داستان عبرت‌آموز كشاورز پیر و دوستش  و كارخانه لوسترسازی

داستان عبرت‌آموز كشاورز پیر و دوستش و كارخانه لوسترسازی

امید مهدی‌نژاد طنزنویس

 كشاورز پیری در آفریقا زندگی می‌كرد كه با تلاش و كوشش بسیار به كشاورزی می‌پرداخت و در زمینه كشاورزی موفقیت‌های مختلفی به دست آورده و در سه سال متوالی عنوان كشاورز نمونه منطقه را از آن خود كرده بود. روزی یكی از دوستانش در مورد كسانی با او صحبت كرد كه به آفریقا می‌روند و معدن سنگ‌های قیمتی كشف می‌كنند و ثروتمند
 می‌شوند.
كشاورز پیر گفت: ما این همه زحمت می‌كشیم و خون دل می‌خوریم، آن‌وقت بعضی‌ها یكشبه پولدار می‌شوند و بارشان را می‌بندند. كشاورز سه روز بعد مزرعه‌اش را فروخت و تصمیم گرفت به آفریقا برود و به جست‌وجوی معدن سنگ‌های قیمتی بپردازد.
او طی سه سال مناطق مختلف آفریقا را زیر پا گذاشت، اما هیچ معدنی پیدا نكرد و سرانجام در بی‌پولی و تنهایی و خستگی و ناامیدی و بیماری خود را به درون اقیانوس اطلس پرتاب و جان به جان‌آفرین تسلیم كرد، اما دوست كشاورز پیر كه زمین وی را خریده بود هنگامی كه قاطرش را برای آب دادن به لب رودخانه می‌برد تكه‌سنگی پیدا كرد كه مانند آویزهای لوسترهای قدیمی بود و نور خورشید را به شكل زیبایی منعكس می‌كرد. او تكه‌سنگ را به بازار شهر برد و به یك شخص اروپایی نشان داد. شخص اروپایی به او گفت این آویز یك لوستر قدیمی است و قیمت چندانی ندارد، اما از او خواست تا محل پیدا كردن آن تكه سنگ را به او نشان دهد.
دوست كشاورز شخص اروپایی را به نزدیك رودخانه برد و در آنجا تعداد دیگری از آن سنگ‌ها را مشاهده كردند كه در كف رودخانه می‌درخشید.
شخص اروپایی از دوست كشاورز پیر خواست تا آن زمین را به دو برابر قیمتی كه خریده به او بفروشد.
دوست كشاورز پیر گفت: وا. برای چی؟ شخص اروپایی گفت: می‌خواهم در اینجا یك كارخانه ساخت لوسترهای قدیمی دایر كنم. دوست كشاورز پیر زمین را به شخص اروپایی فروخت و شخص اروپایی كه بزرگ‌ترین معدن الماس منطقه را به دست آورده بود طی سه سال بزرگ‌ترین كارخانه تراش سنگ‌های قیمتی را در آنجا بنا كرد.
لذا وقتی آب جنازه كشاورز پیر را به ساحل آورد، هیچ‌كس نمی‌دانست اگر سه سال پیش سه روز صبر می‌كرد، حتی اگر صاحب معدن الماس نمی‌شد، لااقل می‌توانست زمینش را به دو برابر قیمت بفروشد، اما آیندگان فهمیدند آفریقا چطور آفریقا و اروپا به چه ترتیب اروپا شد.