غربت و مرگ معزالدیوان
در حالی که خانه ابوالحسن صبا در همسایگی معزالدیوان به موزه تبدیل شده و در حالی که بسیاری از هنرمندان همعصر او در یادها و خاطرهها ماندهاند، کمتر کسی از معزالدیوان یاد میکند.
این استاد تئاتر روزهای پایانی عمر را در بیمارستان گذراند و در فاصله کمی از وخامت حالش، دار دنیا را وداع گفت. نوهاش درباره آخرین روزهای زندگی او میگوید: ایشان یک روز به حمام میرود و بهجای اینکه شیر آب گرم و سرد را با هم باز کند، فقط شیر آب داغ را باز میکند و یکدفعه فریاد زد، «سوختم! سوختم!» در آن زمان 86 ساله بودند. ایشان را بلافاصله به بیمارستان بردند. پوست تنش تاولهای زیاد زده بود، اما آن را مداوا کردند. با این حال قدرت بدنیاش کمکم تحلیل رفت. بعد از آن هم باز کارشان به بیمارستان کشید.
گویا معزالدیوان حدود یک هفته در بیمارستان بستری میشود. مهرماه فکری تعریف میکند: یک روز عمهام با من تماس گرفت و گفت: بلند شو بیا که حال بابا خوب نیست! بلند شدم و رفتم و دیدم ایشان خواب است. در گوششان گفتم: «اگر مرا شناختهاید، دستم را فشار بدهید!» ایشان به زحمت دستم را فشار داد. دستشان را بوسیدم و برگشتم خانه که به من زنگ زدند و گفتند: تمام شد! 15 مهر سال 1364، غمانگیزترین خاطره زندگی من بود، چون اصلا دلم نمیخواست ایشان را از دست بدهم. الان میبینم هیچ کس از این مرد یادی نمیکند. رسانهها اسم همه را میآورند غیر از اسم معزالدیوان فکری را. چرا؟ دلیلش چیست؟ بنشینند و فکر کنند و ببینند این موج جدید تئاتر، اصلا از کجا به وجود آمد؟ آقای بایگان، پسرعموی پدر افسانه بایگان، اولینبار توسط پدربزرگم به تئاتر آمد. آن روزها بازی کردن زن در تئاتر مرسوم نبود و ایشان لباس زنانه پوشید و نقش زن را بازی کرد! بعد بهتدریج بازیگران زن آمدند. برای رسانهها و مطبوعات متأسفم که هیچ یادی از ایشان نمیکنند، در حالی که باید به این مرد که پایه تئاتر را در ایران گذاشت، افتخار کنند.
این استاد تئاتر روزهای پایانی عمر را در بیمارستان گذراند و در فاصله کمی از وخامت حالش، دار دنیا را وداع گفت. نوهاش درباره آخرین روزهای زندگی او میگوید: ایشان یک روز به حمام میرود و بهجای اینکه شیر آب گرم و سرد را با هم باز کند، فقط شیر آب داغ را باز میکند و یکدفعه فریاد زد، «سوختم! سوختم!» در آن زمان 86 ساله بودند. ایشان را بلافاصله به بیمارستان بردند. پوست تنش تاولهای زیاد زده بود، اما آن را مداوا کردند. با این حال قدرت بدنیاش کمکم تحلیل رفت. بعد از آن هم باز کارشان به بیمارستان کشید.
گویا معزالدیوان حدود یک هفته در بیمارستان بستری میشود. مهرماه فکری تعریف میکند: یک روز عمهام با من تماس گرفت و گفت: بلند شو بیا که حال بابا خوب نیست! بلند شدم و رفتم و دیدم ایشان خواب است. در گوششان گفتم: «اگر مرا شناختهاید، دستم را فشار بدهید!» ایشان به زحمت دستم را فشار داد. دستشان را بوسیدم و برگشتم خانه که به من زنگ زدند و گفتند: تمام شد! 15 مهر سال 1364، غمانگیزترین خاطره زندگی من بود، چون اصلا دلم نمیخواست ایشان را از دست بدهم. الان میبینم هیچ کس از این مرد یادی نمیکند. رسانهها اسم همه را میآورند غیر از اسم معزالدیوان فکری را. چرا؟ دلیلش چیست؟ بنشینند و فکر کنند و ببینند این موج جدید تئاتر، اصلا از کجا به وجود آمد؟ آقای بایگان، پسرعموی پدر افسانه بایگان، اولینبار توسط پدربزرگم به تئاتر آمد. آن روزها بازی کردن زن در تئاتر مرسوم نبود و ایشان لباس زنانه پوشید و نقش زن را بازی کرد! بعد بهتدریج بازیگران زن آمدند. برای رسانهها و مطبوعات متأسفم که هیچ یادی از ایشان نمیکنند، در حالی که باید به این مرد که پایه تئاتر را در ایران گذاشت، افتخار کنند.
تیتر خبرها