نسخه Pdf

  زنده باد فلافل و فلافل‌فروش‌های بامعرفت!

  زنده باد فلافل و فلافل‌فروش‌های بامعرفت!

من خودم به شخصه فلافل بازم! یعنی ولم که کنی نشستم تو فلافل فروشی و یه دونونه‌ مشتی با ترشی و باقی مخلفات برا خودم پیچیدم و مشغول خوردن شدم! الان که کرونا دودستی بغلمون کرده و جیب مبارکمون هم با این درآمد سرشار اجازه نمیده خیلی حرکت خاصی انجام بدیم، کمتر شده ولی قبلش با رفقا پاتوقمون فلافل‌فروشی محل بود! تو هم که میدونم تا قبل از این، بعد مدرسه با بچه‌ها تا یه کافل(مخلوط کالباس و فلافل) با نوشابه نمیزدی اصن راهتو به سمت خونه پیدا نمیکردی!
اسم فلافل که میاد آدم یاد نون و سس و ترشی و کاهو و خیارشور و بقیه مخلفاتش میفته ولی برای من یه کوچولو فرق داره! «پسرک فلافل فروش» قصه‌ ما نمی‌ذاره فقط به این چیزا فکر کنم و توام اگه داستانشو بخونی احتمالا مثل من میشی. 
«شهید محمد هادی ذوالفقاری» رو انگار باید از لابه‌لای حرفای دوستاش و خانوادش و دور و بریاش بیرون کشید و اگه نبودن که این داستانا و خاطرات رو برای ما تعریف کنن به احتمال زیاد همینطوری ناشناخته باقی میموند و وقتی میرفتیم فلافلی مثل قبل خیلی راحت فلافل‌ها رو می‌چیدیم و ترشی و مخلفات رو می‌ریختیم و سس می‌زدیم و با نوشابه می‌رفتیم بالا!
محمد هادی ذوالفقاری توی فلافل فروشی کار می‌کرده و مثل بقیه هم سن وسالاش قطعا فلافل دونون خیلی دوس داشته ولی فرقش با بقیه اینجاس که علاوه بر فلافل دونون، دغدغه کار فرهنگی هم داشته، ازخودگذشتگی هم داشته و دیگران هم براش خیلی مهم بودن! یعنی چیزایی که تو این دوره زمونه کم پیدا میشه!