کیست مرا یاری کند؟
حامد عسکری
تمام شد. دیروز حوالی 4و20 دقیقه بعدازظهر. چشمهایت را ببند و بو بکش. مشامت را پر میکند. بوی خاک، بوی خون، بوی خیمههای سوخته و چند نت هم بوی سیب. چیزی نمانده از خیمهها که غارت نکرده باشند. همه به بچههایشان گفته بودند میرویم سفر و سفر بیسوغاتی نمیشد. امروز احتمالا دارند شمشیرها، نیزهها و عصاهایشان را در فرات میشویند. باید برگردند و شاهکار خودشان را به گوش امیر برسانند که از مراسم حسینکشی برمیگردیم. پیکرهای معطر به خون و نرمه شن آمیخته در بیابان بلاتکلیفند تا سه روز... تا سه روز. بنیاسدیها حالا تصمیم گرفتهاند بیایند برای تدفین کنار علیبن الحسین باشند. بزرگترین و غمبارترین حادثه تاریخ و هستی در همین چند هکتار زمین رخ داده و ننگ و نکبت است که عراق و مردمانش را در آن دوره بغل کرده. به اینها فکر میکنم. هرسال درست بعد از شام غریبان، انگار قلبم را گذاشتهاند داخل یک گاو صندوق. مثل دیروز بیتاب نیستم. چیزی بیخ دلم شعلهاش پایین آمده. این را آن سال از حاجحسن پرسیدم که چرا ؟ دهه اول که خبری نیست. همه زندهاند. همه کنار همند. چرا اینقدر بیتابیم و از فردای عاشورا قصه شور و التهاب ما فروکش میکند و جواب شنیدم: پرده میاندازند روی دلمان. مگر میشود کسی یک لحظه از آن مصیبت بر دلش تجلی کند و در جا از سوختن بخار نشود. سید میگفت: بعد از عاشورا غم میشود مال خود اهلبیت. هیزم دلت خیس گناه که نباشد، یک چند روزی بیشتر میسوزی، ولی باز هم به گرد پای خود اهلبیت نمیرسی. امروز یازدهم محرم است و 1381 سال است که حسین در خاک و خون میغلتد و صدایش به همه جهان میرسد که کیست مرا یاری کند؟