داستان3 شخص حسود و عاقبت ۱۸ + و دردناك
در روزگار ملوكالطوایفی، سه شخص از روی اتفاق با یكدیگر همسفر شدند. در وقت ناهار و نماز كه كاروان در كنار یك رستوران بینراهی توقف كرده بود، سه شخص یادشده در حین خوردن ناهار از انگیزه یكدیگر برای سفر سوال كردند. شخص اول گفت: من شخصی حسودم و از آنجا كه تاب دیدن موفقیتهای اطرافیانم را نداشتم، به سفر مبادرت ورزیدم تا چشمم به آنها نیفتد. شخص دوم گفت: چه جالب، عین من. شخص سوم نیز گفت: واقعا چه جالب، عین من. سه شخص چون انگیزهها و روحیات خود را مشترك دیدند اشتراك یادشده را به فال نیك گرفتند و قرار گذاشتند با هم به ادامه سفر بپردازند. شبهنگام كه كاروان برای اقامت در كنار یك كاروانسرا توقف كرده بود، سه شخص حسود برای گشت و گذار به اطراف رفتند. در اطراف كیفی پیدا كردند كه داخل آن مقدار زیادی پول نقد و سكه طلا بود و هیچ نشانی از صاحبكیف در آن نبود. سه شخص حسود تصمیم گرفتند پولها و طلاها را میان خود قسمت كنند و از همانجا به شهر بازگردند و دارندگی و برازندگی خود را در چشم اطرافیانشان فروكنند. اما از آنجا كه واقعا اشخاصی حسود بودند هیچكدام دوست نداشتند از آن پولها و سكهها سهمی به دیگری برسد. ناگهان حكیمی را دیدند كه از آنجا میگذشت. او را صدا كردند و گفتند: ای حكیم، ما اشخاصی حسود هستیم و میخواهیم این پولها و سكهها را كه پیدا كردهایم بین خود قسمت كنیم، اما حسادت مانع میشود. چه غلطی كنیم؟
درویش فكری كرد و گفت: باید هركس حسادت بیشتری دارد سهم بیشتری بردارد كه به سهم دیگران حسادت نكند و عقدهای نشود. شخص اول گفت: من خیلی حسودم، بهحدی كه دوست ندارم به كسی مهربانی كنم، مبادا خوشحال شود. شخص دوم گفت: زكی. من آنقدر حسودم كه دوست ندارم كسی به كس دیگری مهربانی كند، مبادا خوشحال شود. شخص سوم گفت: پوففف. من آنقدر حسودم كه دوست ندارم حتی كسی به من مهربانی كند، مبادا خوشحال شوم. حكیم نخست سری به تاسف تكان داد، سپس مریدان را صدا زد و گفت: ای مریدان، تمام چیزهایی را كه درباره حسد به شما گفتم میتوانید به عنوان كیس استادی روی این سه شخص مطالعه كنید. پس از آنكه مطالعه مریدان به پایان رسید حكیم دستور داد شخص نخست را اول لخت و سپس ول نمایند تا بفهمد مهربانی نكردن چه مزهای دارد و شخص دوم را بزنند و سپس ول نمایند تا بفهمد كار به كار دیگران نباید داشته باشد و شخص سوم را هم لخت كنند و هم بزنند و سپس ول نمایند تا او هم در نوع خود چیزهایی را بفهمد. سپس پولهای داخل كیف را بین فقیران قسمت كرد و خاموش شد.
درویش فكری كرد و گفت: باید هركس حسادت بیشتری دارد سهم بیشتری بردارد كه به سهم دیگران حسادت نكند و عقدهای نشود. شخص اول گفت: من خیلی حسودم، بهحدی كه دوست ندارم به كسی مهربانی كنم، مبادا خوشحال شود. شخص دوم گفت: زكی. من آنقدر حسودم كه دوست ندارم كسی به كس دیگری مهربانی كند، مبادا خوشحال شود. شخص سوم گفت: پوففف. من آنقدر حسودم كه دوست ندارم حتی كسی به من مهربانی كند، مبادا خوشحال شوم. حكیم نخست سری به تاسف تكان داد، سپس مریدان را صدا زد و گفت: ای مریدان، تمام چیزهایی را كه درباره حسد به شما گفتم میتوانید به عنوان كیس استادی روی این سه شخص مطالعه كنید. پس از آنكه مطالعه مریدان به پایان رسید حكیم دستور داد شخص نخست را اول لخت و سپس ول نمایند تا بفهمد مهربانی نكردن چه مزهای دارد و شخص دوم را بزنند و سپس ول نمایند تا بفهمد كار به كار دیگران نباید داشته باشد و شخص سوم را هم لخت كنند و هم بزنند و سپس ول نمایند تا او هم در نوع خود چیزهایی را بفهمد. سپس پولهای داخل كیف را بین فقیران قسمت كرد و خاموش شد.