روزهای دور  از  خانه

گفت‌وگو با دختر گمشده افغانستانی که با پیگیری جام‌جم و تیزهوشی کارمند بهزیستی به خانه بازگشت

روزهای دور از خانه

علاقه دختر هشت ساله افغان به مترو سواری، 15 روز دلهره و اضطراب را نه‌تنها برای خانواده‌اش، بلكه هزاران ایرانی رقم زد. در حالی كه همه در انتظار خبری خوش از پیدا شدن فاطمه بودند او در بهزیستی كرج با دوستانش مشغول بازی بود و انتظار می‌كشید تا دوباره به خانه برگردد و به ایستگاه مترو برود.

به گزارش خبرنگار جام‌جم، ظهر جمعه 
13 اردیبهشت امسال فاطمه در حال بازی در حیاط خانه‌شان در خیابان مرتضوی تهران بود كه ناپدید شد. مادر وقتی به حیاط آمد با در باز خانه رو‌به‌رو شد. سراسیمه به خیابان آمد و چند بار فاطمه را صدا زد، اما از دخترك خبری نبود. خودش را به تلفن رساند و سریع با شوهرش تماس گرفت و گم شدن دخترشان را خبر داد. پدر خود را به خانه رساند. اولین جایی كه به ذهنش رسید ایستگاه متروی محله بود. فاطمه یك بار دیگر هم گمشده بود و ماموران مترو او را پیدا كرده بودند. دختر هشت ساله عاشق مترو بود و سوار قطار مترو شدن، بهترین تفریحش بود.
این بار در مترو خبری از او نبود. پدر به كلانتری محل رفت و شكایتی را مطرح كرد. عبدا... شریفی می‌گوید: «به پارك، مترو و بیمارستان‌ها سر زدم، اما هیچ اثری از دخترم نبود. به اداره آگاهی هم رفتم، اما هر بار نامه‌ای می‌دادند و من به سازمان‌های مختلف مثل بهزیستی می‌بردم. هر روز ناامیدتر از روز قبل بودم. بعد از یك هفته خبر ناپدید شدن دخترم در روزنامه جام‌جم چاپ شد و آگهی‌های او در فضای مجازی پخش شد. حتی شنیدم چند بازیگر معروف هم عكس دخترم را منتشر كردند و از مردم برای یافتن او كمك خواستند.»
پدر و مادر فاطمه شماره‌های خود را پایین آگهی‌ها اعلام كردند و هربار تلفن زنگ می‌خورد، منتظر خبری از دخترشان بودند، اما در این بین بعضی‌ها اطلاعات دروغ می‌گفتند و بعضی می‌خواستند به پدر و مادر نگران امیدواری بدهند. مادر فاطمه می‌گوید: هر بار تلفن زنگ می‌خورد با خودم می‌گفتم دخترم پیدا شده است. مردم در این مدت كنار ما بودند و كمك می‌كردند تا دخترم پیدا شود. در این 15 روز خواب و خوراك نداشتیم و امیدمان به خدا بود تا فاطمه دوباره به خانه برگردد.
عصر پنجشنبه به پدر فاطمه خبر دادند، دخترش را در حال آب بازی در حوض پارك دانشجو دیده‌اند. پدر سریع خود را به خیابان رساند و دربستی گرفت تا زودتر به دخترش برسد، اما وقتی به آنجا رسید از فاطمه خبری نبود. عبدا... درباره ماجرای پیدا شدن دخترش می‌گوید: چند كودك افغان در پارك بازی می‌كردند اما فاطمه در میانشان نبود. به من گفتند چند كودك كار هم در میدان فاطمی هستند به آنجا رفتم، اما خبری از دخترم نبود. موقع اذان مغرب و عشاء بود كه ناامید كنار خیابان نشستم و از خدا خواستم كمكم كند. همان موقع تلفنم زنگ خورد. كارمند بهزیستی كرج بود . در روزنامه عكس دخترم را دیده و شماره من را از آگهی پیدا كرده بود. خواستم اجازه بدهد با فاطمه صحبت كنم یا عكسش را برایم بفرستد كه قبول نكرد. خواستم از فاطمه اسم مدرسه‌اش را بپرسد كه درست جواب داده بود. فهمیدم دخترم پیدا شده است. شنبه به بهزیستی رفته و دخترم را تحویل گرفته و به خانه بازگشتیم.»