قیل و قال

قیل و قال

شب _ داخلی _ رستوران بین راهی
 بهروز: منیج! من كه بچه بودم با عمو اكبرم كه اتوبوس داشت می‌اومدیم اینجا. اون موقع كارم این بود داد بزنم نیم ساعت ناهار بفرمایید پایین. ولی منیج باورت نمی‌شه اون موقع كه اصلا اینجوری نبود اینجا. حوض داشت، چشمه داشت، همه چی داشت. الان بالكل همه چی تغییر كرده. (مردی ظروف غذا را می‌برد) ایولا داداش دمت گرم. منیج، اون موقع مسافرا رو می‌آوردن اینور، مارو می‌بردن اونور. بگیر (لیوان چای را به دست منیژه می‌دهد) صاحب اینجام عزت و احترام و غذای مفتی، آخرشم سه چهارتا پاكت سیگار می‌داد به عمو اكبر. هی...الان من فكر می‌كنم برو بچه‌های اینجا فهمیدن من پاركابی عمو اكبرم، آره. واسه خاطر همین امشب كباب خوبی دادن. خیلی باحال بود.
 منیژه: خیلی خب بابا چرا انقد منت میذاری. هی داستان واسه من تعریف می‌كنی. نكنه انتظار داری من تا ده سال دیگه هی ازت تشكر كنم بابت این دو تا سیخ كباب كوفتی. ها؟ هی تشكر كن