داستان  اتوبوس ‌پندآموز و كتك

داستان اتوبوس ‌پندآموز و كتك

در یك روز بهاری، اتوبوسی دوطبقه در داخل ایستگاه توقف كرد. مردی كه به‌شدت خسته بود وارد اتوبوس شد و خواست از پله‌ها بالا برود و در طبقه دوم اتوبوس كه خالی از مسافر بود تا رسیدن به خانه استراحت كند. پیرمردی كه بر صندلی كنار پله‌ها نشسته بود، با لحنی سرشار از اضطراب به مرد گفت: نرو بالا. مرد گفت: چرا؟ پیرمرد گفت: خطرناكه. خیلی خطرناكه. مرد با خود اندیشید لابد در بالا اتفاقی افتاده است، اما از آنجا كه خسته بود و حال نداشت، چیزی از پیرمرد نپرسید و در طبقه اول ماند و میله را گرفت و به‌طور ایستاده به استراحت پرداخت. در ایستگاه‌های بعد، مسافران دیگری سوار شدند و وقتی خواستند به طبقه بالا بروند، پیرمرد به آنها هشدار داد و آنها نیز در طبقه اول ماندند. در ایستگاه یكی مانده به آخر، در حالی‌كه طبقه اول اتوبوس از شدت مسافران در حال انفجار بود، جوانی سوار اتوبوس شد و از روی سر و كله مسافران عبور كرد و خود را به پله‌ها رساند. پیرمرد گفت: نرو بالا. جوان گفت: بی‌خیال بابا و از پله‌ها بالا رفت.
 مسافران به پیرمرد نگاه كردند. یكی از مسافران سرش را از زیربغل مسافر دیگری بیرون آورد و گفت: الان چی می‌شود؟ بالا چه خطری هست؟ پیرمرد گفت: چه خطری؟ مسافران گفتند: بله، چه خطری؟ پیرمرد گفت: مگر ندیدید؟ بالا راننده ندارد و پس از لحظاتی قارقار خندید. مسافران پس از آن‌كه چند ثانیه از لای دست و پای یكدیگر به یكدیگر نگاه كردند متوجه ماجرا شدند و به طرف پیرمرد هجوم بردند تا او را مورد اصابت كتك قرار دهند. در این هنگام پیرمرد از جا برخاست و گفت: دست نگه دارید‌. من پیرمردی ساده نیستم. من حكیمم و در دانشگاه تدریس می‌كنم. اكنون هم مشغول همكاری با تیم سازندگان سلسله‌برنامه‌های دوربین مخفی هستم. بلی، شما در مقابل دوربین مخفی هستید و به چهار گوشه اتوبوس اشاره كرد. مسافران بسرعت آرام شدند و به دوربین‌ها لبخند زدند و با لبخند به لابه‌لای یكدیگر بازگشتند. در این هنگام پیرمرد رو به یكی از دوربین‌ها كرد و گفت: همان‌گونه كه دیدید، هیچ‌گاه بدون آن‌كه دلیل كاری را بدانید آن كار را انجام ندهید. سپس تا برنامه‌ای دیگر بینندگان عزیز را به خدا سپرد. مسافران به محض آن‌كه متوجه خاموش شدن دوربین‌ها شدند، بر سر پیرمرد ریختند و بدون توجه به مراتب حكمت وی، او را مورد اصابت كتك قرار دادند.