روایتی از آیین سنتی نخلگردانی در شمیران
نخل چیذر
دنبال نخل راه افتادم. از جمعشان خوشم آمد. خاك عزا را میشد روی صورتشان دید. آدم عزادار چشم و گوشش پیش عزیز از دست رفتهاش است. هر طرف میچرخد عزیزش را میبیند و هر صدایی دلش را هوایی میكند. چشم آدم عزادار خیس است اما فروغ ندارد. دستهایش را هم گاه به سر میكوبد گاه به سینه و گاه به صورت. آنها خوب عزادارانی بودند و من هم به عزایشان عزادار شدم.
«یا فاطمه عریان بدنم مانده به صحرا / مظلوم حسینم
از جنت فردوس بیاور كفنم را / مظلوم حسینم.»
سر خوردم وسط سینهزنی. همانجایی كه میاندارها میایستند. سینهزنی زیاد رفته بودم و میاندار هم زیاد دیده بودم اما این هیات میانداریشان درست و حسابی بود. فخرفروشی نداشتند. یكدفعه حس كردم میاندار شدهام. میانداری همان منظم كردن صداهاست. اینكه حواست باشد كسی از نوحه جلو نزند یا عقب نماند. صف كه طولانی شود كار میاندارها هم سخت میشود. باید گوش و چشمشان چند برابر كار كند كه نوحه ظهر عاشورا دوصدایی نشود. این كار ارج و قرب زیادی دارد كه تا آن وسط نباشی نمیدانی. من این موضوع را آنجا فهمیدم و همان وسط ایستادم. جمعیت كل میدان را پر كرده بود و جا برای سوزن انداختن نبود. نخل جلو میرفت و آتش به جان جمعیت میریخت. از هر جا رد میشد غوغا میكرد. تو بگو خیابان، بگو در و دیوار، بگو مردم، بگو هرچه كه بود به جوش میافتاد از دیدن نخل. جمعیت از نوحه دردناك پسر رسول خدا آتش گرفته بود. ورودی میدان نخل باید كمی توقف میكرد تا میدان خالی شود اما مردم نخل را برای به دوش كشیدن بدن پاك حسین (ع) میخواستند. جوانان جلوی دستهای هم منتظر بودند كه شور قتلگاه بگیرند.
یكی مدام صلوات میگرفت كه نظم به هم نریزد. لابهلای صلواتها ناگهان صدای گریه بالا گرفت. انگار صدای گریه دور و بریهایم نبود. اصلا گریه مردم نبود. دور و برم كسیهای های گریه نمیكرد. صدای صدها هزار نفر بود ولی چشمم صدها هزار نفر را نمیدید. میدانستم كل عالم پشت این نخل گریاناند. چشمم را بستم و همصدای دنیا شدم.
میدان خلوت شده بود. جلوی نخل مثل هر سال جوانی چیزی دید و فریاد زد «واااای ...» و صدا در آسمان پیچید «كشته شد حسین.» اینجا چیذر است، ظهر عاشورا. دیگ جوشان میچرخد و قل میزند و یك دنیا همراهش فریاد میزنند «ای وای كشته شد حسین».
برشی از کتاب تازه انتشار یافته «زان تشنگان»
«یا فاطمه عریان بدنم مانده به صحرا / مظلوم حسینم
از جنت فردوس بیاور كفنم را / مظلوم حسینم.»
سر خوردم وسط سینهزنی. همانجایی كه میاندارها میایستند. سینهزنی زیاد رفته بودم و میاندار هم زیاد دیده بودم اما این هیات میانداریشان درست و حسابی بود. فخرفروشی نداشتند. یكدفعه حس كردم میاندار شدهام. میانداری همان منظم كردن صداهاست. اینكه حواست باشد كسی از نوحه جلو نزند یا عقب نماند. صف كه طولانی شود كار میاندارها هم سخت میشود. باید گوش و چشمشان چند برابر كار كند كه نوحه ظهر عاشورا دوصدایی نشود. این كار ارج و قرب زیادی دارد كه تا آن وسط نباشی نمیدانی. من این موضوع را آنجا فهمیدم و همان وسط ایستادم. جمعیت كل میدان را پر كرده بود و جا برای سوزن انداختن نبود. نخل جلو میرفت و آتش به جان جمعیت میریخت. از هر جا رد میشد غوغا میكرد. تو بگو خیابان، بگو در و دیوار، بگو مردم، بگو هرچه كه بود به جوش میافتاد از دیدن نخل. جمعیت از نوحه دردناك پسر رسول خدا آتش گرفته بود. ورودی میدان نخل باید كمی توقف میكرد تا میدان خالی شود اما مردم نخل را برای به دوش كشیدن بدن پاك حسین (ع) میخواستند. جوانان جلوی دستهای هم منتظر بودند كه شور قتلگاه بگیرند.
یكی مدام صلوات میگرفت كه نظم به هم نریزد. لابهلای صلواتها ناگهان صدای گریه بالا گرفت. انگار صدای گریه دور و بریهایم نبود. اصلا گریه مردم نبود. دور و برم كسیهای های گریه نمیكرد. صدای صدها هزار نفر بود ولی چشمم صدها هزار نفر را نمیدید. میدانستم كل عالم پشت این نخل گریاناند. چشمم را بستم و همصدای دنیا شدم.
میدان خلوت شده بود. جلوی نخل مثل هر سال جوانی چیزی دید و فریاد زد «واااای ...» و صدا در آسمان پیچید «كشته شد حسین.» اینجا چیذر است، ظهر عاشورا. دیگ جوشان میچرخد و قل میزند و یك دنیا همراهش فریاد میزنند «ای وای كشته شد حسین».
برشی از کتاب تازه انتشار یافته «زان تشنگان»
تیتر خبرها