یادداشتی از باران باستانی
رد كفترها را بگیر و بگو یا ضامن آهو
باید بطلبد، اگر نخواهدت به هر دری بزنی، بسته میشود به هر راهی بروی، بنبست میشود و اگر بخواهدت، به هر بنبستی كه برسی راهی برایت بازی میكند اگر بخواهدت دلت را هوایی میكند. اگر بطلبد، در ذهن پر مساله را تخته میكند، دلت را راه میاندازد سمت حرمش. دلت كه هوایی شود، آرام نمیگیرد تا برود و برسد و اگر طلبیده باشد آنقدر این هوا دور دلت بال بال میزند كه راه میافتی سمت حرمش. مساله این است كه بطلبد. كاش بطلبد، وقتی بخواهدت همه كوره راهها، راه میشود، هموار. میروی و میشوی جَلد حرمش.
اگر بخواهد فرق نمیكند، آدمیزاد باشی یا آهوی رمیده از دست صیاد یا كفتری غریب. اگر بطلبد هزار راه باز میكند كه بروی جلد حرمش شوی، مهمان خانهاش شوی. خانهای كه سقفش آسمان است و دیوارهایش امنیت. مرز ندارد دیوارهایش، انگار سقف و دیوارهایش رفته رسیده به آسمان. برای همین وقتی میطلبد و میروی و همجوار خانهاش مینشینی انگار وصل میشوی به آن بالا بالاها. دیگر زمینی نیست كه جذبت كند و پا در خاك بمانی. برای همین است به حرم امام مهربانیها كه میرسی مثل پر سبك میشوی.
اگر بطلبد و بروی، هر جای حرمش باشی، چشمت را كفتری با خود میبرد به آسمان به گوشه و كنار حرم. مثل بَلد راهی كه همه گوشه كنارها را میشناسد.
كفترهای حرم و ما چه میدانیم از كفترهای حرم! شاید كه هر كدامشان قصهای دارند و ما نمیدانیم. این بَلدهای حرم آقا شاید بال بال میزنند كه نشانهای به ما نشان دهند ما نمیبینیم.
مثل همین كفتری كه چند روز پیش در مسیرش قرار گرفت. داشت در خیابانهای شلوغ تهران سردرگم و پریشان حال میرفت و با خودش دو، دو تا چهارتا میكرد كه امورات این زندگی را چطور سر و سامان دهد كه از روی درختی، كفتری سفید مثل برف افتاد جلوی پایش. بال كفتر آسیب دیده بود. مریض بود و حال ندار. مرد كفتر را برداشت، نوازشش كرد. به خانه برد، آب و دانهاش داد. بالش را بست و هی برایش از روزهای خوبی گفت كه در راهند و كفتر صدایش درنیامد تا روزی كه مرد بهش گفت، فردا میرویم مشهد. برای كفتر سفید، بال شكسته از دخترش گفت كه در مشهد منتظرش است. گفت دخترش را سپرده به امام مهربانیها. به كفتر سفید گفت زود خوب شو، تو را هم میبرم حرم امام رضا(ع)، رهایت میكنم در آن حریم امن... در آسمانی كه به گنبد دوار وصل است.
اگر بطلبد و جَلدش شوی دیگر كار تمام است. بیماری و افسردهدلی و سردرگمی و قرض و هزار درد دیگر بهانهای میشود تا بروی و برسی به حرمش. اگر بطلبد، راهش را خودش نشان میدهد و وسیلهاش را جور میكند.
این بار اگر طلبیده شدی و رفتی حرم به كفترهای آقا نگاه كن، ردشان را بگیر، هركدامشان قصهای دارند. مثل همان آهو كه آقا ضامنش شد. رد كفترها را بگیر و بگو یا ضامن آهو...
اگر بخواهد فرق نمیكند، آدمیزاد باشی یا آهوی رمیده از دست صیاد یا كفتری غریب. اگر بطلبد هزار راه باز میكند كه بروی جلد حرمش شوی، مهمان خانهاش شوی. خانهای كه سقفش آسمان است و دیوارهایش امنیت. مرز ندارد دیوارهایش، انگار سقف و دیوارهایش رفته رسیده به آسمان. برای همین وقتی میطلبد و میروی و همجوار خانهاش مینشینی انگار وصل میشوی به آن بالا بالاها. دیگر زمینی نیست كه جذبت كند و پا در خاك بمانی. برای همین است به حرم امام مهربانیها كه میرسی مثل پر سبك میشوی.
اگر بطلبد و بروی، هر جای حرمش باشی، چشمت را كفتری با خود میبرد به آسمان به گوشه و كنار حرم. مثل بَلد راهی كه همه گوشه كنارها را میشناسد.
كفترهای حرم و ما چه میدانیم از كفترهای حرم! شاید كه هر كدامشان قصهای دارند و ما نمیدانیم. این بَلدهای حرم آقا شاید بال بال میزنند كه نشانهای به ما نشان دهند ما نمیبینیم.
مثل همین كفتری كه چند روز پیش در مسیرش قرار گرفت. داشت در خیابانهای شلوغ تهران سردرگم و پریشان حال میرفت و با خودش دو، دو تا چهارتا میكرد كه امورات این زندگی را چطور سر و سامان دهد كه از روی درختی، كفتری سفید مثل برف افتاد جلوی پایش. بال كفتر آسیب دیده بود. مریض بود و حال ندار. مرد كفتر را برداشت، نوازشش كرد. به خانه برد، آب و دانهاش داد. بالش را بست و هی برایش از روزهای خوبی گفت كه در راهند و كفتر صدایش درنیامد تا روزی كه مرد بهش گفت، فردا میرویم مشهد. برای كفتر سفید، بال شكسته از دخترش گفت كه در مشهد منتظرش است. گفت دخترش را سپرده به امام مهربانیها. به كفتر سفید گفت زود خوب شو، تو را هم میبرم حرم امام رضا(ع)، رهایت میكنم در آن حریم امن... در آسمانی كه به گنبد دوار وصل است.
اگر بطلبد و جَلدش شوی دیگر كار تمام است. بیماری و افسردهدلی و سردرگمی و قرض و هزار درد دیگر بهانهای میشود تا بروی و برسی به حرمش. اگر بطلبد، راهش را خودش نشان میدهد و وسیلهاش را جور میكند.
این بار اگر طلبیده شدی و رفتی حرم به كفترهای آقا نگاه كن، ردشان را بگیر، هركدامشان قصهای دارند. مثل همان آهو كه آقا ضامنش شد. رد كفترها را بگیر و بگو یا ضامن آهو...