‌ بهمن پرخاطره

آغاز دهه فجر‌ یادآور اتفاقات دلنشین و خاطره‌انگیزی از روزهای پیروزی انقلاب است

‌ بهمن پرخاطره

اگر در لابه‌لای خاطرات كودكی‌مان، به دنبال خاطره مشترك می‌گردیم، روزهای دهه فجر، مثال خوبی برای نسل جوان و بزرگسال جامعه امروز ما است؛ خاطراتی كه اتفاقا هركدام از ما نقش پررنگی در آن داشتیم و هركدام یك گوشه‌ای از مسؤولیت برگزاری این جشن ده روزه را در خانه و مدرسه و محل‌ زندگی‌مان، به‌‌عهده می‌گرفتیم. حالا روزهای دهه فجر كودكی، از آن اتفاقاتی است كه همه آدم‌‎ها، خاطرات مشترك و تقریبا شبیه به هم زیادی از آن دارند؛ خیلی‌ها سرود خوانده‌اند، خیلی‌ها تئاتر بازی كرده‌اند، خیلی‌ها مسابقه داده‌اند و روزنامه دیواری درست كرده‌اند. فقط كافی است یك نفر، یكی از این خاطره‌ها یادش بیاید و شروع به تعریف كند و بقیه آن را تایید كنند و دنبالش را بگیرند و خاطره خودشان را درباره همان ماجرا تعریف كنند؛ از آن خاطراتی كه یك یادش به خیر از ته قلبی در آن پنهان شده است.

ترانه‌های انقلابی
تا حالا برایتان پیش آمده است؟ این‌كه گاهی اوقات با شنیدن كلمه اول یا موسیقی ابتدایی یك آهنگ، باقی كلمات و متن شعر در ذهن‌تان بیاید و با آن همخوانی‌كنید. این همان ضمیر ناخودآگاه‌مان است كه حالا و در روزهای بهمن ماه و دهه فجر، دوباره فعال می‌شود. آنقدر كه كافی است چند ثانیه از یك ترانه خاطره‌انگیز قدیمی و مناسب با حال و هوای انقلاب پخش شود تا آن را همخوانی و زمزمه كنیم؛ ترانه‌هایی كه در طول دهه فجر، آنها را از رادیو و تلویزیون و در مدرسه و سر صف می‌شنیدیم و همه‌شان را از بر بودیم. هركدام‌شان هم جای خودشان را داشت. «بوی گل سوسن و یاسمن آمد» برای روز اول دهه فجر و آمدن امام خمینی(ره) به ایران بود. صدای رضا رویگری هم در تمام روزهای این دهه، با قوت تمام پخش می‌شد و با آن همصدا می‌شدیم. «گرچه در زمستان بود، چون بهار بود آن روز؛ سرزمین ما ایران، لاله‌زار بود آن روز...» هم قسمتی از كتاب درسی‌مان بود كه باید آن را حفظ می‌كردیم و آنقدر خوب این كار را كردیم كه هنوز هم آن را با همان لحن و آوا، از حفظیم.




  خودكفایی در تولید پرچم ایران
آن روزها، خانه همه بچه‌ها رنگ و بوی دهه فجر داشت و هیچ‌كس بیكار نمی‌نشست و خب ساخت پرچم ایران، حداقل كاری بود كه می‌توانستیم انجام دهیم. در بین كمدها و كابینت‌ها، به دنبال یك نی و چند تكه مقوای سبز و سفید و قرمز بودیم تا با دقت زیاد، یك پرچم ایران متصل به نی بسازیم و در طول دهه فجر، دستمان بگیریم و به آن پرچم و به ساخته دست خودمان، افتخار كنیم. البته گاهی اوقات، خودمان را به دردسر ساختن پرچم مقوایی هم نمی‌انداختیم و همان پرچم‌های آماده پارچه‌ای را به سر نی‌های پلاستیكی كوك می‌زدیم. احتمالا اگر سری به عكس‌های قدیمی و زمان دانش‌آموزی‌مان بزنیم، همان پرچم‌های دست‌سازمان را لابه‌لای عكس‌های دسته جمعی با همكلاسی‌هایمان پیدا می‌كنیم.



كارتون چاق و لاغر
برنامه‌های تلویزیون در دهه فجر، آنقدر برایمان متنوع و جذاب بود كه آرزو می‌كردیم كاش درس و مشق نداشتیم و با خیال راحت، كل روزمان را پای تلویزیون می‌گذراندیم و هیچ‌كدام از برنامه‌هایش را از دست نمی‌دادیم. احتمالا خاطره‌انگیزترینش، كارتون چاق و لاغر بود كه همه خاطرات دلچسبی از آن دارند. چاق و لاغر، ماجرای آن دو مامور چاق و لاغر ساواك بود كه از طرف رئیس بزرگ مأموریت داشتند دست به خرابكاری زده و برنامه‌های دهه فجر را به هم بزنند‌؛ ولی دست و پا چلفتی بودند و با بی‌عرضگی خودشان، هیچ‌وقت موفق نمی‌شدند و همیشه باعث عصبانی شدن رئیس بزرگ می‌شدند و از او سركوفت می‌‌خوردند. سال 65 و در برنامه جنگ دهه فجر، این دو شخصیت چاق و لاغر به شكل عروسك‌های انگشتی بودند، اما بعد از آن و در سال‌ها و سری‌های بعدی، دو بازیگر با تن‌پوش عروسك، نقش این دو مامور را بازی می‌كردند؛ شخصیت‌هایی كه با كارها و حماقت‌های خنده‌دارشان، حسابی در دل بچه‌های دهه 60، جا باز كرده بودند و دهه فجر را برایشان شیرین می‌كردند.



روزنامه دیواری
در جریان همین جشن‌های دهه‌فجر در مدرسه، باحوصله‌ترها، سراغ كاغذ دیواری می‌رفتند و تولید محتوا می‌كردند. یكی شعر می‌نوشت، یكی داستان انتخاب می‌كرد، یكی به دنبال عكس‌های مرتبط می‌گشت و با دقت عكس كتاب‌ها و روزنامه‌ها را می‌بریدند و یكی دیگر، بخش زیباسازی روزنامه‌دیواری را به‌‌عهده می‌گرفت. در مرحله آخر، یك مقوای بزرگ را تصور كنید كه هر گوشه‌اش یك نفر نشسته است و دارد چیزی می‌نویسد و عكسی یا گلی می‌چسباند. این حال و هوای كسانی بود كه در این دهه، انجام پروژه كاغذ دیواری را به‌‌عهده ‌گرفته‌ بودند. یك پرچم ایران، یك هواپیمای گل‌باران شده كه نماد آمدن از امام خمینی به ایران بود، یك لاله قرمز به نشانه خون شهدا و گاهی چند مشت گره كرده، نمادهای تصویری و جذاب هر كاغذ دیواری به حساب می‌آمد. بریده روزنامه‌های قدیمی و تیترهای معروف روزنامه‌های آن زمان هم، بخش اعظم این روزنامه‌دیواری‌ها را تشكیل می‌داد. نصب كاغذ دیواری روی دیوار هم داستان دیگری بود كه زحمتش با قدبلندهای كلاس و مدرسه بود كه با پونز،  آن را روی دیوار، سفت و محكم كنند.



جشن‌های مسجد محل
این جشن و شادی‌هایمان فقط منحصر به مدرسه و تلویزیون نبود. مسابقات
فرهنگی‌-ورزشی مسجد، پای ثابت آن ده روز میانه بهمن، برای بچه‌های محل بود. آنقدر كه دم‌دم‌های غروب و اذان مغرب و عشا، حضور بچه‌‌ها و نوجوان‌ها در مسجد، بیشتر از روزهای قبل از دهه فجر بود. اصلا دهه فجر بود و آن مسابقات فوتبال جام فجر، طناب‌كشی، حفظ قرآن، سوالات تاریخی و اطلاعات عمومی و گاهی اوقات هم ماست‌خوری كه ذوق و شوق‌مان را برای رسیدن دهه فجر زیاد می‌كرد؛ مسابقاتی كه بالاخره در یكی از آنها، برنده میدان می‌شدیم و یك سجاده نماز، کفش ورزشی و یا كوله‌پشتی  برنده می‌شدیم و از این پیروزی مقتدرانه‌مان سرخوش بودیم.



راهپیمایی
و خود روز 22 بهمن هر سال، انتهای همه این ماجراها و جشن ده روزه برای ما بود؛ روزی كه آن را به طور مشترك، با پدر و مادرهایمان، در راهپیمایی جشن می‌گرفتیم. آن صبح زود بیدار شدن در روز تعطیل، آن بادكنك‌ها، آن حركت دسته‌جمعی با مردم و دیدن دوست‌هایمان در كنار خانواده‌شان در جایی غیر از مدرسه، همه خاطره‌های دلچسب از یك روز متفاوت در سال‌های بچگی‌مان بود كه شیرینی‌اش هنوز هم زیر زبانمان است.



تزئینات مدرسه
بهمن، ماه هیجان‌انگیزی برای بچه مدرسه‌ای‌ها بود و تقریبا همه دانش‌آموزان برای رسیدن آن لحظه‌شماری می‌كردند. تزئین حیاط و راهروی مدرسه و كلاس‌ها با كاغذهای رنگی و پرچم‌های سه‌رنگ ایران، اولین نشانه نزدیكی دهه فجر بود. حتی دیگر نیازی به دیدن تقویم هم نبود؛ همین كه مدرسه چنین سر و شكلی می‌گرفت و معلم‌های پرروشی به تكاپو می‌افتادند و  هر دقیقه یكی از بچه‌ها را برای كمك در كاری از سر كلاس صدا می‌زدند، یعنی به روزهای میانه بهمن نزدیك شده بودیم و بساط ده‌روزه جشن و مسابقه و بازی و شیرینی راه افتاده است. پرچم‌های ایران را دور تا دور راهروها و راه‌پله‌ها می‌كشیدیم. در تابلوی اعلانات هر كلاس، صفحه اول روزنامه‌های قدیمی مثل اطلاعات را با چاپ جدید كه معمولا تیترهای شاه رفت و امام آمد بودند، می‌چسباندیم و خلاصه مدرسه با روزهای قبلش حسابی فرق داشت و همین اتفاقات در فضای مدرسه، شوق و ذوق متفاوتی را به وجود می‌آورد.



تئاتر و سرود
بخش جدایی‌ناپذیری از جشن‌های دهه‌فجر در دوران مدرسه، اجرای تئاتر و تشكیل گروه سرود مدرسه بود. نماینده‌ها و داوطلبان این برنامه‌ها از چند هفته قبل از رسیدن 12 بهمن و شروع دهه فجر، وظایف هركدام از بچه‌های گروه را مشخص می‌كردند و هر كار و نقشی را به كسی می‌سپردند. یكی به دنبال متن سرود می‌گشت و آن یكی خوش‌صداهای كلاس را برای گروه 10-11 نفره سرود گلچین می‌كرد. گروه تئاتر هم وضعیت تقریبا مشابهی به گروه سرود داشت. یكی نقش شاه را داشت و یكی دیگر فرح می‌شد. چند نفری هم نقش فرزندان شاه را به‌‌عهده داشتند و در نهایت یك‌ دانش‌آموز با جنبه هم پیدا می‌شد كه نقش بختیار را بازی كند و در مقابل ناسزاها، تحمل بالایی داشته باشد. همین برای تكمیل یك تئاتر تاریخی با یك نمایشنامه مستند از رفتارها و تصمیم‌های شاه در دربار، كافی بود. در تمام آن روزها، بچه‌های این گروه‌ها، خودشان را برای اجرای نهایی در یكی از روزهای دهه فجر و جشن اصلی مدرسه و اجرای كارشان در مقابل دانش‌آموزان مدرسه و مدیر و معلم‌ها، آماده می‌كردند.