حكایت زاهد و اره و درخت انحرافی
در زمانهای قدیم میان یكی از اقوام قدیمی، زاهدی میزیست كه سبك زندگی شدیدا زاهدانهای داشت و همواره با یكلا پیراهن مندرس، در یك گوشه افتاده به عبادت میپرداخت. روزی یكی از اشخاص معتمد به او خبر داد در یكی از دهات اطراف، كدخدای ده، یك درخت قدیمی را مقدس اعلام كرده و مردم و گردشگران از مناطق مختلف به زیارت آن درخت میروند و به آن چیزمیز میبندند و كدخدا نیز بابت آن از آنها پول میگیرد.
زاهد خشمگین شد و چوب خود را همراه ارهبرقی برداشت تا به دهات مذكور برود و درخت مذكور را قطع كند. در راه ابلیس در هیات خوانندهای سنتی بر زاهد ظاهر شد و گفت: ای زاهد، كجا میروی؟ زاهد گفت: میروم تا درخت انحرافی را قطع كنم. خواننده سنتی گفت: زاهد، به تو چه؟ زاهد كه از اظهارنظر خواننده سنتی خشمگین شده بود، با او گلاویز شد و او را به زمین زد و خواست با چوب بر سر وی بكوبد كه ابلیس در همان حال كه روی زمین خوابیده بود از هیات خواننده سنتی به هیات مشاور دیجیتال ماركتینگ درآمد و گفت: ای زاهد، بیا معاملهای كنیم. من هر روز از محل درآمد درخت از گردشگران، دو سكه زیر بالش تو میگذارم كه صرف امور خیر كنی. آیا این بهتر از قطع كردن درخت نیست؟
زاهد با خود اندیشید واقعا بهتر است. پس ارهبرقی و چوب خود را برداشت و به شهر بازگشت. ابلیس تا یك هفته هرروز دو سكه زیر بالش زاهد گذاشت تا اینكه در روز هشتم خبری از سكهها نشد. زاهد كه باردیگر خشمگین شده بود ارهبرقی را برداشت و به سمت دهاتی كه درخت آنجا بود به راه افتاد. درراه ابلیس در هیات یك كارشناس اقتصادی بر زاهد ظاهر شد و گفت: ای زاهد به كجا میروی؟ زاهد گفت: برای وصول مطالبات سررسید شده به دهات انحرافی میروم.
كارشناس اقتصادی گفت: بیخود و با زاهد گلاویز شد و او را به زمین زد و گفت: تو قبلا مرا زمین زدی، چرا كه انگیزهات معنوی بود، اما الان زمین خوردی، چراكه انگیزهات مادی بود. وی سپس در گوش زاهد چیزی گفت كه هیچكس نشنید چه بود، اما باعث شد زاهد ارهبرقی و چوب خود را بردارد و به شهر برود و تا آخر عمر به عبادت و امور خیریه مشغول شود.
زاهد خشمگین شد و چوب خود را همراه ارهبرقی برداشت تا به دهات مذكور برود و درخت مذكور را قطع كند. در راه ابلیس در هیات خوانندهای سنتی بر زاهد ظاهر شد و گفت: ای زاهد، كجا میروی؟ زاهد گفت: میروم تا درخت انحرافی را قطع كنم. خواننده سنتی گفت: زاهد، به تو چه؟ زاهد كه از اظهارنظر خواننده سنتی خشمگین شده بود، با او گلاویز شد و او را به زمین زد و خواست با چوب بر سر وی بكوبد كه ابلیس در همان حال كه روی زمین خوابیده بود از هیات خواننده سنتی به هیات مشاور دیجیتال ماركتینگ درآمد و گفت: ای زاهد، بیا معاملهای كنیم. من هر روز از محل درآمد درخت از گردشگران، دو سكه زیر بالش تو میگذارم كه صرف امور خیر كنی. آیا این بهتر از قطع كردن درخت نیست؟
زاهد با خود اندیشید واقعا بهتر است. پس ارهبرقی و چوب خود را برداشت و به شهر بازگشت. ابلیس تا یك هفته هرروز دو سكه زیر بالش زاهد گذاشت تا اینكه در روز هشتم خبری از سكهها نشد. زاهد كه باردیگر خشمگین شده بود ارهبرقی را برداشت و به سمت دهاتی كه درخت آنجا بود به راه افتاد. درراه ابلیس در هیات یك كارشناس اقتصادی بر زاهد ظاهر شد و گفت: ای زاهد به كجا میروی؟ زاهد گفت: برای وصول مطالبات سررسید شده به دهات انحرافی میروم.
كارشناس اقتصادی گفت: بیخود و با زاهد گلاویز شد و او را به زمین زد و گفت: تو قبلا مرا زمین زدی، چرا كه انگیزهات معنوی بود، اما الان زمین خوردی، چراكه انگیزهات مادی بود. وی سپس در گوش زاهد چیزی گفت كه هیچكس نشنید چه بود، اما باعث شد زاهد ارهبرقی و چوب خود را بردارد و به شهر برود و تا آخر عمر به عبادت و امور خیریه مشغول شود.