمده‌ام در این صف محشر ایستاده‌ام. از همین جا که منم تا بستر امیر هرچه صراط است مستقیم است. من اما نمی‌دانم چرا می‌ترسم! مگر تا‌کنون ما وصله‌پوش‌ها چیزی به غیر از جمال از او دیده‌ایم؟ مگر تا به‌حال پیش چشم ما خط به پیشانی انداخته؟ مگر این امیر همان مردِ مشک به دوش شب‌های کوفه نیست که پیرهنش به قواره معراج است و همنشینش پیرمردهای جذامی محله‌مان؟ من چگونه باید از او بترسم در حالی که شب‌ها از دست او لقمه می‌گرفتم؟ ترس من از صولت حیدری‌اش نیست. ترس من از عدالت اوست! بعید نیست تا‌کنون آن شمشیری که می‌خواست او را از ما بگیرد به صاحبش بخشیده باشد! نکند تیغ را در بند نبینیم. نکند...! اصلا می‌دانی چیست آقا! ما با ضارب شما پدرکشتگی داریم. می‌دانیم ما یتیم بودیم ولی تصور دوباره یتیم شدن سخت است... .
-  اى فرزندان عبد‌المطلب! مبادا پس از من دست به خون مسلمین فرو برید و بگویید امیر مؤمنان کشته‌شد، بدانید جز کشنده من کسى دیگر نباید کشته شود. درست بنگرید اگر من از ضربت او مردم، او را تنها یک ضربت بزنید و دست و پا و دیگر اعضاى او را مبرید، من از رسول‌خدا(ص) شنیدم که فرمود: «بپرهیزید از بریدن اعضاى مرده، هر چند سگ هار باشد...».
نفس راحتی می‌کشم. وصیت مولا خطاب به فرزندان آبی بود بر آتش دلمان. من چقدر نفهمی کردم که خیال‌کردم ممکن است عدالت علی(ع) لکه‌دار شود. اصلا مگر علی(ع) وامدار عدالت است؟ قسم به تمام اشک‌هایی که در چاه می‌ریخت، این عدالت است که مدیون و مرهون مولاست... مولایی که حتی میان برادر خونی‌اش و امثال ما ژنده‌پوش‌ها فرقی نمی‌گذاشت. آنگاه که خود فرمود:
- به خدا سوگند عقیل را در نهایت بینوایى دیدم، از من خواست تا کمی از گندم شما مردم را به او ببخشم، درحالى که فرزندانش را از شدت فقر آشفته موى و گردآلود با چهره‌اى نیلین مى‌دیدم. چند بار نزد من آمد و خواهش خود مکرر کرد و من همچنان به او گوش مى‌دادم و او پنداشت که دینم را به او مى‌فروشم و شیوه خویش وا مى‌گذارم و از پى هواى او مى‌روم. پس پاره آهنى را در آتش گداختم و تا مگر عبرت گیرد، به تنش نزدیک کردم. عقیل همانند بیمارى ناله سر داد و بیم آن بود که از حرارتش بسوزد. گفتم: «اى عقیل نوحه‌گران در عزایت بگریند، آیا از حرارت آهنى که انسانى به بازیچه گداخته است مى‌نالى و مرا از آتشى که خداوند جبار به خشم خود افروخته بیمى نباشد؟ تو از این درد مى‌نالى و من از حرارت آتش ننالم؟»
مولا کاش اینها می‌فهمیدند بعد از تو ارکان هدایت
فرو می‌ریزد. مولا کاش می‌فهمیدند بهتر از شما امیری نخواهند دید. کاش وقتی در صفین به 10 قدمی خیمه فتنه رسیده بودند، فریب خدعه‌های بر نیزه رفته دشمن را نمی‌خوردند. که قرآن خود تو هستی یاعلی(ع). معرفت تو که نباشد، آن کتاب‌هایی که بر نیزه تاب می‌خوردند مگر چیزی جز پوست و مرکب بودند؟! مولا جان! اصلا همه اینها به کنار. تو را جان حسینت بگو، چرا ضارب خود را بیدار کردی؟حتی نگران قضا شدن نماز او هم بودی. اما آقا! این‌گونه حالا خوب شده‌است؟ بی‌شما دین امت قضا می‌شود! آقا جان! ببین کودکان شیر آورده‌اند. جهان عرب در پهلوانی از شما مردتر ندیده. آقاجان! شما خوب می‌شوید مگر نه؟ سحر دوباره به ما سر می‌زنید مگر نه؟ اصلا آقا مشک‌تان را بدهید به من! خورجین‌تان را هم برادرم به دوش می‌کشد. جهان ما بعد از شما چه شکلی است آقا؟ باور کنید تا شیر را میل نکنید مادرم به خانه راهم نمی‌دهد. نه! ما جهان بعد از شما را نمی‌خواهیم. شما دوباره می‌آیید. خودتان وعده کردید. از من نخواهید باور کنم مردترین مرد عالم خلف وعده کند!... من و خواهرم منتظرتان هستیم، فردا لابه لای گرگ و میش شب، وقتی تمام کوفه به خواب رفته است... .
ضمیمه نوجوانه