دیروز، دویستویكمین سالروز تولد هرمان ملویل بود؛ داستاننویس آمریكایی كه در ایران با رمان «موبیدیك» شناخته میشود اما در این یادداشت بیشتر به داستان كوتاه مهمی از او پرداختهایم: «بارتلبی محرر»
تبارِ زیرزمینی مرگ
اگر ارنست همینگوی به خاطر رمان «پیرمرد و دریا»یش به نویسنده داستان دریا معروف است، هرمان ملویل بسیار بیشتر از او در این فضا زیسته و نوشته است. اینجا اما عجالتا نه با همینگوی و نه با ملویل به نبرد با موجهای خروشان دریاهای جهان نمیرویم؛ به دارالوكالهای فلاكتزده میرویم در والاستریت؛ جایی كه میرزابنویسی غریب در آن خیره به دیواری آجری میایستد و ساعتها به آن خیره میشود. از او چیزی نخواهید چرا كه در پاسخ فقط این را میشنوید: «ترجیح میدهم انجامش ندهم».
كاش تمام نمیشد
همین ابتدا خیالتان را راحت كنم كه اگر رمان و داستان میخوانید كه سرگرم شوید، آثار هرمان ملویل، هیچ به كارتان نمیآید. این گزاره سلبی را البته با این پیشفرضِ صحیح بخوانید كه به هر حال هر قصهای قرار است با كیفیات گوناگون ما را سرگرم خویش كند. نشان به آن نشان كه همین من، كه دیروز برای نوشتنِ یادداشتی به بهانه سالروز تولد ملویل، داستان «بارتلبی محرر» او را دوباره به دست گرفتهام تا بخوانم، یاد چند كتابی كه اخیرا خواندهام افتاده و از خود پرسیدهام راستی آخرین بار كی اینقدر مشتاقانه تن داده بودم به سرگرمشدن؟ بنابراین در همین ملویلِ عمیقا متفكر با آثاری كاملا فلسفی هم، سرگرمی عنصری است ذاتی. مگر میشود داستان خوب نوشت و مخاطب را در مطالبهاش از باب سرگرمی تنها گذاشت؟ نسخه فارسیشده همین داستانی كه عرض كردم، با ترجمه كاوه میرعباسی فقط 54 صفحه است. به هشت صفحه پایانی كه رسیدم، به خودم گفتم خب فقط هشت صفحه مانده و لاجرم در این صفحات، تكلیفِ بارتلبی، نسخهنویسِ مرموز دفاتر حقوقی، مشخص خواهد شد. حس دوگانهام عجیب بود؛ من درباره اغلب داستانهایی كه دوستانم میخوانند و میگویند كاش هیچ وقت تمام نمیشد، اینگونهام كه كی تمام میشود تا ته ماجرا را دربیاورم؟! از آنها هستم كه جز در رابطه با یكی دو كتاب، هیچوقت این اشتیاق به ادامهیافتن را درك نكردهام. حالا بارتلبی محرر اما با من چه كرده بود كه هشت صفحه مانده به پایان، عاجزانه از فرشتههای اوراق میخواستم بیایند و دویستسیصد صفحهای به انتهای این كتاب بیفزایند تا این عیش به این زودیها به اتمام نرسد. بارها در طول خواندن این هشت صفحه به این فكر كردم كاش راه گریزی بود تا وقتی كتابی را دست میگیری به خواندن، ندانی تا آخر مسیر چند صفحه راه است. كلمه به كلمه پیش میرفتم و افسوس نزدیكشدن به پایان، عصبِ قرائتم را خشك میكرد. كاش ملویل از گور بلند میشد و در حد فاصل خواندن همین هشت صفحه، سرنوشتِ بارتلبی را عوض میكرد طوری كه برای آگاهی از آن چند ساعت دیگر پای كتابش بنشینم.
بارتلبی محرر كه برای اولین بار نوامبر و دسامبر ۱۸۵۳ بهطور ناشناس در دو شماره مجله پاتنام منتشر شد، سال 1357 با ترجمه هوشنگ پیرنظر و بار آخر با ترجمه كاوه میرعباسی در سالهای 90، 93 و 95 در ایران منتشر شده، چنین كتابی است؛ پركشش و جذاب اما جالب است بدانید شخصیت این داستان كوتاه، مطلقا آدمی نیست كه سرگذشتی پرفراز و فرود را از سر گذرانده باشد یا در همین 54 صفحه جستوخیز فراوان كرده و برای شما كششی از این نوع ایجاد كند، نه! او آدم عجیبی است؛ ساعتها به دیواری آجری خیره میشود، حرف نمیزند و اغلب در پاسخ به درخواست دیگران برای انجامدادن كاری میگوید ترجیح میدهد انجامش ندهد! از همین روست كه كتاب بارتلبی محرر را به «ترجیح میدهم كه نه» هم میشناسیم. اصلا اگر همین نسخه فارسیاش را حالا پس از گذشت هشت سال از انتشارش یافته و خواندید، روی جلد همین عنوان را میبینید: «ترجیح میدهم كه نه». بروید ببینید یك كارمند اداره پست كه وظیفهاش ساماندهی نامههای مرجوعی درگذشتگان است، چطور به زندگی نگاه میكند.
قصهگوی فلاسفه
اما این، همه ماجرای نسخه فارسی «بارتلبی محرر» نیست. در این كتاب، علاوه بر ترجمه خود داستان، سه تحلیل نسبتا مفصل هم میخوانیم: اولی از ژیل دولوز فیلسوف و نظریهپرداز محبوب ایرانیها به ترجمه شهریار وقفیپور با عنوان «بارتلبی یا یك فرمول»، دومی از ژاك رانسیر با عنوان «دلوز، بارتلبی و فرمول ادبی» با ترجمه امیر احمدی آریان كه به نوعی شرحی و ادامهای است بر مقاله اول و سومی كه او هم به قلم فیلسوف محبوب ایرانیها نوشته شده و امید مهرگان و پویا رفویی آن را ترجمه كردهاند؛ جورجو آگامبن كه عنوان مقالهاش در فارسی شده است: «بارتلبی یا در باب حدوث». جدای از اینها، اسلاوی ژیژك، آنتونیو نگری و مایكل هارت از اردوگاه فلسفه نگاهی به این اثر ادبی انداختهاند. در دنیای ادبیات داستانی زیاد نبودهاند نویسندههایی كه مورد توجه نظریهپردازهای دیگر علوم و نیز فیلسوفها قرار بگیرند. تا مدتها كه فلاسفه قصه نوشتن را امری عبث برمیشمردند و شعر را هم تفنن بشر میپنداشتند، اما خب فیلسوفان معاصر، بیش از فلاسفه متقدم به ادبیات توجه كردند و در این میان، هرمان ملویل را باید یكی از مهمترین داستاننویسهایی در نظر آورد كه بسیار از جانب اهالی فلسفه نقد و بررسی شده است. مهمترین دلیل در این میان این است كه ملویل علاوه بر اینكه قصهپردازی چیرهدست است، متون فلسفی و مذهبی را خوانده و از آنها در اشاراتی مستقیم و پنهان در نوشتن داستانهایش بهره برده است.
سرنوشت عجیب رمان «موبی دیك»
علاوه بر بارتلبی محرر كه داستان بسیار مهمی در كارنامه ملویل محسوب میشود و چنانچه گفتیم بسیار مورد توجه فلاسفه قرار گرفته است، موبی دیك هم بین آثار او مهم است و البته بسیار شناختهشدهتر و اقبالیافتهتر از بارتلبی محرر. رمان، به نوعی تجربه زیسته ملویل است در سالهایی كه دریانوردی میكرد و باز هم بهرههایی از كتاب مقدس و دیگر متون مهم كلاسیك دارد. موبی دیك از وقتی نوشته شد تا وقتی كه بسیار مورد توجه قرار گرفت، سرنوشت بسیار عجیبی را از سر گذرانده؛ از شكستی تجاری برای نویسندهاش تا معرفی به عنوان یكی از شاهكارهای قرن نوزدهم. چند نكته را در این میان برشمردهایم.
رمان، سال 1851 منتشر شد و تا چند سال پس از مرگ نویسندهاش در سال 1891، تنها3200 نسخه از آن به فروش رفت تا بهعنوان شكستی بزرگ برای ملویل مطرح باشد.
در آغاز قرن بیستم اما گویی كه كتاب به یكباره كشف شده باشد با تحسین فراوان روبهرو و به اغلب زبانهای دنیا ترجمه شد. ویلیام فالكنر اعتراف میكند آرزویش این بوده كه این كتاب نوشته او میبود. دی.اچلارنس هم آن را یكی از شگفتآورترین كتابهای دنیا و بهترین كتاب در مورد دریا خوانده است. گاردین هم كتاب را در فهرست صد كتاب برتر تاریخ قرار داده است.
شاید شما هم مثل من فكر میكردید چند آغاز معروف رمان، مثل آغاز رمان بیگانه آلبر كامو جزو معروفترین آغازها بودهاند، اما جالب است بدانید در كتابی كه در این باره نوشته شده و سال 2014 منتشر شده است، از «اسماعیل خطابم كنید
(Call me Ishmael) » كه آغازكننده رمان موبی دیك است به عنوان معروفترین عبارت آغازكننده رمان در جهان یاد شده است.
در فارسی هم این رمان اقبال بلندی داشته است. نخستین بار علیاصغر محمدزاده سال ۱۳۳۵ آن را ترجمه و منتشر كرده. بار دیگر به قلم پرویز داریوش، به فارسی ترجمه و در انتشارات امیركبیر به چاپ رسیده است. این انتشارات اخیرا تلخیص جدیدی از موبیدیك را به قلم محمد طلوعی در مجموعه «خلاصه رمانهای برجسته» خود منتشر كرده است. تازهترین ترجمه را نیز صالح حسینی به دست داده كه در نشر نیلوفر منتشر شده است.
لابد نام لویاتان ملویلی را شنیدهاید؛ گونهای منقرض شده و پیشا تاریخی از نهنگ كه بیش از ۱۷ مترطول و تاحدود زیادی به نهنگ عنبر امروزی شباهت داشت. نام لویاتان برگفته از نام لویاتان (هیولایی در كتاب مقدس) است. اما نكته جالب كه به هرمان مربوط است این است كه پسوند ملویلی در لویاتان ملویلی اشاره به او به عنوان نویسنده رمان موبیدیك دارد.