گفتوگو با عیسی جباری نقاش
نقاشیهای جامعه چندوجهی
مریم درویش
عیسی جباری نقاش، كیوریتور، مشاور و نویسنده هنری است كه سابقه برگزاری هشت نمایشگاه انفرادی را دارد و در بیش از ۴۰ نمایشگاه گروهی شركت كرده است. به بهانه نمایش جدیدترین آثار او با عنوان «معشوقه معتدل» در گالری آس، با این هنرمند گفتوگویی كوتاه ترتیب دادهایم.
نقاشیهای شما فرمی كلاژگونه دارد و به نظر میرسد فرمها و سطوح از جایی پاره شده و روی بوم شما قرارگرفتهاند. چگونه به این شیوه كار رسیدید و چرا این چندپارهبودن را به این شكل نمایش دادید؟
برای عده زیادی این سؤال مطرح میشود كه چرا عمل كلاژ را به شكل واقعی انجام نمیدهم و پاسخ این است كه من در این تابلوها نتیجه عمل كلاژ را نقاشی میكنم و خود فعل كلاژكردن برایم جذابیتی ندارد. این كه یك كلاژ را از صفر تا صد نقاشی كنم برایم بار معنایی و محتوایی پیدا میكند؛ زیرا یك واقعیت برساخته است. نكته دوم این كه احساس میكنم از نظر فرهنگی، روانشناختی و روانشناسی اجتماعی، من و جامعه پیرامونم دچار این چندوجهی بودن هستیم. اتفاقات متعددی پیرامون ما رخ میدهد و شرایط اقلیمی، سیاست، اقتصاد، انباشتگیهای متعدد حافظه تاریخی چندلایه و... اجازه نمیدهد ما زندگی آسودهای داشته باشیم، زیرا همهچیز پیچیده و ناهمگن است. احساس میكنم در همه امور این چندگانگی در وجودمان دیده میشود و این وصلهبودن مرا به این سمت میكشاند كه دنیایی از یك واقعیت برساخته كلاژ گونه نقاشی كنم.
انسان در آثار شما چه جایگاهی دارد؟
آدمهای من قابل تكهتكه شدن هستند. اگر هم آنها را سهبعدی میسازم در نهایت آنها پارههای یك روزنامه یا مجله مد هستند كه بیشتر به استاندارد آدمها اشاره دارد تا خودِ آدمها. یعنی مجازی كردن یك امر بزرگ بهعنوان انسان، یك نگاه انتقادی به مفهوم انسان دارد و میگوید كه انسان امروز حاصل استانداردهایی است كه برای او تعریف شده است و به خودی خود حجمی ندارد. ویژگی آدمهایی كه انتخاب میكنم آن است كه همگی منفعل هستند و هیچ كنش اجتماعی یا سیاسی در آنها وجود ندارد، آنها چیزی بیشتر از یك مشت رنگ نیستند كه امكان حركت كردن و تصمیمگیری ندارند و با یك درخت كه ثابت گوشهای ایستاده و اختیاری از خود ندارد، یكی شدهاند.
به نظر میرسد در این آثار به یك جغرافیا و اتفاقاتی كه برای آن افتاده است اشاره میكنید و به آنچه این چندگانگی را به وجود آورده است توجه دارید.
اگر بخواهیم انسان را مطالعه كنیم نمیتوانیم شرایط اقلیم، جغرافیا، فرهنگ بومی و... را نادیده بگیریم. همه اینها متصل به هم هستند و باید با هم بررسی شوند. دریافت تاریخی من از مقوله ایران و ایرانی این است كه از نظر موقعیت جغرافیایی ما همیشه مورد تهاجم بودهایم و بنابراین نمیتوانیم هیچچیز ناب ایرانی پیدا كنیم. ما یك جغرافیای چند فرهنگی داریم كه آبستن انسان چند فرهنگی است. این چندپارگی در طول تاریخ ما وجود داشته و الان هم در فرهنگ، هنر و... میبینیم كه هر جزء آن متعلق به یك جاست.
از نظر بصری این چند پارگی در كارهای شما مشخص است. چگونه به این ویژگیها رسیدید؟
اگر بخواهیم برای هر كدام از این پارههای رفتاری و شخصیتی یك نماد بصری در نظر بگیریم، معلوم است كه نقاشی یك نفر مثل من چیزی جز این نخواهد بود. فكر میكنم تنوع ریتم، بافت و حركت، ویژگیهای كار من است كه بسیاری از آنها خواسته و خیلیها نیز ناخواسته است. البته در لحظاتی كارهای من دچار پرگویی میشود، همچنان كه جامعه ما اینگونه است و همه ما دچار پرگویی هستیم و این پرگویی و تنوع به خاطر همان ویژگیهای ما است. من نمیتوانم نقاشی خود را از هستیشناسیام جدا كنم و احساس میكنم اگر این هستیشناسی و آیكونهای آن قرار باشد روی كار من تأثیر بگذارد، لاجرم این تنوع در آثارم وجود خواهد داشت.
نقاشیهای شما فرمی كلاژگونه دارد و به نظر میرسد فرمها و سطوح از جایی پاره شده و روی بوم شما قرارگرفتهاند. چگونه به این شیوه كار رسیدید و چرا این چندپارهبودن را به این شكل نمایش دادید؟
برای عده زیادی این سؤال مطرح میشود كه چرا عمل كلاژ را به شكل واقعی انجام نمیدهم و پاسخ این است كه من در این تابلوها نتیجه عمل كلاژ را نقاشی میكنم و خود فعل كلاژكردن برایم جذابیتی ندارد. این كه یك كلاژ را از صفر تا صد نقاشی كنم برایم بار معنایی و محتوایی پیدا میكند؛ زیرا یك واقعیت برساخته است. نكته دوم این كه احساس میكنم از نظر فرهنگی، روانشناختی و روانشناسی اجتماعی، من و جامعه پیرامونم دچار این چندوجهی بودن هستیم. اتفاقات متعددی پیرامون ما رخ میدهد و شرایط اقلیمی، سیاست، اقتصاد، انباشتگیهای متعدد حافظه تاریخی چندلایه و... اجازه نمیدهد ما زندگی آسودهای داشته باشیم، زیرا همهچیز پیچیده و ناهمگن است. احساس میكنم در همه امور این چندگانگی در وجودمان دیده میشود و این وصلهبودن مرا به این سمت میكشاند كه دنیایی از یك واقعیت برساخته كلاژ گونه نقاشی كنم.
انسان در آثار شما چه جایگاهی دارد؟
آدمهای من قابل تكهتكه شدن هستند. اگر هم آنها را سهبعدی میسازم در نهایت آنها پارههای یك روزنامه یا مجله مد هستند كه بیشتر به استاندارد آدمها اشاره دارد تا خودِ آدمها. یعنی مجازی كردن یك امر بزرگ بهعنوان انسان، یك نگاه انتقادی به مفهوم انسان دارد و میگوید كه انسان امروز حاصل استانداردهایی است كه برای او تعریف شده است و به خودی خود حجمی ندارد. ویژگی آدمهایی كه انتخاب میكنم آن است كه همگی منفعل هستند و هیچ كنش اجتماعی یا سیاسی در آنها وجود ندارد، آنها چیزی بیشتر از یك مشت رنگ نیستند كه امكان حركت كردن و تصمیمگیری ندارند و با یك درخت كه ثابت گوشهای ایستاده و اختیاری از خود ندارد، یكی شدهاند.
به نظر میرسد در این آثار به یك جغرافیا و اتفاقاتی كه برای آن افتاده است اشاره میكنید و به آنچه این چندگانگی را به وجود آورده است توجه دارید.
اگر بخواهیم انسان را مطالعه كنیم نمیتوانیم شرایط اقلیم، جغرافیا، فرهنگ بومی و... را نادیده بگیریم. همه اینها متصل به هم هستند و باید با هم بررسی شوند. دریافت تاریخی من از مقوله ایران و ایرانی این است كه از نظر موقعیت جغرافیایی ما همیشه مورد تهاجم بودهایم و بنابراین نمیتوانیم هیچچیز ناب ایرانی پیدا كنیم. ما یك جغرافیای چند فرهنگی داریم كه آبستن انسان چند فرهنگی است. این چندپارگی در طول تاریخ ما وجود داشته و الان هم در فرهنگ، هنر و... میبینیم كه هر جزء آن متعلق به یك جاست.
از نظر بصری این چند پارگی در كارهای شما مشخص است. چگونه به این ویژگیها رسیدید؟
اگر بخواهیم برای هر كدام از این پارههای رفتاری و شخصیتی یك نماد بصری در نظر بگیریم، معلوم است كه نقاشی یك نفر مثل من چیزی جز این نخواهد بود. فكر میكنم تنوع ریتم، بافت و حركت، ویژگیهای كار من است كه بسیاری از آنها خواسته و خیلیها نیز ناخواسته است. البته در لحظاتی كارهای من دچار پرگویی میشود، همچنان كه جامعه ما اینگونه است و همه ما دچار پرگویی هستیم و این پرگویی و تنوع به خاطر همان ویژگیهای ما است. من نمیتوانم نقاشی خود را از هستیشناسیام جدا كنم و احساس میكنم اگر این هستیشناسی و آیكونهای آن قرار باشد روی كار من تأثیر بگذارد، لاجرم این تنوع در آثارم وجود خواهد داشت.
تیتر خبرها