به اضافه این که

به اضافه این که


الهی درباره تصور مردم آذربایجان و حکومت شاهنشاهی و تبعید مرحوم قاضی طبا‌طبایی به عراق هم روایت جالبی دارد:
چون ما در آذربایجان از حكومت پیشه‌‌وری، سابقه ذهنی هولناكی داشتیم و می‌ترسیدیم شوروی در ایران نفوذ كند و ریشه دین را براندازد و رژیم شاهنشاهی را حافظ مذهب شیعه می‌دانستیم. به همین دلیل هم وقتی در سال 1326 حكومت پیشه‌وری از بین رفت و شاه به آذربایجان آمد، علما بسیار از او استقبال كردند. در آن زمان استالین در روسیه و در سراسر دنیا قدرت عجیبی داشت و شكست خوردن حكومت دست‌نشانده او در آذربایجان، واقعا حكم یك انقلاب را داشت. در آن زمان حزب توده قدرت عجیبی پیدا كرده و در سراسر كشور فعالیت‌هایش را به‌صورتی منسجم و سازماندهی‌شده گسترش داده بود. از سوی دیگر آمریكا با دامن زدن به جنبش‌های ناسیونالیستی از قبیل پان‌تركیسم و پان‌عربیسم و... تمامیت ارضی ایران را نشانه گرفته بود و ملت ایران واقعا چاره‌ای جز چسبیدن به حكومت مركزی نداشت. شاه هم همه اینها را به حساب طرفداری از خودش می‌گذاشت، در حالی كه در واقع ترس از حملات شوروی و آمریكا بود كه مردم را وادار به طرفداری از رژیم شاه می‌كرد، والا مردم دل‌خوشی از سلطنت پهلوی و ظلم‌های فراوانی كه از دوره رضاشاه به ملت شده بود، نداشتند. چاپ ترجمه كتاب مرحوم كاشف‌الغطاء توسط شهید قاضی طباطبایی و علنی شدن نیات واقعی رژیم پهلوی و حكومت‌های دست‌نشانده منطقه، در واقع نقطه عطفی در شروع مبارزات مردم آذربایجان علیه رژیم شاه بود. بعد هم كه قضیه انجمن‌های ایالتی و ولایتی و روشنگری‌های امام پیش آمد و نهضت امام آغاز شد.
الهی همچنین درباره سوابق آزادی‌خواهی و ضد استعماری بودن مردم آذربایجان از تاریخ مشروطه تا نهضت سال 42 امام خمینی(ره)می‌گوید:
منطقه آذربایجان همواره نوعی پیشگامی در نهضت‌ها، از جمله نهضت مشروطه داشته است. شهید قاضی هم در این منطقه از موقعیت و جایگاه برجسته‌ای برخوردار بودند. به همین دلیل وقتی ایشان مخالفت خود را با رژیم شاه آغاز كردند، علمای دیگر آذربایجان و مردم پشت سر ایشان و در كنار هم در خدمت نهضت امام قرار گرفتند. اگر بخواهیم مبارزات ایشان را كه نهایتا منجر به تبعیدشان به عراق شد بررسی كنیم، چندین مرحله را دربرمی‌گیرد. مرحله اول از سال 42 هست تا زمانی كه هنوز امام در ایران تشریف داشتند و تبعید نشده بودند. در این دوره، مبارزات آذربایجان به رهبری شهید قاضی، دقیقا تابع حركت قم بود و هر تصمیمی كه امام می‌گرفتند، تبریز هماهنگ با آن حركت می‌كرد.
مرحله دوم زمانی بود كه ایشان به تركیه و سپس عراق تبعید شدند. در دوری امام از ایران و با شروع حركت‌های تخریبی رژیم علیه روحانیت، شهید قاضی تصمیماتی را براساس شرایط و مقتضیات وقت و به صورت منطقه‌ای اتخاذ می‌كردند، از جمله سخنرانی شدیداللحن ایشان در مسجد شعبان و معرفی رژیم شاه به عنوان رژیمی مفسد و استعماری. این سخنرانی باعث شد 14 آذر 42، ساواك ایشان را به جرم اخلال در نظم و امنیت داخلی دستگیر و در قزل‌قلعه تهران زندانی كند. پس از مدتی رژیم شاه سعی كرد از ایشان تعهد بگیرد كه پس از آزادی از تهران خارج نشوند، ولی شهید قاضی حاضر به دادن چنین تعهدی نشدند.من برای ملاقات ایشان به زندان قزل‌قلعه رفتم و ایشان اشاره كردند رژیم می‌خواهد چنین تعهدی را از من بگیرد، اما اینها بیخود كرده‌اند و من به تبریز برمی‌گردم! ایشان
به خوبی بر این نكته وقوف داشتند كه اگر به تبریز برگردند، در واقع از حكم حكومتی تمرد كرده‌اند و مجددا دستگیر خواهند شد، اما با این كارشان می‌خواستند نشان بدهند زیر بار حرف زور رژیم نخواهند رفت و در واقع به این شكل، به افراد دیگری كه قدم به میدان مبارزه گذاشته بودند، این درس را می‌دادند كه مقاومت كنند و از رژیم شاه نترسند، چون خانه این رژیم خانه عنكبوت است و با یورشی همه‌جانبه فرو خواهد ریخت.در هر حال ایشان به محض آزادی از زندان به تبریز برگشتند.