هنوز گرم نشدم
اتاق كوچك است. همه روی تختها زیر پتوهایشان خوابیدهاند. یك نفر اما خودش را چسبانده به رادیاتور و میلرزد. دختر جوان را با ماشینهای گشت، از توی آزادراه به گرمخانه آوردهاند. رنگورویش پریده و زیر چشمهایش كبود است. سفیدی چشمانش به زردی میزند و جز چند تا دندان، دندان دیگری در دهان ندارد. پتو را دور خود پیچانده، اما دستان سفیدش از زیر پتو بیرون افتاده، روی دستانش چند لكه كبود، نشسته است. میگوید: «خونوادهام ولم كردند... منم خیابونگرد شدم.» داستانش عجیبوغریب است. میگوید كه معتاد نیست و شوهرش او را به خاطر یك زن دیگر از خانه بیرون كرده و تنها پسرش حالا زیر دست نامادری بزرگ میشود. هرازگاهی دماغش را بالا میكشد. بوی تند و تیزی را میدهد. دستش را توی دست میگذارد. سرما میدود توی تن. میگوید: «ببین... دو ساعته اینجام هنوز گرم نشدم...» و دماغش را دوباره بالا میكشد.