تقدیم به بچههای کار
ماهان شهبازپور / ایلام
آخرهای اسفند هواکمی گرمتر میشود، اما امروز ابرها بغض کردهاند! ایکاش امروز این بلوز آستین کوتاه سفید رانمیپوشیدم...
نمیدانم چرا هروقت این جمله را میگویم، به من میگویند:فهمیدیم که لباس جدید خریدی! البته خودم هم میخواستم به بچههای چهارراهمان لباس جدیدم را نشان دهم. عید برایم خیلی هیجان انگیز است...
عید برای من یعنی:وقتی بادستهای کوچک پینهبستهام، شیشه جلویی ماشین را میشویم، راننده بوق بد نمیزند!
یعنی وقتی به راننده میگویم: برای خانومتون گل بخرید، به من نمیگوید:برو بابا حال نداریم...
عید برای من یعنی پرتقالخونی که از دست یک مرد میگیرم، یعنی دود اگزوز، یعنی آلودگی آسمان که همیشه من را خوشحال میکند! نه برای اینکه مدرسه تعطیل میشود، نه، چون من که مدرسه نمیروم! برای اینکه میدانم امروز شیشه ماشینهای زیادی را خواهم شست...
عید یعنی پوشیدن بلوز آستین کوتاه برای مانور جلوی دخترکی که آن طرف چهارراه کلاس زبان میرود و منی که همیشه شیشه جلویی ماشین پدرش را مجانی پاک میکنم!
عید یعنی فریادهای برادرم که کمی آن طرفتر مشغول فروختن ماهی قرمز است...
عید رادوست دارم جملهای کلیشهای است ولی عید را دوست دارم ! برای اینکه راحتتر به پدرمان سرمیزنیم، چون پول کرایه رفتن به بهشتزهرا و برگشتن از قبرستان را داریم...
عید برای هرکی یک معنی میدهد، ولی برای من عید معنای عید میدهد...