حكایت بودا، منطق پیشاارسطویی و هوای تاریك

مقطع حساس‌کنونی

حكایت بودا، منطق پیشاارسطویی و هوای تاریك

بودا در میان شاگردانش نشسته بود. مردی به آنان نزدیك شد و گفت: «آیا خدا هست؟»
 بودا گفت: «بلی هست. خوبش هم هست.»
مرد گفت: «مرسی» و رفت. هنگام ظهر مرد دیگری رسید و گفت: «آیا خدا هست؟» بودا گفت: «کی میگه هست؟ نخیر، نیست.»
 مرد گفت: «چه بد» و رفت. هنگام غروب مرد دیگری رسید و گفت: «آیا خدا هست؟»
 بودا گفت: «برو خودت بگرد ببین هست یا نه. منو هم خبر كن.»
مرد گفت: «برقرار باشید» و رفت.
 یكی از شاگردان گفت: «استاد، این منطقی نیست، شما چطور می‌توانید به یك سؤال سه جواب بدهید؟» بودا گفت: «برا من منطق منطق نكنا. من بودا ام، ارسطو نیستم.»
شاگرد گفت: «ولی بالاخره ما شاگرد شما هستیم و دور شما جمع شده‌ایم، بلكه چهارتا چیز یاد بگیریم تا در آینده حالا نه مثل شما، ولی لااقل در حد خودمان چراغ راه مردمان باشیم.»
 بودا گفت: «باشد. حال كه این‌طور است به شما می‌گویم. شخص اول یك فرد ژاپنی بود. فرزندان آن شخص در آینده پیروان من خواهند بود. پس به او درستش را گفتم. شخص دوم یك فرد ایرانی بود. فرزندان او در آینده در بازی فوتبال از فرزندان شخص اول شكست خواهند خورد، اما به‌جای آن‌كه مرهم آلام هم باشند به همدیگر خواهند پرید و یكدیگر را خواهند درید. از همین‌رو به او آدرس غلط دادم تا حساب كار دستش بیاید.» شاگرد پرسید: «و نفر سوم؟» بودا گفت: «داور بود.» بودا افزود: «حالا خوبتان شد؟ روشن شد؟»
 شاگرد كه ایرانی‌الاصل بود، نگاهی به بیرون انداخت و گفت: «نه، الان تاریكه، فردا روشن می‌شه.» و سپس هار هار خندیدند و از نزد بودا برخاست و درسش را با بودا حذف كرد و كلیه بوداییان را در تمام شبكه‌های اجتماعی بلاك كرد و خاموش شد.