گلبانگ سربلندی در شهر

گلبانگ سربلندی در شهر


مشهد دیروز یكی از خاص‌ترین روزهای تاریخ معاصر خود را پشت سر گذاشت. روزی كه تقریبا همه مردم آن را با بهت و حیرت شروع كردند و به پایان رساندند؛ بهت و حیرتی ناشی از كوچ مردی كه در ذهن گروه‌های مختلف مردم این شهر خاطره‌ای از خود بر جای گذاشت. یكی او را با «مرغ سحر» می‌شناخت و دیگری با «ایران سرای امید» سال‌های آغازین انقلاب و دیگری هم با او همنوا با بم شده بود و دیگری هم... و البته همه این گروه‌ها و اندیشه‌های مختلف مشهد او را با «ربنای» ماه رمضان می‌شناختند. این گونه بود كه همه در حیرت بودند و برای هر كدامشان عزیزی از دست رفته بود. حیرتی كه در خیابان‌های اصلی شهر با خلوتی و سكوت همراه بود. سكوتی كه هرچه
به سوی توس و آرامگاه خداوندگار سخن حكیم فردوسی توسی می‌رفتیم، كم و كمتر می‌شد و جایش را به صداهای مختلفی می‌داد كه هرچند فرق می‌كردند، اما همه از یك حنجره خارج‌شده بودند؛ حنجره‌ای كه صاحبش دیگر در میان ما نیست؛ حنجره استاد محمدرضا شجریان؛ خسرو آواز ایران. مردی كه هر چند شرایط به گونه‌ای در سال‌های آخر فعالیت هنری‌اش شد كه آرزومند سردادن آوازی در زادگاهش شود، اما حیرتمندان پرواز آسمانی‌‌اش این امر را به شیوه خود جبران كردند و در حالی رهسپار مكانی كه قرار است آرامگاه ابدی‌اش شود، یعنی توس حكیم سخن شدند كه هركدام صدای آنچه از او دوست می‌داشت را نه تنها از ضبط خودروی خود پخش می‌كرد، بلكه همان را هم زمزمه می‌كردند. گویی هزاران شجریان در شهر
مشهد به خوانش پرداخته‌اند. خوانشی كه خوانندگانش وقتی مقابل باغ آرامگاه توس رسیدند، یك حنجره شد.
حنجره‌ای كه بیش از همه چیز «مرغ سحر» سر می‌داد و البته گاهی هم یكصدا «ایران ای سرای امید» می‌خواند تا همگان بدانند همان گونه كه تابلوهای بسیار نصب شده در دو مسیر سه‌راه فردوسی و بلوار توس تا آرامگاه خداوندگار سخن بیان كرده
«بر آستان جانان گر سر توان نهادن/گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد.»