خون والقلم و مایسطرون
زبان چه كاركردی دارد؟ كلمهها به چه دردی میخورند وقتی كه باید به كارت بیایند شانه خالی كنند و سرباز بزنند و دست خالی باشی؟ حالا من هزار بار تایپ كنم غمگینم، بنویسم جگرم میسوزد، بنویسم بیخوابم تو فقط با لایه اول متن مواجهه داری و غمگین بودن خودت را مرور كنی و بعد بگی خب من وقتی غمگینم این شكلی میشوم و خب حتما نویسنده این متن هم مثل من غمگین است... دارم توییتر را اسكرول میكنم بینام و نشانهایی كه نه اسم و رسم درستی دارند نه عكسی از خودشان گذاشتهاند دارند سمپاشی میكنند، با انصافهایشان حرفشان این است كه چرا ما باید در عراق باشیم وحاجقاسم مجبور نبوده به عراق برود كه خب همین هم البته حرف گزافی است و قابل جواب اگر گوش شنوایی داشته باشند. بیانصافهاشان اما حرفهاشان حرف نیست، خندههای چندشآور و لزج و خیس كفتار است، تعفن از كلماتشان بیرون میزند، چرك و عفونت زخمند حال اینكه این زخم كی و كجای این 40 سال و با خنجر كه به جانشان نشسته خدا میداند، جگر ما كه سوخته است، بد هم سوخته آنقدری كه نمك متعفن كلمههای این بیشرفها هم نبود خیلی در سوختنمان توفیری نمیكرد. قصه عاشوراست رفیق...
پهلوان قصه ما آنقدری در جنگ رشادت كرده بود كه بتواند از توبرهاش در این 30 سال بخورد، كت و شلوار سیاست تنش كند و بستر عافیت بگزیند و باغچهای در شمال و خانهای در كیش (قطعا به حلال) تیار كند، نوههایش از سر وكولش بالا بروند و هر از گاهی مصاحبهای كند و تقدیرش كنند و خاطرنشان كند و بیفزاید، نكرد نخواست. زیر میز عافیتطلبی زد، كف میدان بود، امام حسینیها همینطوریاند، نمیشود 40 سال پوتینت غبار میدان جنگ داشته باشد و هربار همسرت لباست را اتو میكند از یال یقهاش بوی باروت و خاكستر بزند زیر بینیاش و بعد توی بخش آیسییوی بیمارستانی شیك در اتاقی قرقشده آسمانی شوی... حسینی زیستن حسینی رفتن در پی دارد. شیشه عطری میشوی كه ساعت 1 و 20دقیقه میافتی روی آسفالت فرودگاهی در بغداد و شیشه وجودت هزار تكه میشود و عطرت میرود در خیابانی در كوبا، یمن، روسیه، وین... همه مدهوشت میشوند... میدانی رفیق اگر قرار است عاشورا تكرار شود. اگر كل یوم عاشورا را یك بار لایك كرده باشی قبول داری كه كل قصه باید تكرار شود، نمیشود در این ور خاكریز جسمت در دشت مثل تسبیح عقیقی تكثیر شود مثل قرآنی ورق ورق، اما آنسو كسی نباشد كه مصداق فرحت به آل زیاد باشد، نمیشود پیكرت روی زمین باشد و آن طرف كسی نعل تازه بر سم اسبش نكوبد، حالا گاهی این نعل تازه از فولاد است گاهی سر خودنویسی یا نوك انگشتهایی كه قرار است بر سرزمین مجازی بر پیكری بتازند. پهلوان قصه ما قطرهای بود كه به اقیانوس همیشه شعلهور عاشورا افتاد، اینكه با پیالهای ماست خواب دوغ ببینی بر لب ساحل این اقیانوس شوخی بیمزهای است كه بعدها تاریخ مسخرهات خواهد كرد. پشت كردن به آفتاب فقط سایه روبهرویت را تیرهتر میكند و ممكن است پیش پایت را خوب نبینی. من اگر طراح جدول روزنامهها بودم، این سوال را حتما یك روزی یكجایی در جدول تازهام میگنجاندم: سه حرفی افقی: بهترین وسیله برای آزمایش مقدار شرف در اشخاص؟ و پاسخش یك كلمه بود: خون
پهلوان قصه ما آنقدری در جنگ رشادت كرده بود كه بتواند از توبرهاش در این 30 سال بخورد، كت و شلوار سیاست تنش كند و بستر عافیت بگزیند و باغچهای در شمال و خانهای در كیش (قطعا به حلال) تیار كند، نوههایش از سر وكولش بالا بروند و هر از گاهی مصاحبهای كند و تقدیرش كنند و خاطرنشان كند و بیفزاید، نكرد نخواست. زیر میز عافیتطلبی زد، كف میدان بود، امام حسینیها همینطوریاند، نمیشود 40 سال پوتینت غبار میدان جنگ داشته باشد و هربار همسرت لباست را اتو میكند از یال یقهاش بوی باروت و خاكستر بزند زیر بینیاش و بعد توی بخش آیسییوی بیمارستانی شیك در اتاقی قرقشده آسمانی شوی... حسینی زیستن حسینی رفتن در پی دارد. شیشه عطری میشوی كه ساعت 1 و 20دقیقه میافتی روی آسفالت فرودگاهی در بغداد و شیشه وجودت هزار تكه میشود و عطرت میرود در خیابانی در كوبا، یمن، روسیه، وین... همه مدهوشت میشوند... میدانی رفیق اگر قرار است عاشورا تكرار شود. اگر كل یوم عاشورا را یك بار لایك كرده باشی قبول داری كه كل قصه باید تكرار شود، نمیشود در این ور خاكریز جسمت در دشت مثل تسبیح عقیقی تكثیر شود مثل قرآنی ورق ورق، اما آنسو كسی نباشد كه مصداق فرحت به آل زیاد باشد، نمیشود پیكرت روی زمین باشد و آن طرف كسی نعل تازه بر سم اسبش نكوبد، حالا گاهی این نعل تازه از فولاد است گاهی سر خودنویسی یا نوك انگشتهایی كه قرار است بر سرزمین مجازی بر پیكری بتازند. پهلوان قصه ما قطرهای بود كه به اقیانوس همیشه شعلهور عاشورا افتاد، اینكه با پیالهای ماست خواب دوغ ببینی بر لب ساحل این اقیانوس شوخی بیمزهای است كه بعدها تاریخ مسخرهات خواهد كرد. پشت كردن به آفتاب فقط سایه روبهرویت را تیرهتر میكند و ممكن است پیش پایت را خوب نبینی. من اگر طراح جدول روزنامهها بودم، این سوال را حتما یك روزی یكجایی در جدول تازهام میگنجاندم: سه حرفی افقی: بهترین وسیله برای آزمایش مقدار شرف در اشخاص؟ و پاسخش یك كلمه بود: خون