روایت بچه محله امامزاده حسن(ع) از ظلم انگلیسی

در این روزها كه انگلیسی‌ها دوباره درحال موش‌دواندن هستند، خواندن رمان «دشت‌های سوزان» خالی از لطف نیست

روایت بچه محله امامزاده حسن(ع) از ظلم انگلیسی

خبرش تلخ بود؛ این‌كه نظامیان نیروی دریایی انگلیس چند هزار كیلومتر آن طرف‌تر ریخته‌اند توی یك نفتكش كه داشته نفت ما را حمل می‌كرده. یك‌وقت ذهن‌تان نرود به این سمت كه نفتكش كار غیرقانونی انجام می‌داده؛ نه. داشته نفت ما را برای یك از مشتریان حمل می‌كرده كه انگلیسی‌ها می‌ریزند توی عرشه و آن را توقیف می‌كنند. این را بگذارید كنار اقدام اخیر سفیرشان در تهران كه قرار بود نشست خبری بگذارد، منتها شرط و شروط گذاشته بود كه به هیچ سوالی پاسخ نخواهد داد و متنی كه قرائت می‎‌كند هم ترجمه نخواهد شد و هیچ عكاس و خبرنگاری حق هیچ حركت اضافه‌ای را هم ندارد. همین‌ها برای ما كافی است تا امروز برایتان از «دشت‌های سوزان» بگوییم. شرح‌حالی رمان و داستان‌گونه از روزهایی كه انگلیسی‌ها به‌دنبال كشف نفت افتاده بودند به جان خاك‌های خوزستان و حكومت مركزی ایران در اوج ضعف و انحطاط، رمقی نداشت تا بلكه آن‌گونه كه باید با نظامیان استعمار پیر برخورد كند.

كشتی در خرمشهر لنگر انداخته و مسافران در حال پیاده شدن بودند. ویلسون به بدرقه مستر جونز آمده بود. در كنار بندر هم ثامِر و مسعد در انتظار سیدمحمد بودند. ویلسون در حالی كه با جونز حرف می‌زد آنها را زیر نظر داشت. سیدمحمد را كه دید به جونز گفت: «بیا تا با یك آدم جالب آشنا شوی!» و به سمت سید رفت: «سلام بر سیدمحمد!» سید ایستاد! سید جواب داد: «علیكم مستر ویلسون!» ویلسون، جونز را معرفی كرد: «با مستر جونز، نماینده‌ رسمی مستر دارسی آشنا شوید!» سید به ویلسون گفت: «تا الان خیال می‌كردم شما نماینده تام‌الاختیارِ بریتانیا هستید!» ویلسون گفت: «من نماینده نظامی بریتانیای كبیر هستم!»
سید از جونز پرسید: «و شما حتما نماینده‌ سیاسی؟!» ویلسون گفت: «ایشان فارسی بلد نیستند!» سید نیشخند زد: «از عجایب است؛ بالاخره یك انگلیسی دیدم كه فارسی نمی‌داند!» ویلسون برای جونز ترجمه كرد. جونز خندید و گفت: «به ایشان بگو من عاشق زبان فارسی هستم. فارسی شكر است. به محض بازگشت به لندن، زبان شما را یاد خواهم گرفت.» ویلسون برای سیدمحمد ترجمه كرد. سید گفت: «به ایشان بفرمایید نیازی نیست! همین تعداد از شما كه فارسی بلدند برای همه ایران بلكه همه بلاد اسلام كفایت می‌كند!» ویلسون جا خورد! جونز متوجه فضای سنگین جمع شد و منتظر واكنش ویلسون ماند. ویلسون مكثی كرد و گفت: «كاش می‌دانستم چطور می‌توانم دل شما را به دست بیاورم. اهمیت دوستی با شما برای من به اندازه اهمیت اكتشاف نفت در ایران است!»
 ادای دین به ایرانی‌های داغ‍دیده
اینها بخش‌هایی از سطور رمان «دشت‌های سوزان» است. نویسنده‌اش را حتما می‌شناسید؛ صادق كرمیار! كرمیار را در سال‌های اخیر به واسطه رمان «نامیرا» می‎‌شناسند كه ادای دینی است به حضرت سیدالشهدا(ع)! با این حال او چند داستان خوب دیگر هم دارد كه یكی‌شان همین دشت‌های سوزان است. كرمیار در این اثر  سعی كرده بخشی از ظلمی را كه از طرف استعمار به مردمش تحمیل شده، روایت كند. پسربچه محل امامزاده حسن(ع) تهران كه به قول خودش در دهه 40 در جنوب‌غرب پایتخت تشتك‌بازی می‌كرد در این کتاب به تاریخ تونل زده و یك قرن به عقب برگشته، داستانش را از روزهایی شروع كرده كه انگلیسی‌ها افتاده بود به جان خاك داغ خوزستان و وجب به وجب بو می‌كشیدند تا مگر كجا به نفت برسند!
درست است كرمیار در این کتاب سعی كرده داستان بگوید، ولی خب داستانگویی‌اش متعهد به تاریخ است. خودش در این زمینه می‌گوید: درباره كشف نفت و ماجراهای خوزستان، سندِ تاریخی به اندازه كافی وجود دارد. درباره قصه‌ای كه در دشت‌های سوزان روایت می‌كنم سندهای تاریخی زیادی وجود دارد. هم كتابِ خاطره‌های افراد مختلف و هم كارهای تاریخی مورخ‌ها را داریم. البته درباره‌ این موضوع خاص، كتاب خاطره‌های وزیر مختار انگلیس هم اطلاعات خوبی دارد. بین چیزهایی كه برای این كار به آن دسترسی داشتم، از تاریخ ۵۰۰ ساله خوزستان شروع كردم. خاطره‌های سرپرسی لورین را خواندم كه آن زمان وزیر مختار انگلستان در ایران بود. البته كتاب سفرنامه مادام دیالوفوآ هم منبع خوبی بود.
 صد سال برویم عقب
از نظر زمانی، رمان به اواخر جنگ جهانی اول و اواخر دوران قاجار مربوط است. خود ناشر آن را روایتگرِ داستانی وقایع خوزستان از دوره ناصری تا به قدرت رسیدن رضاخان می‌داند. از تأثیر جنگ‌های جهانی اول و دوم تا پیدایش نفت در خوزستان و ماجراهای كاخ فیلیه كه متعلق به شیخ‌الشیوخ خوزستان است تا به قدرت رسیدن شیخ خزعل در خوزستان و مبارزات قبایل گوناگون جنوب علیه استعمار و استبداد را روایت می‌كند. داستان با مرگ شیخ جابر آغاز می‌شود و جنگ قدرت برای جایگزینی شیخ‌الشیوخ ادامه دارد. تا این‌كه شیخ خزعل قدرت را در كاخ فیلیه در دست می‌گیرد و مخالفان خود را یكی‌یكی از سر راه برمی‌دارد. عشق بدران و وریده و مبارزات بدران علیه شیخ خزعل و استعمارگران جذابیت مضاعفی به داستان بخشیده است.
 خوره‌كتاب‌ها هم خوش‌شان آمده
دشت‌های سوزان در شبكه اجتماعی كتابخوان‌ها هم امتیاز بالایی دارد و توانسته از 5 امتیاز، 2/4 امتیاز را از آن خود كند كه به نسبت، امتیاز بالایی است. مجید اسطیری، یكی از كاربرانِ خوره‌كتاب گودریدز درباره این اثر چنین پیامی گذاشته:‌
دشت‌های سوزان داستانی است خواندنی. ماجرای آن دوره ناصرالدین شاه قاجار و مبارزات ملی مذهبی مردم خوزستان برای استقلال داشتن در بهره‌برداری از نفت و كشتیرانی جنوب است. نیروهای پیشبرنده ماجراهای داستان را می‌شود این چند تا دانست:

انگلیسی‌ها كه به عنوان استعمارگران پیر دنیا خیلی خوب ترسیم شده‌اند. به همان حیله گری و تفرقه‌اندازی كه هستند!

شیخ خزعل كه به خاطر قدرت، برادرش را می‌كشد و به خاطر قدرت حاضر است با انگلیسی‌ها متحد شود و مردم را زیر پا بگذارد و...

مردم بیگناه و مظلوم كه جز كشته شدن، سهمی از ثروت‌های اطراف خود ندارند و بالاخره برای دفاع از حق خود قیام می‌كنند.

مرجعیت شیعه كه دو نمونه مختلفش را در داستان می‌بینیم. آیت‌ا... جزایری كه ابتدا در مقابل انگلیسی‌ها مقاومت می‌كند و در نهایت فتوا می‌دهد كار كردن برای آنها اگر مفسده‌ای نداشته باشد منع شرعی ندارد؛ و آیت‌ا... یزدی كه تا پایان در برابر انگلیسی‌ها كوتاه نمی‌آید.

از این چهار نیروی اصلی كه بگذریم نیروهای زیاد دیگری هم جریانات داستان را در ابعاد كوچك‌تری هدایت می‌كنند. مثلا درگیری‌ها بین طوایف بومی و طمع‌ورزی‌های شخصی مانند آنچه در مطرود می‌بینیم. در این روزها كه دوباره بحث انگلیسی‌ها و روابط شكرآب‌شان با ما به تیتر خبرها آمده شاید خالی از لطف نباشد كه دشت‌های سوزان را تورقی كنیم.
همین نیروهای بیرونی فراوان باعث شده‌اند این رمان پر از كشمكش‌های بیرونی باشد و چندان راهی به درون آدم‌ها نداشته باشیم. احتمالا كسانی كه دغدغه‌های تاریخی داشته باشند یا حتی بخواهند درباره تاریخ جنوب مطالعه كنند از خواندن آن خیلی لذت ببرند.