صراط مستقیم انقلاب

صراط مستقیم انقلاب

علیرضا رأفتی / نویسنده

یك صبح عادی در خیابان‌های خاكستری تهران، دور امام حسین(ع) گشتیم تا افتادیم در انقلاب. برای كسانی كه تجربه‌اش را نداشته‌اند باید بگویم انقلاب یك راه مستقیم است. وقتی از یك راه مستقیم حرف می‌زنیم، یعنی راهی كه مشابه ندارد و پیچ و خم هم ندارد. اگر بخواهیم در دنیای كلمات دنبال مترادفش بگردیم باید از كنار كلمات راه، مسیر، طریق و... بگذریم و به صراط برسیم. صراط یعنی یك راه مستقیم. داشتم می‌گفتم انقلاب یك راه مستقیم است كه به آزادی می‌رسد.
انقلاب پر است از مغازه‌های كتابفروشی و د‌ستفروش‌هایی كه كتاب دست دوم بساط كرده‌اند و كافه‌هایی كه كنج هر كدام چند نفر با هم بحث و تبادل نظر می‌كنند. راست این خیابان را كه بگیری و بروی از قفسه یك كتابفروشی صدای دكتر شریعتی را می‌شنوی كه از ابوذر می‌گوید. از گوشه یك كتابفروشی دیگر صدای شهید مطهری را می‌شنوی كه حسین(ع) و یزید را معاصر نسلت می‌كند. از پای بساط یك دستفروش، دریچه‌ای از تفكرات علامه حكیمی را می‌بینی كه به دنیایی بزرگ باز می‌شود. 
دنیایی كه از همه كتابفروشی‌های جهان بزرگ‌تر است. از كنج یك كافه صدای عقاید فروید و ماركس و شوپنهاور و كانت را می‌شنوی كه لابه‌لای صدای ملاصدرا و شیخ بهایی و حافظ و علامه طباطبایی گم می‌شود. خلاصه هر خیابان گذر یك صنف و كالاست و انقلاب گذر تفكرهاست. اگر به سنگفرش پیاده‌روها نگاه كنی متوجه سرخی خاصی می‌شوی كه به رنگ‌های صنعتی نمی‌خورد. یك جور سرخی كه به سرخی خون می‌ماند، اما نه آن خونی كه بویش دلت را هم می‌زند. شبیه خونی است كه رگه رگه لای سبزه‌های یك دشت شقایق و لاله دویده باشد. روی این سنگفرش‌ها كه قدم بزنی، انقلاب مستقیم می‌بردت و یك جا با ولی‌عصر(عج) پیوند می‌خورد. 
یك‌جایی هم در این خیابان مستقیم، میدانی است به همین اسم. میدان انقلاب، میدانی كه می‌شود در آن انقلاب را دور زد. كاش این خیابان میدان نداشت.‌