جان پدر کجاستی؟
مریم امام مدالآور المپیاد سواد رسانهای
فکر میکنم. به همین یک جمله؛ همین عبارت کوتاه. عجب مرثیهای است برای خودش، انگار با همین سه کلمه خنجر میزند به روحت از پوست و گوشتت میگذرد و مغز استخوانت را میسوزاند، چه ایجازی، چه دردی، چه عمقی!
فکر میکنم به این منادای لرزان، به تو به جان پدر.
فکر میکنم به اضطراب پدرت، ۱۴۲بار تماس ناموفق.
فکر میکنم به همین یک جمله، به این که اگر گوشیات خاموش بود، اگر شکسته بود، اگر پدرت سواد نداشت که پیامک بزند، یا اگر مثلا عادت نداشت جان پدرهایش را بنویسد به جایش صبحها که حاضر میشدی بروی دانشگاه تمام قربان صدقههایش را مثل قند در چای پررنگ ناشتایی، حل میکرد در نگاهی که به قد و بالایت میانداخت، آن موقع کجا بودی جان پدر؟
با خودم فکر میکنم که اگر کسی آن روز گوشی تو را برنمیداشت یا اگر برمیداشت و نگاه نمیکرد یا اگر نگاه میکرد و سواد خواندن نداشت - آخر هنوز هم که هنوز است فقط ۴۲درصد مردم افغانستان سواد خواندن دارند - یا اصلا اگر میخواند ولی داستان تلخ کوتاه تو را نماینده هرات در توییترش نمینوشت، آن موقع به جای پست و استوری کجا بودی جان پدر؟
در کنار ۶۳نفری که در یک مراسم عروسی در کابل شهید شدند؟ یا کنار نوزادانی که در حمله به زایشگاه حتی فرصت نکردند یکبار پدرهایشان را ببینند، یا کنار دانشآموزان کابل که همین یک هفته پیش بر اثر انفجار عامل انتحاری به خاک و خون افتادند؟ همینقدر ساکت و غریبانه؟
ببخش جان پدر که در این بین ما فقط چیزی را میبینیم که رسانه نشانمان بدهد، همین سه کلمه ساده را.
حالا نگاه که میکنی هزاران نفر درباره تو مینویسند، ولی اگر همین سه واژه نبود، تو هم میشدی یک عدد، در زیرنویس اخبار، در روزنامه، در زبالهدان حافظههای بیتفاوت و دردهای پدرت هم گم میشد لابهلای هشتگهای هزار رنگ، در میان هر چیزی که جای این سه کلمه بنشیند و بعد فراموش شود، انگار نه انگار که اصلا وجود داشته.
ببخش که رسانه جای دردهای ماندگار نیست، که اینجا جای هیچ هشتگی خالی نمیماند، برعکس جای تو در کنار پدرت تویی که چه کسی باخبر میشد یا نمیشد، چه کسی پست میگذاشت یا نمیگذاشت، چه آن سه کلمه آن عبارت کوتاه چند روزی مهمان حجله عروس هزارداماد رسانه بود یا نبود، جان پدر بودی، پدری که دلش خوش بود دخترکش بزرگ شده، درس خوانده، دانشگاه رفته و میخواهد برای خودش کسی بشود، پدری که چه آن پیامک را میزد یا نمیزد تمام دل و جانش وقتی که تو دیر میکردی جان پدر کجاستی بود، منتها این بار بدون هشتگ!
فکر میکنم به این منادای لرزان، به تو به جان پدر.
فکر میکنم به اضطراب پدرت، ۱۴۲بار تماس ناموفق.
فکر میکنم به همین یک جمله، به این که اگر گوشیات خاموش بود، اگر شکسته بود، اگر پدرت سواد نداشت که پیامک بزند، یا اگر مثلا عادت نداشت جان پدرهایش را بنویسد به جایش صبحها که حاضر میشدی بروی دانشگاه تمام قربان صدقههایش را مثل قند در چای پررنگ ناشتایی، حل میکرد در نگاهی که به قد و بالایت میانداخت، آن موقع کجا بودی جان پدر؟
با خودم فکر میکنم که اگر کسی آن روز گوشی تو را برنمیداشت یا اگر برمیداشت و نگاه نمیکرد یا اگر نگاه میکرد و سواد خواندن نداشت - آخر هنوز هم که هنوز است فقط ۴۲درصد مردم افغانستان سواد خواندن دارند - یا اصلا اگر میخواند ولی داستان تلخ کوتاه تو را نماینده هرات در توییترش نمینوشت، آن موقع به جای پست و استوری کجا بودی جان پدر؟
در کنار ۶۳نفری که در یک مراسم عروسی در کابل شهید شدند؟ یا کنار نوزادانی که در حمله به زایشگاه حتی فرصت نکردند یکبار پدرهایشان را ببینند، یا کنار دانشآموزان کابل که همین یک هفته پیش بر اثر انفجار عامل انتحاری به خاک و خون افتادند؟ همینقدر ساکت و غریبانه؟
ببخش جان پدر که در این بین ما فقط چیزی را میبینیم که رسانه نشانمان بدهد، همین سه کلمه ساده را.
حالا نگاه که میکنی هزاران نفر درباره تو مینویسند، ولی اگر همین سه واژه نبود، تو هم میشدی یک عدد، در زیرنویس اخبار، در روزنامه، در زبالهدان حافظههای بیتفاوت و دردهای پدرت هم گم میشد لابهلای هشتگهای هزار رنگ، در میان هر چیزی که جای این سه کلمه بنشیند و بعد فراموش شود، انگار نه انگار که اصلا وجود داشته.
ببخش که رسانه جای دردهای ماندگار نیست، که اینجا جای هیچ هشتگی خالی نمیماند، برعکس جای تو در کنار پدرت تویی که چه کسی باخبر میشد یا نمیشد، چه کسی پست میگذاشت یا نمیگذاشت، چه آن سه کلمه آن عبارت کوتاه چند روزی مهمان حجله عروس هزارداماد رسانه بود یا نبود، جان پدر بودی، پدری که دلش خوش بود دخترکش بزرگ شده، درس خوانده، دانشگاه رفته و میخواهد برای خودش کسی بشود، پدری که چه آن پیامک را میزد یا نمیزد تمام دل و جانش وقتی که تو دیر میکردی جان پدر کجاستی بود، منتها این بار بدون هشتگ!