نسخه Pdf

تعمیرکار موتورخانه جهنم

تعمیرکار موتورخانه جهنم

آن فانی‌ترین رو به افول، آن مرد بی‌فضل فضول، آن شاغل به شغل اشغالگری، آن دارنده ویار ویرانگری، آن زاده تل‌آویو، آن در قصه‌های کودکان، دیو، آن نخست‌وزیر کنونی، آن غریق بحر زبونی، آن رئیس حزب لیکود، آن همیشه در صعود و رکود – البته بلا‌نسبت جناب کود – آن عاشق کلم و کاهو، تعمیرکار موتورخانه جهنم؛ جناب مستطاب بنیامین نتانیاهو – که عمرش کوتاه باد – از آنها بود که اگر نبود ته‌مانده کاسه آمریکایی‌ها حیف و میل می‌شد.
نامبرده از هر انگشتش هنر می‌چکد. در رسم که تبحرش مثال‌زدنی است. مخصوصا وقتی قصد مشخص کردن خطوط قرمز را دارد. نقل است روزی را در جمع اهالی سازمان ملل حاضر شد و تصویری از یک بمب فرضی را به حاضران نشان داد و گفت که ساختن بمب اتم سه مرحله دارد؛ به ترتیب مرحله اول‌، مرحله دوم و مرحله سوم. تا همین‌جای بحث حاضران همه کلاه از سر برداشته و کف زدند. او در ادامه خط‌قرمزی نزدیک کلاهک هسته‌ای رسم و تاکید کرد:« ایران نباید به اینجا برسد بچه‌ها! وگرنه می‌فهمد ما چه موجوداتی هستیم. آنها هم مثل نازی‌ها هستند و ممکن است خون به‌پا کنند. البته نه به آن نازی نازی‌های ناز.»
در آن بین یک خبرنگار مستقل از میان برخیزید و پرسید:«مسترا‌! این‌که اسرائیل یکی از چهار دولت مسلح به برنامه هسته‌ای است که پیمان‌نامه منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای را امضا نکرده‌اند نشان از این نمی‌دهد که می‌خواهید دیگران به قدرتی که شما دارید، نرسند و خیلی رویتان زیاد است؟!»
نتانیاهو با شنیدن این پرسش کله‌ای خاراند و ریش نداشته‌اش را نوازش کرد و در اوج منطق و استدلال پاسخ‌داد: «نه». که در این هنگام تعداد قابل‌توجهی از حضار بار دیگر کلاه از سر برداشته و کف زدند. البته دیده شد که بعد از جلسه یکی از بادیگاردها چیزی زیر گوش آن خبرنگار زمزمه کرد و آنگاه جناب خبرنگار دستش را به این شکل بالا برد () و پس از آن جلسه تا‌کنون خبری از آن خبرنگار در دست نیست!
یکی دیگر از هنرهایی که از آن یکی انگشتش می‌چکد، هنر اشغال کردن است. مرحوم عمه‌جانش می‌گفت هر‌وقت به منزل‌شان زنگ می‌زدیم تلفن‌شان اشغال بود اما توان او بیشتر از این حرف‌ها بود. بگذارید زحمت ایشان را با ذکر مثالی توضیح بدهم. فرض کنید یک روز آفتابی در منزل خود نشسته‌اید. آنگاه عده‌ای غریبه می‌آیند روی کتف و کول شما سوار می‌شوند. نتیجه این است که کتف و کول شما درد می‌گیرد و مجبور می‌شوید از آنجا بلند شده و بروید یک سمت دیگری از خانه بنشینید. آنگاه یکی از غریبه‌ها که از بقیه کمی موجه‌تر است، می‌آید و به رسم انسانیت التماس می‌کند که اجازه دهید دو سه روزی آنجا بمانند. شما هم دلتان به رحم می‌آید و اجازه می‌دهید. مدتی بعد یک دیوار از جنس آب و گل بین خودشان و شما می‌کشند و می‌گویند حالا دیگر اینجا حق آب و گل داریم، پس این‌ور دیگر مال ما! شما متعجب می‌شوید و زنگ می‌زنید همسایه‌ها برای احقاق حق‌تان. مدیر ساختمان سر می‌رسد و می‌گوید، نباید به حقوق هم تجاوز کنیم! آنگاه خیلی‌خیلی احساس نگرانی می‌کند و با ابراز ناراحتی از این‌که آنها یکی از فرزندان شما را هم به قصد کشت زده‌اند، می‌رود. در حال رفتن نیز به شما می‌گوید:« اینقدر سخت نگیر عزیز! با هم خوب باشید!» شما که احتمالا باید عصبانی شده باشید، شروع می‌کنید با سنگ آن دیوار را خراب کردن. ولی آنها عاشقانه پای ظلمی که در حق شما کرده‌اند، می‌ایستند.
یکی دیگر از هنرهای آن مرد نامرد، فوبیای شنود است. یعنی فکر می‌کند همه می‌خواهند وی را بشنوند. شاید برای همین است که او تنها مردی است که در گرمابه آواز نمی‌خواند. او کاملا به ضرب‌المثل دیوار موش دارد و موش هم گوش دارد معتقد است و به‌خصوص از موش‌های آمریکایی که گوش‌های درازتری دارند، می‌ترسد. به همین علت همواره نشست‌های برگزار‌شده در مقر سازمان موساد در تل‌آویو را دوست داشته، چرا که در آنجا اطمینان دارد که هیچ‌کس نمی‌تواند حرف‌های او را شنود کند. البته خوشمزگی نوشابه‌های (ما می‌گوییم نوشابه شما هم فکر کنید نوشابه) آنجا هم بی‌تاثیر نبوده است!
البته این فوبیای شنود او خودش حاصل یکی دیگر از هنرهایش است و آن واهمه همیشگی‌اش از لو رفتن است! برای همین هم بود که برایش یک مدرسه خریدند که تنهایی در آن درس بخواند تا هیچ همکلاسی وجود نداشته باشد که بخواهد او را به دیگران لو بدهد. گرچه یک‌بار خودش، خودش را لو داد و برای همین روان‌شناس صهیونیستی خانوادگی‌شان بود که به او توصیه کرد تا می‌تواند جای آدم‌های مهم و خوب جهان را به سازمان‌های تروریستی
لو دهد.


ضمیمه کلیک