محسن، میدونم داخل همین هواپیمایی
میگویم شما به عنوان عكاسی كه به چنین مراسمی اعزام میشوید، میدانید تعدادی عكس قابل پیشبینی خواهید گرفت. مثلا میدانید كه لحظات اندوهباری را از بیتابیها و بیقراری خانوادههای شهدا و انتظار و شوق خانواده مجروحان ثبت خواهید كرد، اما لحظات غیرقابل پیشبینی هم هست كه شما بهیكباره با آن مواجه میشوید. میپرسم از این دست صحنهها در روز استقبال دیده است، میگوید: اپدری بود كه بیتابی نمیكرد و گوشیاش را گذاشته بود دم گوشش و مدام گویی كه تماس میگرفت با شخصی و میپرسید كی میرسد. میگفت: محسن میدونم داخل همین هواپیمایی. پس كی میرسی پسرم؟ب بسیار تكاندهنده بود. چون آن سوی خط كسی نبود و او با پسر شهیدش گفتوگو میكرد.