سفرنامه حج
همین را میخواستید آقایان كماندار؟
حامد عسکری
احد، رشته كوهی است شتری رنگ در مدینه كه سنگهایی سیاه وكبود و سخت دارد. خبر رسیده كه مشركین خواب جنگ دیدهاند و به تلافی بدر ومحمد(ص)، ساز و برگ جنگ مهیا میكنند. راحت طلبان میگویند بگذاریم بیایند در شهر پارتیزانی بجنگیم، زمین بدهیم زنان بگیریم، این جملهها آشنایند در ذهنم. رسول و جانشینش علی اما نظریه پرداز جنگند. جنگ را میبرند بیرون مدینه. جایی كه یك طرفش كوه باشد یك طرفش حره و فقط یك گردنه باریك باشد كه عبور از آن ممكن نیست. یاد جمله ناپلئون میافتم. آدم در اتاق خوابش با كسی جنگ نمیكند.
رمات را بالا میروم؛ تپهای سنگی بین مدینه و رشته كوههای احد. این هم پادگان موقت سپاه محمد رسولا...، پادگانی پشت به كوه و رو به دشمن. یك آرایش جنگی با طراحی كلاسیك با كمترین تلفات و البته تحسینآور.
این هم جایی است كه پیامبر كه دست بالا را داشت، بهعنوان میدان كارزار انتخاب كرده است.
سه طرف این سرزمین را موانع طبیعی پوشانده است؛ نخلستان، حره و كوهستان. جنوبش میتواند میدان رزم باشد. بنازم به این طراحی كه بزرگترین ژنرالهای طراحی جنگ كلاسیك در نبوغش ماندهاند. تاریخ مینویسد، طوری عرصه بر مشركین تنگ بوده كه تیراندازهای گردنه چشم بسته به سمت مهاجمان تیر میانداختهاند یا سوار میغلتیده یا اسب. یك حفره در ذهنم باز میشود. یك حفره كوچک كه كمكم ری میكند و بزرگ میشود. یكی دارد غمگین كمانچه مینوازد. غبار جنگ حلق را میخشكاند. چكاچك شمشیرهاست كه بالا میرود. من دارم مینویسم اما دستم بوی چرم و استخوان و آهن میدهد، بوی دست عرق كرده یك جنگاور... جنگ بالا گرفته است. گروه ژان میشل ژار حالا اوج هنرنمایی خود را دارند عرضه میكنند. مشركین حالا تارومار شدهاند. و جنازههایشان برجستگیهای دشت را بیشتر كرده. بوی غنیمت میآید. كماندارها میگویند پس ما چی؟ از جیبمان نرود! جنگ را كه برده ایم! برویم چیزی كاسب شویم! من 1400 سال این طرفتر داد میزنم؛ رسول گفت چه شكست چه پیروزی تنگه را رها نكنید! من صدایم آنقدری جان ندارد كه 1400 سال به عقب برگردد. جنگ تقریبا برده را دودستی میدهیم و خلاص... میدانی رفیق، بد سوخت دادیم. به قول محمدعلی: روز گرسنگی سرمان را فروختیم / نان خواستیم خنجرمان را فروختیم! آقایان كماندار ارزشش را داشت؟ حالا گیرم از كمر یك مشرك یك شمشیر هم واكردی بستی پر شالت! گیرم یك كلاهخود خفن از كله مشركی واكردی گذاشتی روی سرت، گیرم یك زره یك نیزه یك چكمه یك خنجر یك ... چه میدانم هر چی كاسب شدی! ارزشش را داشت كه حمزه را از محمد بگیرید؟ ارزشش را داشت مصعب رعنا به خون بغلتد، ارزشش را داشت دندان محمد(ص) بشكند؟ همین را میخواستید! خوبتان شد؟
رمات را بالا میروم؛ تپهای سنگی بین مدینه و رشته كوههای احد. این هم پادگان موقت سپاه محمد رسولا...، پادگانی پشت به كوه و رو به دشمن. یك آرایش جنگی با طراحی كلاسیك با كمترین تلفات و البته تحسینآور.
این هم جایی است كه پیامبر كه دست بالا را داشت، بهعنوان میدان كارزار انتخاب كرده است.
سه طرف این سرزمین را موانع طبیعی پوشانده است؛ نخلستان، حره و كوهستان. جنوبش میتواند میدان رزم باشد. بنازم به این طراحی كه بزرگترین ژنرالهای طراحی جنگ كلاسیك در نبوغش ماندهاند. تاریخ مینویسد، طوری عرصه بر مشركین تنگ بوده كه تیراندازهای گردنه چشم بسته به سمت مهاجمان تیر میانداختهاند یا سوار میغلتیده یا اسب. یك حفره در ذهنم باز میشود. یك حفره كوچک كه كمكم ری میكند و بزرگ میشود. یكی دارد غمگین كمانچه مینوازد. غبار جنگ حلق را میخشكاند. چكاچك شمشیرهاست كه بالا میرود. من دارم مینویسم اما دستم بوی چرم و استخوان و آهن میدهد، بوی دست عرق كرده یك جنگاور... جنگ بالا گرفته است. گروه ژان میشل ژار حالا اوج هنرنمایی خود را دارند عرضه میكنند. مشركین حالا تارومار شدهاند. و جنازههایشان برجستگیهای دشت را بیشتر كرده. بوی غنیمت میآید. كماندارها میگویند پس ما چی؟ از جیبمان نرود! جنگ را كه برده ایم! برویم چیزی كاسب شویم! من 1400 سال این طرفتر داد میزنم؛ رسول گفت چه شكست چه پیروزی تنگه را رها نكنید! من صدایم آنقدری جان ندارد كه 1400 سال به عقب برگردد. جنگ تقریبا برده را دودستی میدهیم و خلاص... میدانی رفیق، بد سوخت دادیم. به قول محمدعلی: روز گرسنگی سرمان را فروختیم / نان خواستیم خنجرمان را فروختیم! آقایان كماندار ارزشش را داشت؟ حالا گیرم از كمر یك مشرك یك شمشیر هم واكردی بستی پر شالت! گیرم یك كلاهخود خفن از كله مشركی واكردی گذاشتی روی سرت، گیرم یك زره یك نیزه یك چكمه یك خنجر یك ... چه میدانم هر چی كاسب شدی! ارزشش را داشت كه حمزه را از محمد بگیرید؟ ارزشش را داشت مصعب رعنا به خون بغلتد، ارزشش را داشت دندان محمد(ص) بشكند؟ همین را میخواستید! خوبتان شد؟