پیشنهاد ویژه
خاطرات یك پزشك
دكتر علاء بشیر، پزشك مخصوص صدام بوده است. او در كتابی با نام اخاطرات پزشك مخصوص صدامب به بیان ناگفتههای بسیاری درباره سالهایی كه به این دیكتاتور نزدیك بوده، پرداخته است. این كتاب به دو زبان نروژی و عربی از سوی انتشارات دارالشروق قاهره منتشر شد و 17 ناشر دیگر در دنیاهم سراغش رفته و آن را ترجمه كردند. این اتفاق به دلیل محتوای مهم اثر رخ داده و طبیعی است كه در ایران هم دارای اهمیت بالایی باشد و احسان بالانی آن را به فارسی ترجمهاش كرده است. كتاب با روایتی از آمادهسازی شرایط برای جنگ با ایران آغاز میشود، اتفاقی كه دكتر بشیر از آن بیخبر بوده است. علاء بشیر در 15 بخش قصد داشته تصویری نزدیكتر به واقعیت از برهه اسفبار تاریخ عراق را به نسل آینده منتقل كند با این امید كه روایت این رویدادها بتواند مانع تكرار فاجعهای شود كه یك فرد بیمار و شكاك رقم زد. بشیر، بخشی از مسؤولیت به قدرت رسیدن صدام و تداوم آن به مدت سه دهه را بر دوش ملت عراق میافكند، اما اعتراف میكند او پس از پُر كردن دهها برگه و پاسخ دادن به صدها سوال، دیگر نمیتوانسته از پُست خود كنارهگیری كند. آخرین ملاقات پزشك با صدام، شش هفته پیش از جنگ و برای معاینه كمرش بوده است. در ادامه بخشهایی از خاطرات او را با هم مرور میکنیم:
آغاز جنگ
اخبرگزاریهای رسمی اعلام كردند كه تجاوزات پی در پی مرزی، حمله به ایران را به امری اجتنابناپذیر تبدیل كرده است؛ ولی ما تصور میكردیم عوامل پنهان دیگری برای این آغاز غافلگیرانه جنگ وجود داشته باشد. با تاملی عمیق میتوان به آسانی فهمید خمینی و پیروانش، باعث هراس و وحشت صدام و اندك سنیان پیرامون او بودند؛ چون هرچه نباشد، بیشتر عراقیان شیعه بودند. مانند بنیادگرایانی كه قدرت را در ایران بهدست گرفتند و هیچكس نمیدانست كه انقلاب اسلامی ممكن است به عراق لائیك هم سرایت كند یا خیر. نزار خزرجی یكی از مهمترین فرماندهان نظامی صدام بود و در پایان جنگ با ایران كه هشت سال به طول انجامید به ریاست ستاد جنگ منصوب شد. نزار هرگز از من پنهان نمیكرد كه رئیسجمهور، حمله به ایران را امری ضروری میداند برای اینكه از حمله ایران در آینده پیشگیری كند. اپیش از آنكه آیتا... و طرفدارانش بتوانند توان رزمی عظیم ایران را كه به دلیل هرج و مرج پس از سقوط شاه و پاكسازیهای افسران میان یكدیگر بهشدت تضعیف شده بود، دوباره بهدست بیاورند، باید دست به حمله زد.ب توصیه سازمان اطلاعات جنگی عراق به صدام روشن بود.ب
جنگ باخته
اصدام مرتبا به جبهه میرفت؛ نه به این معنا كه لزوما پایش به جبهه میرسید. صدام همچون خویشاوندان نزدیكش بدبین بود. اگر گربه سیاهی را ناگهان در راه میدید، ممكن بود مسیر كاروان خودروهایش را تغییر دهد و دستور بازگشت به بغداد بدهد. حتی كیسهای پلاستیكی كه در وسط خیابان صدا ایجاد میكرد، برای او بدشگون بود و باعث میشد بدون آنكه كاری را كه قصد انجامش را داشت، عملی كند، از راهی كه آمده بود برگردد.ب