در را به روی كه بستهای؟
جواب سلام بچههای ارتش را هم نداد. نشسته بود روی آجرهایی كه دیشب دیوار بودند، زانو بغل گرفته بود و سقفی كه زمینگیر شده بود را نگاه میكرد؛ وقتی این ملك را خرید، پسر كوچكش هنوز به دنیا نیامده بود. اینجا یك قواره زمین بود كه نقشه شهرسازی میگفت قرار است بیفتد بر خیابان اصلی. نمنم خودش زمین را چهاردیواری كرد و سقفش شد سایه سر خانوادهشان. میگفت لطف خدا بود كه توانستم اینجا را بسازم و الا با مزد كارگری مگر میشود صاحبخانه شد؟ نشسته بود روی آجرهایی كه دیشب دیوار بودند و به دری نگاه میكرد كه هنوز سالم بود. با خودش فكر میكرد در را به روی چه كسی بسته است؟ به روی قضا و قدر خدا؟