حكایت جواب ابلهان و حالا هرچی
روزی حكیمی پس از آنكه كلاسش با مریدان تمام شد، به یك هایپرماركت مراجعه كرد تا مایحتاج منزل را ابتیاع كند. وقتی به هایپرماركت رسید، به سختی در پاركینگ اسبان جای پاركی برای اسب خود پیدا كرد و اسبش را به میخ مربوطه بست و برایش كاه و یونجه ریخت. در این هنگام مرد ابلهی از راه رسید و از آنجا كه دیگر جای پارك خالی نمانده بود، خرش را كنار اسب حكیم بست تا از كاه و یونجه او بخورد.
حكیم گفت: اای مرد ابله، خرت را اینجا نبند. ممكن است اسب به او لگد بزند.ب مرد ابله به حكیم پوزخندی زد و رفت. وقتی مرد ابله از خرید بازگشت، خرش را مشاهده كرد كه بر اثر لگد اسب پایش شكسته و لنگ شده است. فورا با پلیس تماس گرفت. پلیس در اسرعوقت در صحنه حاضر شد و همان لحظه حكیم نیز همراه كیسههای خرید به محل پارك اسبش رسید. پلیس ماوقع را از حكیم پرسید و حكیم خود را به لال بودن زد.
صاحب خر گفت: ااین بابا لال نیست، خودش با من حرف زد.ب
پلیس گفت: ابا تو چه گفت؟ب
صاحب خر گفت: اگفت خرت را اینجا نبند، تا اسب به او لگد نزند.ب
پلیس خندید و بر حكمت مرد حكیم آفرین گفت و مرد ابله را از خود راند و به حكیم گفت: اپس چرا الان با او حرف نزدی؟ب
حكیم گفت: ابرای آنكه خیلی خر است.ب
پلیس گفت: ابهتر نبود، میگفتی برای آنكه جواب ابلهان خاموشی است.ب
حكیم گفت: احالا هرچی.ب
و به این ترتیب از آن پس هردو عبارتِ اجواب ابلهان خاموشی استب و احالا هرچیب به افواه راه یافتند و به مثلی زیبا در زبان پارسی بدل شدند.