نسخه Pdf

قلمرو

قلمرو

انار سرخ.
فاطمه نقدی
اراک
به قلب من خندید. قلب کوچک قرمزم. من در تمام این مدت به چشمانش نگاه می‌کردم انگار از آنها خون می‌چکید. دفترم را از زیر دستم کشید و شروع کرد به نقاشی کشیدن. دوتا دیوار بلند کشید برای قلب خودش و قلب من و گفت: دوتا دیوار بلند تا آخر دنیا. دوتا دیوار که توی دنیا جا نشه.و بلند بلند خندید. بعد خودش را کشید که از دیوار قلب من بالا می‌رود و من پای دیوار برایش دعا می‌کردم که نیفتد پایش بشکند.بعد هم به او گفتم: دیوونه.
هنوز هم علامت منفی را که معلم نقاشی توی دفترش برای ما دوتا گذاشت یادم هست. طعم یک انار سرخ می‌داد.
  
دبیر زیست پای تخته تصویر یک قلب می‌کشد. بچه‌ها هم شروع می‌کنند به کشیدن. بعد هم آن را رنگ می‌زنند. قرمز جگری، آلبالویی، سبز، آبی!
یاد دوستم میفتم که یک روز دیوار قلبش کوتاه شد و من کودکانه، آرام پای دیوار قلبم برایش اشک ریختم... دبیر زیست از بیماری‌های قلب حرف‌می‌زند. فشارخون مزمن، گرفتگی قلب... توی دفترهای زیست بچه‌ها را نگاه می‌کنم. پایین تصویر قلب‌ها نوشته‌اند قلب پاره‌پاره، قلب تیرخورده و بعضی‌ها سفید گذاشتند. دوباره حواسم پرت می‌شود. من هنوز هیچ قلبی توی دفترم نکشیده‌ام. به دوست دروغگویم فکر می‌کنم. تبعیدش کردم. به جرم قتل خودش و دزدی قلب من. به جرم فرار...
دبیر، تصویر قلب را از روی تخته پاک می‌کند و تخته سفید می‌شود. بچه‌ها دفترهایشان را می‌بندند و قلب‌ها می‌خوابند... من قلب بلد نیستم. انار می‌کشم؛ انارسرخ عاشق... و یک دیوار که رویش برف باریده.

بابای من قهرمانه ... 
امیرعلی حبیبی
کرمان
قهرمان‌هاکه آدمای معمولی نیست اند... برای همین مثل ما غذا نمی خورند و برای این که نقابشون از صورتشون در نیاد باید
حتما هر روز ریششون رو بزنن و با یک خودکار رو بازوشون یک سوراخ درست کنن ... مثل بابای من ... 
قهرمان‌هاخیلی به درد بخور هستند. اون‌هایا جون آدم‌هارو نجات میدن یا جون دوچرخه‌هارو ... مثلا هر بار که دوچرخه من پنچر میشه یا زنجیر میندازه بابا دکمه قهرمان شدنشو میزنه و میاد دوچرخه من رو خوب میکنه ... یا مثلا روزی که من تو اتاقم گیر افتاده بودم و می‌ترسیدم هوا تموم بشه و بمیرم بابام جونمو نجات داد و در رو باز کرد … تازه فقط آدما و دوچرخه‌هانیستند یه بار ماشین لباسشویی مون رو هم نجات داد ... 
قهرمان‌هامثل ما آدم‌های معمولی نیستند که بتونن هر چیزی رو بخورن... مثلا بابای خودِ من نمیتونه بیشتر از چند تا دونه انگور بخوره یا نباید خامه کیک تولد رو بخوره ، برنج و نون رو هم خیلی کم میخوره ... خب بالاخره اونهاقهرمانن دیگه ... بابای من یک خودکار هم داره که با اون روی بازوش یک سوراخ درست میکنه... دقیقا بعد از این‌که ریششو با ماشین زد ... خودش میگه اگه این کار‌هارو نکنه نقاب قهرمانیش کم کم میاد رو صورتش...
بعضی وقتا خودکار بابا رو نمیشه خرید ... مامان میگه گیر نمیاد و همش زنگ میزنه و پشت تلفن میگه  «ببخشید انسولین ندارید؟»... فکر کنم بزرگا به اون خودکارا میگن انسولین...اون روز‌هارنگ صورت بابا میپره ... بابا میگه این یعنی تا چند روز دیگه نقاب صورتم در میاد ...  مامان هم اون روز‌هاناراحته و بعضی وقتا با خاله صحبت می‌کنه و گریه می‌کنه ... بابای من یه قهرمانه...

قهرمانان زرد من!
امیرحسین علی نیافرد
​​​​​​​تهران
به غیر از صفحه شخصی خودم، یه صفحه ناشناس برای این که صفحه‌هاشون رو داشته باشم ایجاد کردم. همون کاری که فکر می‌کنم اکثر همسن‌های خودم انجام میدن و گاهی بعضی‌هاشون هم توی صفحه اصلی خودشون پیگیر اونا هستن.
قهرمانای من خیلی مهربونن! خیلی به من و بقیه طرفدارها امید میدن و برای ما هر کاری می‌کنند، حتی به نظرم خیلی هم الگوهای خوبی برای من و بقیه هستند.مثلا هر روز صبح و ظهر و شب از صبحونه و ناهار و شامشون عکس و فیلم می‌گیرن و به همراه یه مطلب داخل صفحه شون میذارند.
بعضی‌هاشون هر روز زحمت می‌کشند و مطالب انرژی مثبت و راهکارای چه‌جوری موفق شدن رو بدون هیچ پرداخت کلاسی از بس سخاوتمند و به فکر ما هستند، بهمون میگن.قهرمانای من گاهی وقت‌ها ما رو به جنگ با بعضی آدمای خبیث می‌برن و با درگیری با اون‌ها پیروز می‌شیم! تازههههه! این رو تا یادم نرفته بنویسم که قهرمانای من به خودم و بقیه طرفدارها یاد میدن که چه جوری یه شبه ره صد سال رو طی کنیم و چه جوری پولدار بشیم.قهرمانای من همه فن حریفن و هر حرفه هنری و غیرهنری‌ای که فکرشو کنی از دستشون برمیاد فقط نمی‌دونم چرا قهرمانی اونا توی دنیای مجازیه و به دنیای حقیقی پا نمی‌ذاره.
ضمیمه چار دیواری