داستان  دختر هشتگ‌دار سرچهارراه  (قسمت دوم)

داستان دختر هشتگ‌دار سرچهارراه (قسمت دوم)

[دیروز قسمت اول این داستان را خواندید و حالا ادامه داستان]
فردا صبح دختر برای بار سوم به سر چهارراه رفت و رأس ساعت ۹ خود را روی زمین انداخت و وانمود كرد بیهوش شده است. افسر پلیس راهور بار دیگر بالای سر او رفت و با پا به او زد تا از جا بلند شود. دختر وانمود كرد به هوش آمده است. افسر پلیس راهور به دختر گفت: داستان چیه؟ دوربین مخفیه؟ چهارشنبه‌های سفیده؟ برای چی هر روز به اینجا میایی و مثلا بیهوش می‌شوی؟
دختر گفت: برای انجام فرامین والدین. از جا بلند شد و به خانه برگشت و ماجرا را برای مادرش تعریف كرد. مادر گفت: خب. فردا صبح نیز همین عمل را برای آخرین بار اجرا كن. فردا صبح دختر برای بار چهارم به سر چهارراه رفت، اما پیش از آن‌كه خود را روی زمین بیندازد، افسر پلیس نزدیك او رفت و گفت: اگر امروز هم خودت را زمین بیندازی به گشت نیروی انتظامی بی‌سیم می‌زنم بیایند بگیرندت.
دختر گفت: باشه و به خانه برگشت و ماجرا را برای مادرش تعریف كرد.
مادر گفت: خب. حالا بیا بنشین تا علت این اتفاقات را برایت بگویم. اینستاگرام مثل همین اتفاق است. ممكن است ابتدای امر همه به تو توجه كنند و برای دیگران جالب باشی، اما در ادامه برای همه عادی می‌شوی و دیگر برای كسی مهم نیستی...
در این هنگام یكی از دوستان دختر از راه رسید و زنگ در را زد و وارد خانه شد و پس از سلام و احوالپرسی رو به دختر كرد و گفت: اینستاگرام را دیده‌ای؟ دختر گفت: نه. دوست دختر اینستاگرام را باز كرد و ویدئوی بیهوش شدن دختر كه توسط یك رهگذر ضبط و با هشتگ # دختر_سرچهارراه در اینستاگرام داغ شده بود و بیش از سیصدهزار بازدید خورده بود را به دختر و مادرش نشان داد.
 مادر گفت: ای بابا، چی می‌خواستیم و چی شد و به خوبی فهمید دوره زمانه عوض شده و هیچ معلوم نیست كلا چه‌جوری است و آخرش چه می‌شود. پس رو به دختر كرد و گفت: اقلا آگهی هم بگیر كه چهار قران هم به اقتصاد خانواده كمك كرده باشی. دختر گفت: باشه و پیجش را كه پرایوت بود به حالت عمومی درآورد و در بیو نوشت: یك آبان‌ماهی عاشق، چهارراه واقعی شمایید، دایركت ممنوع و خاموش شد.