مدینه داغ دارد
به نسبت قدمتش بسیار كوچك است قبرستان بقیع. قبرستانی كه دایر است و هنوز مردگان مدینه در آن دفن میشوند. هر روز سحر نه به عشق هزار برابر بودن ثواب نماز در مسجدالنبی، بلکه به خاطر اینكه بعد از نماز صبح در بقیع باز میشود میرویم نماز جماعت. كمی مینشینیم بعد از نماز تا ازدحام كمتر شود و در همین مدت سلامی به رسولا... میدهیم كه به لطف توجه همه مسلمانان و زائران هیچ غریب نیست. بعد از جایی كه زمانی كوچه بنیهاشم بوده و حالا حیاط مسجد، پشت به مرقد حضرت رسول و رو به شرق كه كم كم سرخ میشود از طلوع خورشید، میرویم سمت بقیع. با اینكه زنها را راه نمیدهند ولی چنان ازدحامی است كه 50متر راه را پنج دقیقه طول میكشد برویم و در همین مسیر كوتاه زمزمههایی را میشنویم به تركی، چینی، عربی و قرقیزی، مالایی و ... و دیگر گذشت زمانی كه معروف بود بقیع محل و محله شیعیان و بهخصوص ایرانیهاست. فشارهای وهابیها هر چه بیشتر شده توجه طوایف مختلف مسلمان بیشتر جلب شده به حقیقت اهلبیت. حالا میشود بین یك تعداد سنی پاكستانی ایستاد و روضه امام حسن گوش داد. در دیدار نماینده ولی فقیه با دفاتر مراجع در مدینه هم همه این نكته را گفتند كه بقیع چه مملو از سنیها شده كه: یرِیدُونَ لِیطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كرِهَ الْكافِرُونَ.
به هر حال عرض ادب میكنیم و از كنار قبور ائمه میگذریم به امید اینكه موقع برگشتن خلوتتر شده باشد. از كنار قبور دختران دیگر رسولا... میگذریم. از كنار قبور همسران رسولا... میگذریم. از كنار قبر عقیل و عبدا... همسر حضرت زینب میگذریم. عجیب است اینجا تاریخ چه ساده زیر خاك آرمیده. پایینتر كفترها پرپر میزنند و گرد و خاك هوا میكنند. مثل دفعات قبل عینك میزنیم و كلاه میگذاریم تا دوربینهای مداربستهشان نشناسدمان وقتی عكس میگیریم.
قدم میزنیم تا ته قبرستان و كنار نردههای بقیع. زنهای ملیتهای مختلف را میبینیم كه حسرت ورود میخورند و اشك میریزند. دور میزنیم و موقع برگشتن نزدیك قبر امالبنین را مسدود میبینیم و ازدحامی كه آرام اشك میریزد و زبان گرفته عباس و اباالفضل را. خدا رحمتت كند با پسرهایی كه تربیت كردی. برمیگردیم سمت قبور ائمه. توجه میكنیم به قبر فاطمه بنت اسد. خدا تو را هم رحمت كند با پسرهایی كه تربیت كردی. آنجا همچنان شلوغ است. تصمیم به رفتن میگیریم به امید اینكه بعد از نماز عصر كه دوباره قبرستان باز میشود ائمه را زیارت كنیم. شكر خدا كه ائمه هم دارند كمكم از غربت درمیآیند.
از در بقیع كه بیرون میآییم و سرازیر میشویم به سمت هتل احساس میكنیم چیز داغی ته دلمان سنگینی میكند. دلمان كمكم میسوزد. ته حلقمان شور میشود. همه چیز موج موج میشود. اینجا صدها سال است كه یك نفر از غربت درنیامده و دوباره از خودمان میپرسیم راستی قبر فاطمه دردانه رسولا... كجاست؟
چرا هیچ كس نمیپرسد این سوال بزرگ را؟ چرا كسی جوابی ندارد؟ چرا وقتی پیامبر از خرمایی خوشش آمده و دربارهاش حرفی زده آن خرما عزیز شده و حالا كیلویی 50 ریال گرانتر از بقیه فروش میرود، ولی كسی یادش نمیآید پیامبر گفته فاطمه پاره تن من است؟
چرا اینجا روی دیوارها حدیث دوستی پیامبر با كوه احد را مینویسند ولی چیزی درباره «فمن آذاها فقد آذانی، من آذانی فقد آذىا...» نمینویسند؟
مدینه داغ دارد. هر وقت در دلتان احساس سنگینی و داغ كردید بدانید دل هوای گمشدهای دارد.
به هر حال عرض ادب میكنیم و از كنار قبور ائمه میگذریم به امید اینكه موقع برگشتن خلوتتر شده باشد. از كنار قبور دختران دیگر رسولا... میگذریم. از كنار قبور همسران رسولا... میگذریم. از كنار قبر عقیل و عبدا... همسر حضرت زینب میگذریم. عجیب است اینجا تاریخ چه ساده زیر خاك آرمیده. پایینتر كفترها پرپر میزنند و گرد و خاك هوا میكنند. مثل دفعات قبل عینك میزنیم و كلاه میگذاریم تا دوربینهای مداربستهشان نشناسدمان وقتی عكس میگیریم.
قدم میزنیم تا ته قبرستان و كنار نردههای بقیع. زنهای ملیتهای مختلف را میبینیم كه حسرت ورود میخورند و اشك میریزند. دور میزنیم و موقع برگشتن نزدیك قبر امالبنین را مسدود میبینیم و ازدحامی كه آرام اشك میریزد و زبان گرفته عباس و اباالفضل را. خدا رحمتت كند با پسرهایی كه تربیت كردی. برمیگردیم سمت قبور ائمه. توجه میكنیم به قبر فاطمه بنت اسد. خدا تو را هم رحمت كند با پسرهایی كه تربیت كردی. آنجا همچنان شلوغ است. تصمیم به رفتن میگیریم به امید اینكه بعد از نماز عصر كه دوباره قبرستان باز میشود ائمه را زیارت كنیم. شكر خدا كه ائمه هم دارند كمكم از غربت درمیآیند.
از در بقیع كه بیرون میآییم و سرازیر میشویم به سمت هتل احساس میكنیم چیز داغی ته دلمان سنگینی میكند. دلمان كمكم میسوزد. ته حلقمان شور میشود. همه چیز موج موج میشود. اینجا صدها سال است كه یك نفر از غربت درنیامده و دوباره از خودمان میپرسیم راستی قبر فاطمه دردانه رسولا... كجاست؟
چرا هیچ كس نمیپرسد این سوال بزرگ را؟ چرا كسی جوابی ندارد؟ چرا وقتی پیامبر از خرمایی خوشش آمده و دربارهاش حرفی زده آن خرما عزیز شده و حالا كیلویی 50 ریال گرانتر از بقیه فروش میرود، ولی كسی یادش نمیآید پیامبر گفته فاطمه پاره تن من است؟
چرا اینجا روی دیوارها حدیث دوستی پیامبر با كوه احد را مینویسند ولی چیزی درباره «فمن آذاها فقد آذانی، من آذانی فقد آذىا...» نمینویسند؟
مدینه داغ دارد. هر وقت در دلتان احساس سنگینی و داغ كردید بدانید دل هوای گمشدهای دارد.