ایرانی ها به عشق  و غزل بر می گردند

ایرانی ها به عشق و غزل بر می گردند


توجه به عشق و تغزل در نزد مردمانِ این سرزمین در برهه‌هایی سبب شده شاعران بزرگی در حاشیه قرار بگیرند مثلا ما در دوره مشروطه شاعر بزرگی چون مرحوم بهار را داریم كه در قصیده، مثنوی و قطعه سرآمد است ولی او هم در نزد مخاطب عام ادبیات در سایه شهریار قرار می‌گیرد، شهریاری كه از دانش و بینش ادبی بهار برخوردار نیست. یا در همان دوران با این‌كه فرخی یزدی تعداد زیادی شعر سیاسی سروده است تنها غزل‌های عاشقانه‌اش می‌ماند و به نسل‌های بعد راه پیدا می‌كند.
میرشکاک این گفته را تایید می‌کند و می‌افزاید: ببینید همان غزلِ «شب چو در بستم و مست از می‌نابش كردم / ماه اگر حلقه به دركوفت جوابش كردم» از فرخی‌یزدی می‌ماند یا همان‌طور كه شما گفتید، شهریار علی‌رغم این‌كه دانش ادبی‌اش نسبت به بهار شاید یك به صد باشد، بر او غلبه می‌كند و بهاری كه صاحب آن قصاید شكوهمند است به نسبت شهریار چندان مورد توجه قرار نمی‌گیرد، چراكه افق، افق عشق است و انسان ایرانی ممكن است تقویمی و روزآمد انقلابی بشود یا جریانی پیش بیاید كه به شعری غیر از غزل، التفات نشان بدهد، اما به محض این‌كه اوضاع آرام شد دوباره دنبال این می‌گردد كه غزل كجاست و چه كسی از عشق حرف می‌زند و چه كسی می‌گوید: «تا هستم ای رفیق ندانی كه كیستم / روزی سراغ بخت من آیی كه نیستم» یا «آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا / بی‌وفا حالا كه من افتاده‌ام از پا چرا» و دنبال این نیست كه «ای دیو سپید پای دربند / ای گنبد گیتی ای دماوند»، با خود می‌گوید اصلا به من چه؟ یك فردگرایی خاصی در قوم ایرانی هست كه فقط عشق به آن جواب می‌دهد. به همین خاطر بعد از هر جریان نیرومندی مثل انقلاب مشروطه یا انقلاب خودمان، دوباره اراده‌اش معطوف به عشق و غزل می‌شود.