استاد از یادرفته تئاتر
شاید بسیاری از جوانان امروز معزالدیوان فكری را نشناسند یا دربارهاش چیز زیادی ندانند، اما او در تئاتر ایران بسیار موثر بوده است. نوهاش میگوید: حداقل كاری كه ایشان انجام داد، كشف و پرورش بازیگران شاخصی چون مجید محسنی، شهلا ریاحی، داریوش اسدزاده، احمد قدكچیان، حمیده خیرآبادی، ایران دفتری، پرخیده و بسیاری دیگر كه میتوان نام آنها را فهرست كرد. این افراد بعدها تئاتر و سینمای ایران را پیش بردند و هنوز هم نیروهای كیفی سینما از تئاتر میآیند.
هنر، كسب و كار خانوادگی
مهرماه فكری تمایل پدربزرگش به هنر را یك گرایش و عادت خانوادگی میداند و میگوید: پدر ایشان در كار موسیقی بود و برادرشان به نام مؤیدالممالك هم بسیار عالی ساز میزد. پدربزرگم عالی ویولن میزد و یادم هست همیشه قبل از سال تحویل، همه ما را جمع میكرد و ساز میزد و ما بچهها هم كف میزدیم و شادی میكردیم.
نوه معزالدیوان فكری ارشاد درباره آثار پدربزرگش اینطور تعریف میكند: موقعی كه مرا به تئاتر میبردند، خیلی كوچك بودم و فقط مرا روی صندلی مینشاندند كه ایشان را تماشا كنم، چون خیلی دوستشان داشتم، وگرنه تئاترهای اصلی و پرآوازه ایشان را ندیدهام. این را هم بگویم كه در اوایل كار، ایشان به شكل خانوادگی كار را آغاز كردند؛ یعنی پدر، مادر، عمهها، عموهایم و اقوام در تئاترهای كوچك ایشان بازی میكردند. بعدها بازیگرها آمدند. من هم كه كوچك بودم و بازیام نمیدادند!
گاهی دعوتمان میكردند كه برویم فیلمی از پدر بزرگ ببینیم. چند ماه پیش هم یكی از فیلمهایش را كه با برخی شاگردانش بازی كرده بود، یكی از شبكههای ماهوارهای نشان داد، ولی من زیاد سینما نمیرفتم. یكبار عمویم آمد و به زور مرا برد كه فیلم پدربزرگم را ببینم. این خاطره بیشتر در ذهنم برجسته است.
تئاتر «شاه عباس» براساس اظهارات مهرماه فكری یكی از مهمترین كارهای معزالدیوان بود و تئاتر عظیمی محسوب میشد كه همه چیزش درست و سر جای خودش بود. معزالدیوان در این تئاتر ایفای نقش هم كرده بود و همیشه از آن به عنوان یكی از بهترین خاطراتش یاد میكرد.
خداحافظی تلخ
مهرماه درباره آخرین كار حرفهای پدربزرگش میگوید: آخرین فیلمی كه ایشان بازی كردند با كارگردانی اسماعیل ریاحی (همسر شهلا ریاحی) بود، با نام «دلهای بیآرام». این در زمانی بود كه ایشان كلا تئاتر را كنار گذاشته بود و البته از فضای سینما هم چندان خوشش نمیآمد. بازی در اینگونه فیلمها هم با روحیات ایشان نمیخواند. وقتی بعد از آن سراغ ایشان هم آمدند، گفت: دیگر به تئاتر و سینما برنمیگردم!
نمیدانم چرا. اوایل دهه 50 بود. فقط یادم هست یك روز كسی آمد و گفت: میخواهیم شما را برای بازی در فیلمی ببریم. وقتی آن آقا رفت، من از پدربزرگم پرسیدم: چرا نمیروید؟ گفت: دیگر اصلا دوست ندارم در این فیلمها بازی كنم!
نوه معزالدیوان فكری معتقد است پدر بزرگش از چیزی دلگیر بوده اما نمیداند چه چیزی یا چه كسی اسباب این دلگیری شده بود؛ فقط به یاد میآورد كه او در هفت هشت سال آخر عمرش، با كسی حرف نمیزد و آنقدر تمارض كرد تا به راستی بیمار شد. مهرماه فكری تعریف میكند: كمكم مریضی سراغش آمد. وقتی آدم در شرایطی ناخوشایند قرار بگیرد و از علایقش دور بماند، كمكم افكار منفیاش تبدیل به واقعیت و مریضی میشود! در این سالهای آخر، اصلا دوست نداشت با كسی حرف بزند!
تیتر خبرها