پارو زدن  به سمت ساحل

پارو زدن به سمت ساحل

ناخدای یک کشتی تجارتی بزرگ که مردی جوان اما تحصیلکرده بود، هر شب پس از صرف شام با یکی از نیروهای خدماتی که پیرمردی کم‌سواد اما باصفا بود، دقایقی را به صحبت و گپ و گفت می‌گذراند و با او صفا می‌کرد. شبی ناخدا از پیرمرد پرسید: تو از علم جغرافیا چیزی می‌دانی؟ پیرمرد گفت: نه. ناخدا گفت: پس بدان یک‌چهارم عمرت بر فنا رفته است. پیرمرد به فکر فرو رفت و همان‌طور که ظرف غذای ناخدا را جمع می‌کرد نزد خود افسوس خورد که چرا از زمین‌شناسی چیزی نمی‌داند. شب بعد، ناخدا از پیرمرد پرسید: تو از علم هواشناسی چیزی می‌دانی؟ پیرمرد گفت: نه. ناخدا گفت: پس بدان نیمی از عمرت به فنا رفته است. پیرمرد بار دیگر افسوس خورد و ظرف‌های غذای ناخدا را جمع کرد. شب بعد ناخدا از پیرمرد پرسید: تو از مبادی و مبانی سوادرسانه سر در می‌آوری؟ پیرمرد گفت: نه. ناخدا گفت: پس سه چهارم عمرت بر فناست. پیرمرد بار دیگر با افسوس ظرف غذای ناخدا را جمع کرد. شب بعد، پیش از آن‌که وقت غذا فرا برسد، پیرمرد با شتاب نزد ناخدا رفت و گفت: شنا کردن بلدی؟ ناخدا گفت: پس چی؟ یکی از شروط اولیه کار روی کشتی شنا کردن است. پیرمرد گفت: حیف شد. اگر بلد نبودی می‌گفتم کل عمر تو بر فناست. ناخدا گفت: مگر چطور؟ پیرمرد گفت: کشتی با صخره برخورد کرده و به‌زودی غرق خواهد شد. ناخدا به‌سرعت از جا برخاست و از محل حادثه سرکشی کرد و از خدمه خواست قایق‌های نجات را به آب بیندازد و ظرف نیم‌ساعت همه سرنشینان از کشتی نجات پیدا کردند. در این هنگام ناخدا رو به پیرمرد کرد و گفت: نظر به شایستگی‌ها و تجارب و با توجه به این‌که از طرز فکر، اعتماد به نفس و سرعت عملت خوشم آمد، تو را به سمت مشاور مخصوص اعلام خطر منصوب می‌نمایم. سپس همگی به سمت ساحل پارو زدند.