هم تیمی

هم تیمی

 وسط چهارراه با کفش‌های برند فلان‌اش کوبید روی ترمز،‌ دهان‌اش را باز کرد و شجره‌نامه راننده ماشین بغلی را هرس کرد. آن یکی راننده هم پایش در کتانی برند بیسارش عرق کرد، قفل فرمان را برداشت و از ماشین پیاده شد و من تا همین‌جایش را دیدم و گذشتم چون برایم مهم نبود بعدش چه می‌شود. قدم می‌زدم، به کفش‌های برند بهمانم نگاه می‌کردم و فکر این بودم که چرا سرنوشت آن دو برایم مهم نیست. یا چرا آن دو راننده با هم حس دشمنی دارند. به کفش‌هایم نگاه می‌کردم و فکر این بودم قدیم‌ترها که همه گیوه به پا می‌کردند، همه پاها یک شکل بودند. مثل لباس یک تیم. همه هم تیمی بودند. اما الان هر کسی لباس یک تیم را به تن دارد و به آن یکی به چشم تیم حریف نگاه می‌کند.