داستان فوقپندآموز روباه والاستریت
در خیابان والاستریت در شهر نیویورك شخصی به نام تام رفت و آمد میكرد كه برخلاف سایر اشخاصی كه در آن خیابان رفت و آمد میكردند، سمت و منصب اقتصادی خاصی نداشت و ظاهرا تنها برای تفریح و تفرج به آن خیابان میرفت. تام در طول زمان با اكثر كاركنان مراكز اقتصادی والاستریت آشنا بود و به آنها سر میزد و با آنها قهوه میخورد و به بحث و تبادلنظر پیرامون مسائل كلی مرتبط با وجود و هستی و انسانیت میپرداخت. آنها نیز با دیدن او شادمان میشدند و با او به گفتوگو میپرداختند و چون او را شخصی ساده، فرهنگی و غیراقتصادی میپنداشتند با او شوخیهای جالبی میكردند. مثلا همواره یك اسكناس دهدلاری و یك اسكناس
گلد سرتیفیكیشن هزاردلاری، یا یك سكه دهسنتی و یك سكه طلای فریدام اسپرینگ را به او نشان میدادند و از او میپرسیدند كدام را میخواهی و او همواره اسكناس دهدلاری و سكه دهسنتی را انتخاب میكرد و آنها هارهار میخندیدند و دهدلاری یا دهسنتی را به او میدادند.
روزی یك استاد دانشگاه كه برای بررسی میدانی اوضاع بورس به خیابان والاستریت رفته بود، این صحنه را مشاهده كرد و دید تام میان یك اسكناس هزاردلاری و یك اسكناس دهدلاری با رضایت اسكناس دهدلاری را انتخاب كرد. پس تام را در گوشه خلوتی صدا كرد و به او گفت: «آیا تو نمیدانی هزار از ده بیشتر است؟» تام گفت: «میدانم». استاد گفت: «پس چرا اسكناس دهدلاری را برداشتی؟» تام گفت: «آیا تو نمیدانی یك درآمد مادامالعمر، از یك درآمد موردی بهتر است؟»
استاد گفت: «میدانم.»
تام گفت: «كافی است یكبار اسكناس هزاردلاری یا سكه طلا را انتخاب كنم تا از فردایش بازی تمام شود. من ده سال است كه روزی 50 الی صد دلار از والاستریت درآمد دارم.» استاد كه سخت تحت تاثیر قرار گرفته بود، گفت: «استاد تویی، هنر این فعالیت سازنده است. ما در این دانشگاهها چه یاد بچههای مردم میدهیم؟»
تام گفت: «نمرهام چند؟ 20 یا 5/19؟» استاد گفت: «25 تمام» و خاموش شد.
گلد سرتیفیكیشن هزاردلاری، یا یك سكه دهسنتی و یك سكه طلای فریدام اسپرینگ را به او نشان میدادند و از او میپرسیدند كدام را میخواهی و او همواره اسكناس دهدلاری و سكه دهسنتی را انتخاب میكرد و آنها هارهار میخندیدند و دهدلاری یا دهسنتی را به او میدادند.
روزی یك استاد دانشگاه كه برای بررسی میدانی اوضاع بورس به خیابان والاستریت رفته بود، این صحنه را مشاهده كرد و دید تام میان یك اسكناس هزاردلاری و یك اسكناس دهدلاری با رضایت اسكناس دهدلاری را انتخاب كرد. پس تام را در گوشه خلوتی صدا كرد و به او گفت: «آیا تو نمیدانی هزار از ده بیشتر است؟» تام گفت: «میدانم». استاد گفت: «پس چرا اسكناس دهدلاری را برداشتی؟» تام گفت: «آیا تو نمیدانی یك درآمد مادامالعمر، از یك درآمد موردی بهتر است؟»
استاد گفت: «میدانم.»
تام گفت: «كافی است یكبار اسكناس هزاردلاری یا سكه طلا را انتخاب كنم تا از فردایش بازی تمام شود. من ده سال است كه روزی 50 الی صد دلار از والاستریت درآمد دارم.» استاد كه سخت تحت تاثیر قرار گرفته بود، گفت: «استاد تویی، هنر این فعالیت سازنده است. ما در این دانشگاهها چه یاد بچههای مردم میدهیم؟»
تام گفت: «نمرهام چند؟ 20 یا 5/19؟» استاد گفت: «25 تمام» و خاموش شد.