خدا صبور كند  در مصیبتت ما را...

خدا صبور كند در مصیبتت ما را...

اولین روزی است كه بعد از سفرم به حج حجاز و اتمام حج برگشته‌ام سر كار. مشكی محرم را پوشیده‌ام. امروز روز اول محرم است. یك‌وقت‌هایی، چیزهایی هست ته توی دلت را خالی می‌كند. همان روزهایی كه مكه بودم یك‌روز داشتم قرآن می‌خواندم (جهت ریا) و به آن آیات كه رسیدم همان‌طوری شدم. ته توی دلم یك هو خالی شد. گوشه ذهنم هایلایتش كردم برگشتنی دم دمای محرم بنویسمش و امروز اول محرم است ... از مكه از همان‌جایی كه حسین حجش را نیمه‌تمام گذاشت و راه افتاد سمت عراق... سمت كربلا... رسیده بودم به سوره صافات و همان‌جایی كه فرمود: نوح ما را ندا قرار داد و و ما او و اهلش را از كرب عظیم نجات دادیم ... صافات دست من را گرفته و جلوتر می‌برد می‌رسم به امتحان ابراهیم آن‌گاه كه خداوند فرمود او را به پسردار شدن مژده دادیم ... و چون كنار پدر اعمال را تمام كرد به اسماعیلش فرمود ای پسركم در خواب دیدم تو را سر می‌برم و تو چه می‌گویی؟ اسماعیل تسلیم و مطیع فرمود: پدرجان آنچه را دستور آمده انجام بده تا از صابرینم بیابی ... من توی مكه این آیات را به جانم نوشیدم آن‌گاه كه مسیر بردن اسماعیل به قربانگاه را قدم می‌زدم و شیطان همان‌جا بر ابراهیم ظاهر شد كه: پسر به قربانگاه می‌بری چشمت روشن! عشیره و قبیله‌ات چه می‌گویند و همان‌جا ابراهیم هفت مرتبه به هفت ریگ، شیطان را از خود رمی كرد و رماند ... جایی حوالی همان‌جاهایی كه ابراهیم با تیغی بر پر شال ابراهیم را به قربانگاه می‌برد ... خدا از دل ابراهیم خبر داشت و چه آتشی به جان پدر می‌انداخت لبخندهای از سر تسلیم و رضایت پسر ... صافات ورق می‌خورد: ندایش دادیم ای ابراهیم! تو رویا را تصدیق كردیم و مطیع بودی! ما این‌گونه پاداش نیكوكاران را می‌دهیم. قبول داریم امتحان و بلای آشكاری بود كه به ذبحی عظیم امتحانش كردیم .... تا اینجای صافات خودش تپش قلب می‌آورد و نفسگیر است، ولی وقتی توی آیه یكصد و هشتش درست بعد از ذبح عظیم می‌گوید: آن را گذاشتیم برای آیندگان ... كلمه‌ها بوی خون می‌گیرند. صافات یك جوری توی لایه‌های پنهان متنش خدا دارد روضه می‌خواند ... روضه عزیزش را ... پسر قربانی كردن كار هركسی نیست ... محرم ماه خون خداست ... و حسین كم‌كم می‌آید برای اجرای بزرگ‌ترین نمایش هستی. حسین علیه‌السلام از حج نیمه‌كاره حالا احرام خون بسته و كعبه‌ای شده در طواف تیغ‌ها و نیزه‌ها. من از مكه برگشته‌ام. باید حالا بروم كربلا ... باید با كلمه‌ها‌یم با دلم بروم كربلا ... باید یك كاری كنم. ده روز دیگر ذبح عظیم حسین اتفاق می‌افتد. مادرم شب اول محرم برای تسلای دل حضرت حجت صدقه كنار می‌گذاشت. یك‌بار شب اول محرم، یك بار شب عاشورا ... این دهه همین‌جا برایتان خواهم نوشت. از خون ... خون خدا ...