نان به چینی میشود، نان!
محیا میرصادقی دانشجوی دانشگاه پکن
آنروز همه اعضای انجمن دانشجویی دانشگاه در رستوران ایتالیایی نزدیک دانشگاه دور هم جمع شده بودیم. نوبت به سفارش غذا که رسید دختری با موهای فرفری صندلی خود را عوض کرد و کنار من نشست.
- من دلربا هستم. من هم مسلمانم. غذاهای این رستوران حلال نیست. پیشنهاد میکنم این سالاد را امتحان کنی.
- چرا که نه! خیلی ممنون.
- کجایی هستی؟
-ایرانی هستم. تو چی؟
- چینی هستم!
-چینی؟پس چطور اسمت دلرباست؟
با خنده گفت: چون من از ایغورهای چین هستم.
- ایغورهای چین؟
- ما اویغورها از اقوام ترکتبار ایالت سینجیانگ به مرکزیت ارومچی در شمالغربی چین هستیم. بیشتر ما پیرو دین اسلام هستیم.
- چه جالب!
-راستی میدانستی برخی از ما ایغورها ریشه ایرانی داریم؟
وقتی صورت متعجب مرا دید با لبخند ادامه داد:
-اسناد و مدارک تاریخی نشان میدهند که منطقه سینجیانگ پیش از سکونت مهاجران مغول و اقوام ترک، سرزمینی ایرانی بوده که اقوام و قبیلههای ایرانی در آن زندگی میکردند. در کتابهای تاریخی از حضور گروههایی از اقوام آریایی در منطقه سینجیانگ نام برده شدهاست. برخی از آنان حکومت محلی نیز داشتند که رواج زبان سغدی از نشانههای پایدار فرهنگ ایرانباستان در این سرزمین بهشمار میآید. زبان ما به زبانهای ترکی و فارسی بسیار نزدیک است.
- صبر کن ببینم! شما به زبان چینی صحبت نمیکنید؟
کتابچه کوچکی را از کیف خود درآورد و به من نشان داد.
با خوشحالی گفتم:
- خدای من! این فارسی است!
با دقت نگاه کردم.
-نه، صبرکن ببینم، فارسی نیست، عربی یا اردو هم نیست. حروف الفبا را میشناسم اما نمیتوانم بخوانم.
-این زبان مادری من است. همینطور که میبینی خط و کلمات ما بسیار شبیه خط فارسی است.
در مسیر بازگشت به رستورانی با معماری اسلامی اشاره کرد .
-این رستوران سینجیانی است که در سراسر چین شعبههای زیادی دارد و غذاهایش حلال است. اگر هنوز سیر نشدهای میتوانیم اینجا کباب بخوریم.
- کباب؟ مگه چینیها هم کباب دارند؟
به منو نگاهی انداختم، غذاهایشان کاملا شبیه غذاهای ایرانی بود و اصلا به غذاهای چینی شباهتی نداشت. پلوومرغ، پلویهویج و گوشت و انواع کبابهای مختلف.
باورم نمیشد. بالاخره توانستم در چین غذاهای حلالی که به ذائقهام بخورد پیدا کنم.
از آنجا که در چین نان به معنی واقعی ندارند و نانهایشان را ما ایرانیها اصلا نان بهحسابنمیآوریم، وقتی در منو قرصنانی شبیه به بربری دیدم با هیجان به گارسون گفتم:
- دو قرص از این «مینبائو» (به معنی نان در زبان چینی) میخواهم.
- این «مینبائو» نیست، نان است!
گارسون از کلمه «نان» به فارسی استفاده کرد! وقتی که گارسون از ما دور شد رو به دوستم کردم و گفتم:
- او چطور فهمید که من ایرانی هستم؟
- چطور؟
-او از کلمه «نان» که در فارسی معنی «مینبائو» (نان در زبان چینی) را میدهد استفاده کرد! چطور فارسی بلد بود؟
دلربا که حسابی خندهاش گرفتهبود گفت:
- اسم این مدل نان سنتی در استان ما «نان» است. خودکار و ورقی برداشت و آن کاراکتر سخت را نوشت: 馕=نان.
باورم نمیشد آن طرف دنیا فرسخها دورتر از ایران با دختر چینی مسلمانی به نام دلربا نانی بخورم که اسمش نان هست و تازه برای نان خودمان شکل نوشتاری چینی انتخاب کردهاند که خیلی هم سخت است. روز عجیبی بود. چه کسی فکرش را میکرد که یک استان بزرگ در کشور چین با ۲۲میلیون جمعیت از لحاظ زبان، دین، غذا و فرهنگ آنقدر شبیه ما ایرانیها باشد!
- من دلربا هستم. من هم مسلمانم. غذاهای این رستوران حلال نیست. پیشنهاد میکنم این سالاد را امتحان کنی.
- چرا که نه! خیلی ممنون.
- کجایی هستی؟
-ایرانی هستم. تو چی؟
- چینی هستم!
-چینی؟پس چطور اسمت دلرباست؟
با خنده گفت: چون من از ایغورهای چین هستم.
- ایغورهای چین؟
- ما اویغورها از اقوام ترکتبار ایالت سینجیانگ به مرکزیت ارومچی در شمالغربی چین هستیم. بیشتر ما پیرو دین اسلام هستیم.
- چه جالب!
-راستی میدانستی برخی از ما ایغورها ریشه ایرانی داریم؟
وقتی صورت متعجب مرا دید با لبخند ادامه داد:
-اسناد و مدارک تاریخی نشان میدهند که منطقه سینجیانگ پیش از سکونت مهاجران مغول و اقوام ترک، سرزمینی ایرانی بوده که اقوام و قبیلههای ایرانی در آن زندگی میکردند. در کتابهای تاریخی از حضور گروههایی از اقوام آریایی در منطقه سینجیانگ نام برده شدهاست. برخی از آنان حکومت محلی نیز داشتند که رواج زبان سغدی از نشانههای پایدار فرهنگ ایرانباستان در این سرزمین بهشمار میآید. زبان ما به زبانهای ترکی و فارسی بسیار نزدیک است.
- صبر کن ببینم! شما به زبان چینی صحبت نمیکنید؟
کتابچه کوچکی را از کیف خود درآورد و به من نشان داد.
با خوشحالی گفتم:
- خدای من! این فارسی است!
با دقت نگاه کردم.
-نه، صبرکن ببینم، فارسی نیست، عربی یا اردو هم نیست. حروف الفبا را میشناسم اما نمیتوانم بخوانم.
-این زبان مادری من است. همینطور که میبینی خط و کلمات ما بسیار شبیه خط فارسی است.
در مسیر بازگشت به رستورانی با معماری اسلامی اشاره کرد .
-این رستوران سینجیانی است که در سراسر چین شعبههای زیادی دارد و غذاهایش حلال است. اگر هنوز سیر نشدهای میتوانیم اینجا کباب بخوریم.
- کباب؟ مگه چینیها هم کباب دارند؟
به منو نگاهی انداختم، غذاهایشان کاملا شبیه غذاهای ایرانی بود و اصلا به غذاهای چینی شباهتی نداشت. پلوومرغ، پلویهویج و گوشت و انواع کبابهای مختلف.
باورم نمیشد. بالاخره توانستم در چین غذاهای حلالی که به ذائقهام بخورد پیدا کنم.
از آنجا که در چین نان به معنی واقعی ندارند و نانهایشان را ما ایرانیها اصلا نان بهحسابنمیآوریم، وقتی در منو قرصنانی شبیه به بربری دیدم با هیجان به گارسون گفتم:
- دو قرص از این «مینبائو» (به معنی نان در زبان چینی) میخواهم.
- این «مینبائو» نیست، نان است!
گارسون از کلمه «نان» به فارسی استفاده کرد! وقتی که گارسون از ما دور شد رو به دوستم کردم و گفتم:
- او چطور فهمید که من ایرانی هستم؟
- چطور؟
-او از کلمه «نان» که در فارسی معنی «مینبائو» (نان در زبان چینی) را میدهد استفاده کرد! چطور فارسی بلد بود؟
دلربا که حسابی خندهاش گرفتهبود گفت:
- اسم این مدل نان سنتی در استان ما «نان» است. خودکار و ورقی برداشت و آن کاراکتر سخت را نوشت: 馕=نان.
باورم نمیشد آن طرف دنیا فرسخها دورتر از ایران با دختر چینی مسلمانی به نام دلربا نانی بخورم که اسمش نان هست و تازه برای نان خودمان شکل نوشتاری چینی انتخاب کردهاند که خیلی هم سخت است. روز عجیبی بود. چه کسی فکرش را میکرد که یک استان بزرگ در کشور چین با ۲۲میلیون جمعیت از لحاظ زبان، دین، غذا و فرهنگ آنقدر شبیه ما ایرانیها باشد!